• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5238 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱ تير

گفت‌وگو با تارا بهبهاني، نقاش و پژوهشگر هنر به بهانه نمايشگاهش در گالري گلستان

گذشته‌اي بي‌بازگشت و فرداهايي پر از ابهام

مريم آموسا

تارا بهبهاني از جمله هنرمنداني است كه هنر در ضمير ناخودآگاه‌شان شكل گرفته و سال‌هاست كه در قالب نقاشي به بار نشسته است. او هنرمند تجربه‌گرايي است كه در چند سال اخير تلاش كرده در آثارش به نوعي بخشي از تاريخ فراموش‌ شده ما را به امروز فرا بخواند. تاريخي كه گاه در فراز و نشيب زمان مخدوش شده‌ يا ردهاي آن پاك شده است. همچون كاشي‌هاي خوش رنگ و لعاب يك بناي تاريخي كه آرزوها و آمال مردم سرزمين‌مان را در خود جاي داده‌اند؛ اما دست حوادث و يغماگران بخش‌هايي از اين كاشي‌ها را يا به يغما برده‌اند يا گزندي به آنها رسانده‌اند تا امروز كمتر در خاطره‌ها بماند. اما تارا بهبهاني با فراخواندن بخشي از تاريخ فراموش شده كه گاه زنان راوي آنها بوده‌اند، آنها را سوار بر اسباني چابك به امروز فرا خوانده است.
اين روزها نمايشگاه نقاشي تارا بهبهاني با عنوان «زمان‌هاي بي‌بازگشت» در گالري گلستان برپاست، به همين بهانه با او گفت‌وگويي ترتيب داده‌ايم.

  با توجه به اينكه شما در خانواده‌‌اي فرهنگي و هنري متولد شده‌ايد، چقدر پدر و مادر شما در هنرمند شدن‌تان نقش داشتند؟
بستري كه فراهم مي‌شود تا كودك در آن زندگي كند، افق ديدي كه برايش فراهم مي‌شود و در عين حال ارزش‌هايي كه براي او تعريف و مناسبات اجتماعي و اصول و نكاتي كه گوشزد مي‌شود همه دست به دست هم مي‌دهند تا در ضمير ناخودآگاه كودك بنشينند. 
تمام آنچه گفتم براي من درست است، دنيا آمدن در خانواده‌اي فرهنگي و هنري، دقت و نكته‌سنجي پدر و مادرم در تربيت من و بزرگ شدن در نمايشگاه‌ها و گالري‌ها همه دست به دست هم دادند تا من را بسازند.
زندگي در كلاس‌هاي نقاشي پدرم و كلاس‌هاي مجسمه‌سازي مادرم، شنيدن داستان‌ها و قصه زندگي شاگردان آنها براي من كوله‌باري از تحربه‌هاي نكرده ولي به مقصد رسيده بود.همواره پدر و مادرم با نكاتي كه درباره هنر به من گوشزد مي‌كردند دريچه‌اي از هنر و فرهنگ را به روي من گشودند و تا هميشه سپاسگزارشان خواهم بود.اين از خوش شانسي من است كه در چنين فضا و خانواده‌اي متولد شده‌ام.
البته شايد براي بسياري، بستر اينچنيني فراهم بود ولي از دنياي هنر فاصله گرفتند. ولي خوشبختانه خوشحالم كه مسير زندگي مرا به اين سو هدايت كرد و بسيار تلاش كردم تا بتوانم در اين مسير موفق شوم. من معتقدم ما قابليت‌هاي بسياري داريم، انسان‌ها قدرتمند و توانا هستند ولي اين دو صفت به تنهايي موفقيت آنها را تضمين نمي‌كند، براي ماندن در مسير هنر تلاش شبانه‌روزي لازم است، خلق يك تابلو نقاشي با مداد جادو اتفاق نمي‌افتد، مرحله به مرحله حاصل مي‌شود و اينكه كجا حس كني تابلو به اتمام رسيده تجربه و تمرين مي‌خواهد. كار عملي همراه با سواد هنري لازم و ملزوم يكديگرند.
