چهل و يك سال پس از سي خرداد 1360 در گفتوگو با محمد هاشمي
بنيصدر هم فريب رجوي را خورد
هم تئوريهاي خودش
اميرحسين جعفري
سي خرداد1360 را نسل امروز ايران به خاطر نميآورد و كساني هم كه آن روز را به خاطر ميآورند شايد از شدت تلخي آن ماجرا سعي ميكنند آنچه در ذهنشان مانده است را در صورتي كه بخواهند صادق باشند با اكراه فراواني بيان كنند. آن روز سخت، يعني عزل بنيصدر و آغاز جنگ مسلحانه، پرونده خونين مجاهدين با پرونده شكست خورده بنيصدر را به يكديگر پيوند زد و مجاهدين را به سمتي برد كه مرزهاي خيانت را جابهجا كردند و منافقهاي تاريخ معاصر ايران شدند. اگرچه در اين راستا اين دو تنها نبودند و برخي در داخل نيز چندان بدشان نميآمد كه اين تنشها از سوي بنيصدر و مجاهدين آغاز شود تا به جاي راهحلهاي سياسي براي رقابت به راهحلهاي نظامي براي حل مشكل دست يابند. امروز چهل و يك سال از آن واقعه گذشته است اما غبار اين حادثه و نتايج رواني آن هنوز هم در فضاي سياسي كشور قابل مشاهده است. به جهت بررسي موضوع فوق گفتوگو كرديم با محمد هاشمي رفسنجاني كه در ادامه مشروح آن را ميخوانيم.
آن زمان شما به عنوان يك كارمند حاضر در نخستوزيري و برادر مرحوم هاشمي آيا از تحولات سي خرداد از پيشتر باخبر بوديد يا به يكباره با چنين اتفاقي مواجه شديد؟
من به عنوان يك فرد در آن زمان نسبت به اين اتفاق اطلاعات زيادي نداشتم اما از رفتاري كه بنيصدر از 14 اسفند در دانشگاه تهران شروع كرده بود و كارهايي كه مجاهدين انجام ميدادند و شرايط حاد آن زمان مشخص بود چه ميشود. بنيصدر دنبال حزب رهبري انقلاب بود البته سابقه آن نيز به سال60 مربوط بود. در فرانسه هم كه بود ما با دانشجويان انجمن اسلامي جلساتي در اروپا و امريكا داشتيم و گاهي از بنيصدر و دكتر يزدي هم دعوت ميكرديم كه در جلسات ما سخنراني كنند. بنيصدر همان موقع مقالهاي در مجله اتحاديه انجمن اسلامي اروپا و امريكا منتشر كرده بود كه در آن رهبري را به دو بخش تقسيم كرده بود؛ رهبري ديني و رهبري سياسي و نوشته بود من رهبر سياسي هستم و خميني رهبري ديني! يعني اين تفكر از قبل انقلاب با او بود و همچنين ادعايي را براي خود داشت كه خود را رهبر سياسي جريان مذهبي انقلابي ميدانست و امام را فقط رهبر ديني ميدانست. بنيصدر طرفدار ايدههاي انگليسها بود كه دين از سياست جداست. ارتباطاتي نيز با خارج از كشور داشت كه اين ارتباطات بعدا روشن شد. لذا با اين تفكر وقتي به ايران آمد و بعد هم با آن شيوه تبليغات كار خود را شروع كرد زمان را مناسب ميديد كه الان بايد رهبري سياسي را از امام بگيرد و تعاريف و حرفهايي را نيز در اين زمينه مطرح ميكرد.