  چه شد كه تصميم گرفتيد همچون پدر و مادرتان مسير هنر را پيش بگيريد؟
من از چهار، پنج سالگي در كلاس‌هاي پدرم بزرگ شدم. در دنياي بوم‌هاي رنگي و پالت‌هاي جذاب، آرزو داشتم اجازه داشته باشم رنگ‌ها را با كاردك هم بزنم... با ورود به مدرسه و اشتياق به تحصيل، هنر و نقاشي هميشه در كنارم بود ولي از آنجايي كه سوداهاي ديگري در سر داشتم و هميشه در تمام دوره‌هاي مدرسه و دانشگاه شاگرد ممتاز بودم، رياضي محض را براي رشته دانشگاهي انتخاب كردم تا فاصله بين هنر و علمي كه به هر دو عشق مي‌ورزيدم، پر شود. نتيجه آن تحقيقات و مقالات متعددي پيرامون تاثير هندسه در هنر ايران و نقش رياضي در هنر شد. البته از 19 سالگي تدريس نقاشي به كودكان را شروع كردم و كار تدريس نيز دريچه ديگري به روي من گشود. در اين 20 سال به بيش از 600 هنرجوي كودك و نوجوان آموزش داده‌ام. دنياي رياضي و محيط دانشگاه با دنياي رنگين هنر بسيار فاصله داشت، پس از اتمام دوره كارشناسي تصميم گرفتم در دوره كارشناسي ارشد پژوهش هنر بخوانم و مقالاتي را كه نوشته بودم، بتوانم در زمينه‌هاي ديگر هم گسترش دهم.
اما ... هيچ ‌وقت در اين سال‌ها جبري از طرف خانواده در انتخاب رشته هنر براي من نبود، پدر و مادرم حتي اجباري براي من نداشتند كه در كودكي حتما نقاشي بكشم يا حتما وارد دنياي مجسمه‌سازي شوم، انتخاب با خودم بود و من در سال‌هاي كودكي و نوجواني در كنار آموزش ناخودآگاهي كه به من در زمينه سواد هنري مي‌شد، درس و مدرسه را ترجيح مي‌دادم.
  چه شد كه تصميم گرفتيد بخش عمده تمركز كاري‌تان را روي آموزش نقاشي به كودكان بگذاريد؟
تدريس جزو لاينفك زندگي من است، همين روز‌ها 20 سال مي‌شود كه در اين عرصه فعاليت مي‌كنم. من از سال 1381 تدريس نقاشي و پرورش خلاقيت در كودكان را آغاز كردم. دنياي كودكانه رنگ و لعاب ديگري دارد و ساده و بي‌آلايش است. دنياي نوجوانان پر از چالش است. من هم با همه اين بچه‌ها از نوزده سالگي بزرگ شدم .با دنياهاي زيباي آنها زندگي و سعي كردم صرفا تنها يك معلم نقاشي نباشم، دوست و رفيقي باشم كه كمك كند، فكرها و دغدغه‌هاي‌شان را به تصوير بكشند و ياد بگيرند با خلق يك اثر چقدر حال بهتري دارند و در روزهاي سخت مي‌توانند به هنر، خلق و زيبايي‌هايش پناه ببرند.
  چه فضاهايي را در نقاشي تجربه و تاكنون چند مجموعه كار كرده‌ايد؟
 به هر حال براي ورود به عرصه‌هاي هنر خلاقيت و ايده‌پردازي بسيار حايز اهميت است، علاوه بر آن شناخت تكنيك‌ها و قدرت اجرا همه از نكاتي هستند كه لازمه برگزاري اولين نمايشگاه مي‌شوند. دوره اول كارهاي من انتزاعي يا انتزاعي تغزلي بودند. آنچه در طبيعت با آن مواجه مي‌شويم؛ دشت‌ها، كوه‌ها، رودها و حتي كهكشان را با فرم‌هاي آبستره و سطح‌هاي رنگين به تصوير مي‌كشيدم.اين مجموعه با اقبال عمومي بسيار خوبي روبه‌رو شد و تمام كارهاي اين مجموعه در افتتاحيه نمايشگاهم به فروش رفت و اين اتفاق مرا در تداوم كارهايم تشويق كرد. آن دوره از كارهايم در Magic of Persia دوبي بالاترين آمار استقبال عمومي را به خود اختصاص داد و من جزو برگزيدگان اين مسابقه شدم. موفقيت اينچنيني در سال‌هاي اوليه حضور يك جوان 24 ساله در رويداد بين‌المللي اتفاق بسيار مهمي براي من به شمار مي‌رفت. 
پس از مدتي احساس كردم كه كارهايم نياز به حضور المان‌هاي ديگري دارد و بايد از فضاي انتزاعي فاصله بگيرم يا موضوعاتي به آن اضافه كنم از اين‌رو، سراغ كاشي‌هاي پرتلالو ايراني با نقوش و فرم‌هاي درخشان رفتم. اين دوره از كارهايم خود به سه دوره تقسيم مي‌شود به «خاطرات دور» و «گذر از خيال» و آنچه در نمايشگاه اين روزهايم به نمايش در آمده «زمان‌هاي بي‌بازگشت». آنقدر دنياي هنر و پيشينه ما جذاب و پر از رنگ است كه دل كندن از آنها هنوز برايم كار دشواري است، نورها و تلالو لعاب كاشي‌ها و فرم‌هاي آنها و جاي‌گذاري آنها در سقف و در و ديوار با امكاناتي كه هنرمندان ما در گذشته داشته‌اند، همه مرا به وجد مي‌آورد، چون زندگي و چيدمان امروزي به سرعت جايگزين اشياي بي‌هويت مي‌شود. از اين‌رو بر خودم واجب دانستم تا با بازنمايي دوباره اين نقوش و با نگاهي نو‌تر و استريليزه‌تر به كاشي كاري ايراني بنگرم و آن را با نگاه و زندگي امروزي بازنمايي كنم كه بر ديوار خانه‌ها بنشينند و در حافظه تاريخي نسل بعدي تداوم يابد. 