آيا بنيصدر از آغاز پيروزي در انتخابات محكوم به عزل بود؟
وقتي انتخابات رياستجمهوري آغاز شد بنيصدر روزنامه انقلاب اسلامي را منتشر ميكرد و تبليغات شديدي ميكرد و با حذف جلالالدين فارسي كه مطرح كردند او افغانيالاصل است زمينهاي براي خود فراهم كرد كه رييسجمهور شود و در دوران رياستجمهوري خود نيز ايدهاش اين بود كه امام را از رهبري سياسي حذف كند و جريان خودش رهبري انقلاب را به دست بگيرد. خودخواهيهاي بنيصدر به جايي رسيد كه مجلس عدم كفايت سياسي او را تصويب كرد و بعد از عدم كفايت سياسي امام او را از رياستجمهوري و فرماندهي كل قوا عزل كرد. يكي از دلايل اين اتفاق نيز مخالفت بنيصدر با سپاه بود و در جنگ تسليحات به بچههاي سپاه نميداد. دشمن نيز پيشروي كرده بود و خطر سقوط كشور مطرح بود با وجود اين حوادث دو ماه پس از عزل همراه رجوي از كشور گريخت.
در ماههاي آخر رياستجمهوري بنيصدر آيا مرحوم هاشمي ديدار نصيحتگونه يا حتي تهديدآميزي با بنيصدر داشتند؟
آقاي بنيصدر و آقاي هاشمي در اين جريان هر دو عضو شوراي انقلاب بودند و در آنجا مسلما ديدار و گفتوگوهايي داشتهاند و از افكار همديگر خبردار بودند، البته من از ديدارهاي خصوصيشان اطلاعي ندارم، منتها جريان حزب در مخالفت با بنيصدر منحصر به آقاي هاشمي نبود؛ 5 نفر از موسسين حزب كه قبل از پيروزي انقلاب زمينههاي ايجاد حزب جمهوري اسلامي را به وجود آوردند شهيد بهشتي، موسوي اردبيلي، شهيد باهنر، آقاي هاشمي و آقاي خامنهاي بودند كه حزب جمهوري اسلامي توانست اكثريت مجلس را به دست بگيرد، البته جريان آقاي بازرگان هم بودند اما اكثريت كرسيهاي مجلس در دست حزب جمهوري اسلامي بود و وقتي حزب مجلس را در دست داشت نخستوزير و وزرا بايد راي اعتماد ميگرفتند كه در اينجا اختلاف بين بنيصدر و حزب جمهوري اسلامي بروز پيدا كرد. او ميخواست افراد نزديك خود مثل غضنفرپور و عليرضا نوبري را به عنوان نخستوزير مطرح كند اما حزب مخالف اينها بود و به نخستوزيري شهيد رجايي راي داد. وقتي هم رجايي نخستوزير شد بنيصدر مخالفتهايش را بيشتر كرد و راجع به رجايي خيلي حرف ميزد كه در ادامه اين روند در انتخاب 8 وزير اختلاف پيش آمد و نتوانستند وزير تعيين كنند. يكي از وزارتخانهها، وزارت خارجه بود كه نامزدهاي آقاي بنيصدر هيچ كدام راي نياوردند و آقاي رجايي من را به عنوان معاون سياسي و سرپرست وزارت خارجه انتخاب كرد و در وزارتخانههاي ديگر نيز سرپرستهايي انتخاب شدند. يعني تقابل جدي بين جريان بنيصدر و منافقين و مجموعه اينها با جريان حزب و مجلس وجود داشت كه با عزل بنيصدر و پس از آن با رياستجمهوري رجايي و نخستوزيري باهنر پايان يافت. بنيصدر نزديك يازده ميليون راي آورد كه آن زمان خيلي زياد بود و بنيصدر تصور ميكرد كه اين پايگاه اجتماعي براي اوست و خيلي مهم است. در جريان انتخابات هم به قم رفت و از خانه امام كه بيرون آمد اعلام كرد نامزد رياستجمهوري است و همه فكر كردند امام به ايشان گفته است كه كانديدا شود و مردم به خاطر امام به او راي دادند؛ بنيصدر شخصيتا خودخواه بود و خود را بالاتر از همه ميديد. در كتاب كيش شخصيت نيز مواردي از شخصيت خود او از جمله تكبر و خودخواهي وجود داشت اما خود او ميگفت من اينها را براي شما نوشتهام.
آيا ميتوان ادعا كرد كه بنيصدر فريب ايدههاي مسعود رجوي را خورد؟
صددرصد، بنيصدر هم فريب رجوي را خورد هم تئوريهاي خودش، چون روحيه بنيصدر اين بود كه چنين رفتاري بكند. بنيصدر ارتباطاتي با دولتهاي خارجي داشت كه او را در اين مسير حمايت ميكردند تا مسير خود را ادامه دهد. مجموعه اين شرايط باعث شد او فريب بخورد و خود را از قدرت محروم كرد، البته امام در حكم عزل بنيصدر تقريبا او را نصيحت ميكردند كه دست از اين كارها بردارد؛ امام مايل نبودند در سالهاي اول اين اتفاقات بيفتد. در حقيقت رفتار بنيصدر كه مبتني بر خودخواهي بود در كنار ديگر عوامل كه نياز به بررسي بيشتر دارد اين شرايط را به وجود آورد كه از مسير امام و انقلاب خارج شود.
گويا مرحوم هاشمي با بنيصدر نيز در زمان انتخابات مجلس در وزارت كشور ديدار داشتهاند و او را به حضور در انتخابات ترغيب كردهاند؛ روايت شما از اين ديدارها چيست؟
من از ديدارها و گفتوگوهاي خصوصي كه بين افراد بود اطلاع ندارم. اينكه آيا آقاي هاشمي به رجوي گفته است بيا من اطلاع ندارم. زمانيكه آقاي هاشمي در بيمارستان پس از ترور توسط فرقان بستري بودند، من تمام مدت كنار ايشان بودم و افراد مختلفي براي عيادت به ديدن ايشان ميآمدند. يكي از افرادي كه براي ديدن ايشان آمد مسعود رجوي بود و يادداشت كوچكي نيز كه گويا درخواستي بود براي آقاي هاشمي نوشت و آرزوي سلامتي كرد، جالب است كه چند مدت بعد مجاهدين دنبال ترور آقاي هاشمي بودند.
امروز با نگاهي به گذشته و سير تحولات بهنظر شما نميشد كاري كرد كه اين افراد تا اين حد از دايره انقلاب خارج نشوند؟
به نظر من در آن زمان تقابل و حركت از جانب آنها بود و جريان امام دفاع ميكرد نه اينكه جريان را ايجاد كند. تهاجم از سمت مجاهدين و بنيصدر بود شبيه آنچه در جنگ با صدام اتفاق افتاد در داخل هم همينگونه بود و طيف طرفدار بنيصدر نيز وسيع بود از مجاهدين تا چريكهاي فدايي اقليت و... كه مخصوصا در استانهاي مرزي كشور از خوزستان و تركمن صحرا و كردستان و جاهاي مختلف سعي در ايجاد تنش داشتند و سعي ميكردند مردم را از انقلاب دور كنند. مثلا دست به ترور ميزدند، خرمنهاي كشاورزان را آتش ميزدند و به اموال مردم آسيب ميزدند از اين نوع رفتارها تا مردم نااميد شوند اما جريان مقابل بيشتر در موضع تدافعي بود، بنابراين شرايط اينگونه نبود كه آنها قانع شوند و همكاري كنند، مبناي آنها اين بود كه با جريان امام مقابله كنند حتي آيتالله شريعتمداري نيز با حزب خلق مسلمان در همين مسير بود. ابتكار عمل به دست طرفداران انقلاب نبود، طرفداران انقلاب فقط دفاع ميكردند مثلا در همين بازه زماني دهه شصت مجاهدين هفده هزار ترور انجام دادند، بنابراين مجموعه شرايطي كه درست كرده بودند چيزي نبود كه آماده همراهي يا همكاري باشند بلكه فقط دنبال حذف بودند.