  اين دوره از كارهاي‌تان چرا «زمان‌هاي بي‌بازگشت» نام دارند؟
اين دوره از كارهايم كه هم‌اكنون در گالري گلستان به نمايش در آمدند، برايم اهميت بسياري دارند، چون در فاصله نمايشگاه انفرادي آخرم در سال 97 و اين نمايشگاه سرطان گريبانگيرم شد و بعد هم همزمان كروناي بسيار سختي را با درگيري ريه تجربه كردم و بيش از پيش اهميت لحظه برايم پر رنگ شد و اينكه جريان زندگي فرصتي داد تا دوباره بتوانم نمايشگاهي داشته باشم. خداوند را بسيار شاكرم. در واقع زمان به من فرصت داد كه بازگو‌كننده لحظات رنگيني باشم كه با فرم‌هاي گذشته سرزمينم كاشي‌ها پيوند خورده است و در دل و جانم به جا مانده‌اند. نواهاي سازها، پرنده‌ها و چشمان اميدواري كه گذشته را طي كرده و آينده را جست‌وجو مي‌كند. گذشته‌اي كه بي‌بازگشت است و فرداهايي پر از ابهام.
حوادث، روزمرّ‌گي‌ها، فرازها و فرودها همه زمان‌هاي بي‌بازگشت هستند. زمان‌هايي مي‌آيند و مي‌روند و گاهي خاطره‌اي شيرين و دلچسب مي‌سازند و گاه يادآوري آنها چيزي جز ملال و كسالت برجاي نمي‌گذارند. در سال‌هاي زندگي من هم زمان‌هاي بي‌بازگشت بسياري آمدند و رفتند. خوشي‌ها و سختي‌ها، شادي‌ها و غم‌ها، نقش‌هايي را برجاي گذاشتند كه يادآوري آنها برايم، من ِامروز را ساخته است كه ايستاده‌ام و زمان‌هاي بي‌بازگشت پيش رويم را جست‌وجو مي‌كنم.
  چه شد كه در دوره‌هاي اخير «زن» به يكي از سوژه‌هاي اصلي كارهاي‌تان بدل شد؟
من با كاشي‌ها و فرم‌هاي آن گذشته‌اي را به تصوير مي‌كشم كه زنان، صبوري، غم‌ها و شادي‌ها و اشك‌ها و خنده‌هايش را در آن پنهان كردند. زن‌هايي كه شايد در كشيدن اين كاشي‌ها نقش داشتند ولي هيچ‌گاه اسمي از آنها در سندهاي تاريخي باقي نمانده است. زناني كه در پشت پرده‌ها پنهان داشته شده‌اند، اما بي‌شك حامي و همراه مردان اين سرزمين بوده‌اند. به همان نسبت كه هويت فرهنگي و تاريخي ما پيشينه دارد، نمي‌توان از نقش زن‌ها گذر كرد. ولي متاسفانه با بي‌رحمي از صفحه تاريخ حذف شده‌اند. زن‌ها در نقاشي‌هاي من حل شده‌اند و جزيي از همان كاشي‌ها هستند، جداشدني نيستند و با هم و در كنار هم اثر مرا مي‌سازند. من مي‌خواستم يادآوري كنم كه حضور زنان با تمام قدرت و لطافت در طول تاريخ رنگين ما بوده و هست. هر چند كه هيچ‌گاه اجازه داده نشد تصويري از آنها به يادگار بماند.
فراز و نشيب زندگي براي همه هست، روزهاي تلخ و شيرين ولي در ميان همه كشمكش‌ها براي هنرمند دنياي خلق و اشتياق به آن مسير دلچسبي است. وقتي مجالي پيدا مي‌كند و گريزي تا به سوي اثري تازه برود. در چند سال اخير براي من هم روزهاي تلخ و شيرين بسياري گذشت؛ درگيري با بيماري سرطان خود فلسفه زندگي مرا تغيير داد. بي‌ثباتي مسيري كه به آن دلبسته هستيم و تغيير يا فرو ريختن همه آنچه ساخته‌ايم در عرض چند ثانيه. اينكه چقدر به آينده وابسته بوده‌اي و مي‌بيني كه شايد ممكن باشد وجود نداشته باشد. همه‌ چيز دست به دست هم داد تا كشف و شهودي براي من حاصل شود؛ ولي از ميان همه روزهايي كه ذهن و جسمم درگير اين بيماري شدند، فكر مي‌كنم اگر بتوانم هنوز تابلويي را خلق كنم يا فقط يكي از شاگردانم با كلاس من يا حضور من نكته‌اي را بياموزد، چقدر خوش‌شانس بوده‌ام، چون همين چند لحظه را نيز روزگار به من فرصت داده است.