در راستاي تحليل شرايط پس از سي خرداد آيا گفتوگويي با مرحوم هاشمي داشتيد؟
ديدار خاصي در اين زمينه نداشتيم در حزب اين مسائل مطرح بود آقاي هاشمي و من نيز در آنجا بوديم و بحث ميكرديم و نيازي به ديدار خصوصي نبود.
روز حادثه كجا بوديد؟ روايت شما از سي خرداد چيست؟
من فكر ميكنم در نخستوزيري بودم چون آن موقع معاونت سياسي آقاي رجايي را داشتم و آن روز هم در نخستوزيري در دفترم بودم. آن روز خبر دادند كه در خيابانها تيراندازي و جنگ شهري راه افتاده است منزل ما نيز با نخستوزيري فاصله داشت و آن روز به سختي به دفتر رسيدم.
آيا ميتوان گفت رفتارهاي تند طرفين در سي خرداد 60 مبدا يا بدعتي براي تندرويهاي بعدي بود؟
بدعت تنديهاي بعدي هم آري هم خير؛ رفتار مجاهدين باعث شد جنجال و تنش در كشور بالا بگيرد. آنها به هر حال كابينه دولت، رييسجمهور و نمايندگان مجلس را ترور كرده بودند. آنها دنبال انتقامگيري بودند. البته در مقابل نيز گاهي رفتارهايي صورت ميگرفت و برخوردهايي انجام ميشد كه تندروي انجام ميگرفت اما در مجموع جنبه دفاعي داشت و تندروي به آن معنا نبود اما ممكن است در مواردي اتفاق ميافتاد، بالاخره وقتي تقابل انجام ميگيرد هر اتفاقي ممكن است بيفتد. وقتي جنگ اتفاق ميافتد در جنگ نميتوان تمام موارد اخلاقي را رعايت كرد و بايد دفاع كرد. شرايط آن سالها خيلي حساس بود ولي رهبري امام باعث شد از آن فضا عبور كنيم. امام نيز دنبال اصلاح امور بودند تا وعدههاي دوران مبارزه تحقق پيدا كند.
صددرصد، بنيصدر هم فريب رجوي را خورد هم تئوريهاي خودش، چون روحيه بنيصدر اين بود كه چنين رفتاري بكند. بنيصدر ارتباطاتي با دولتهاي خارجي داشت كه او را در اين مسير حمايت ميكردند تا مسير خود را ادامه دهد. مجموعه اين شرايط باعث شد او فريب بخورد و خود را از قدرت محروم كردند، البته امام در حكم عزل بنيصدر تقريبا او را نصيحت ميكردند كه دست از اين كارها بردارد.
زمانيكه آقاي هاشمي در بيمارستان پس از ترور توسط فرقان بستري بودند، من تمام مدت كنار ايشان بودم و افراد مختلفي براي عيادت به ديدن ايشان ميآمدند. يكي از افرادي كه براي ديدن ايشان آمد مسعود رجوي بود و يادداشت كوچكي نيز كه گويا درخواستي بود براي آقاي هاشمي نوشت و آرزوي سلامتي كرد جالب است كه چند مدت بعد مجاهدين دنبال ترور آقاي هاشمي بودند.
رفتار مجاهدين باعث شد جنجال و تنش در كشور بالا بگيرد. آنها به هر حال كابينه دولت، رييسجمهور و نمايندگان مجلس را ترور كرده بودند. آنها دنبال انتقامگيري بودند. البته در مقابل نيز گاهي رفتارهايي صورت ميگرفت و برخوردهايي انجام ميشد كه تندروي انجام ميگرفت اما در مجموع جنبه دفاعي داشت و تندروي به آن معنا نبود اما ممكن است در مواردي اتفاق ميافتاد، بالاخره وقتي تقابل انجام ميگيرد هر اتفاقي ممكن است بيفتد. وقتي جنگ اتفاق ميافتد در جنگ نميتوان تمام موارد اخلاقي را رعايت كرد و بايد دفاع كرد.