  مسائل اجتماعي چقدر روي آثارتان تاثير مي‌گذارند؟ 
همه ما از صبح تا شب در زير رگبار حوادث و اتفاقات و جنايات ناخوشاينديم، به واسطه فضاي مجازي و دسترسي سريع به اخبار هم، وقايع هولناكي را مي‌شنويم و هم مي‌بينيم. درگيري مسائل اقتصادي آنقدر اين روزها كمرشكن است كه ديگر تواني براي شنيدن و ديدن ناگواري‌هاي بعدي نمي‌ماند. همه اين وقايع روزها ذهن‌ها را خسته و افسرده كرده و پريشاني و اضطراب دامن بيشتر انسان‌ها را گرفته است. من به شخصه به بازتاب مسائل اجتماعي و روزمره در نقاشي‌هايم خيلي اعتقادي ندارم. شما تصور كنيد كه تماشاچي با حجم زيادي از سختي‌ها و مشكلات كمرشكن به نمايشگاه من مي‌آيد، اگر من هم تكرار مكررات كنم و يأس و نااميدي را در كارهايم با دنياي خاكستري و بي‌رحم نشان دهم، ديگر ظرفيتي براي تماشاچي نمي‌ماند، با كوله‌باري از غم مي‌آيد و سنگين‌تر از در گالري بيرون مي‌رود.
پس من سعي مي‌كنم كه مخاطبم، تماشاچي نمايشگاهم يا خريدار اثرم با ديدن كارهاي من حال خوبي پيدا كند و لحظه‌اي از دشواري‌ها و رنج‌ها فارغ شود. اگر به نمايشگاه من مي‌آيد در دنياي ديگري غرق شود و حال بهتري پيدا كند، اگر صبح‌ها كه برمي‌خيزد و تابلوي مرا بر ديوار منزلش مي‌بيند با اميد و انرژي روزش را شروع كند و اگر اينچنين باشد من رسالتم را درست انجام داده‌ام.
  سازها چگونه به آثار شما راه يافتند، آيا رابطه منطقي ميان زنان و سازها در آثار شما مي‌توان جست‌وجو كرد؟
اما سازها... سازها هم هميشه مهجورند و هم در لفافه... سازها بخشي از هويت ما را مي‌سازند، ما به نواي آنها تعلق خاطر داريم. در غم‌ها و شادي‌هاي ما شريكند و از هر جايي دل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان مي‌گيرد به نواي موسيقي پناه مي‌بريم... درماني هستند كه نبايد هويدا شوند، اگر زن باشي و ساز بزني هم ديگر هيچ... موسيقي‌مان غني است، نوازندگاني داريم زبردست، تاريخ موسيقي‌اي درخشان ولي نسل جديدمان خيلي كم‌ نام سازهاي‌مان را مي‌دانند و شكل‌شان را به خاطر دارند و من سعي كردم در بازنمايي هنر گذشته و كاشي‌هاي درخشان‌مان، سازهاي‌مان را هم يادآوري كنم و زن‌هاي‌مان را...
شايد همه اينها با هم به نسل امروز قدرت و زيبايي و نواي گذشته را يادآوري كند و اينكه ما اصالتي داريم بي‌همتا.
  بايد قبول كرد كه بخش عمده مخاطبان آثار شما شاگردان‌تان هستند، اين موضوع چقدر هنگام خلق نقاشي‌هاي‌تان مسووليت‌تان را دشوار مي‌كند؟
از آنجايي كه مخاطب من علاوه بر بزرگسالان، بچه‌ها و شاگردانم هم هستند، توجه به پيشينه فرهنگي ما، جلال و شكوه هنر ما و داشته‌هاي فرهنگي و ادبي و هنري ما همه دست به دست هم مي‌دهند تا بچه‌ها با ديدن كارهاي من به نوعي با داشته‌هاي فرهنگي‌مان مواجه داشته باشند. متاسفانه با رشد فضاهاي مجازي بچه‌ها به هنر و موسيقي كشورهاي ديگر تمايل پيدا كرده‌اند، نوجوانان ما خواننده‌هاي كره‌اي را بيشتر از ترانه‌سرايان، نوازندگان و خوانندگان ايراني مي‌شناسند و خيلي‌ها نيز حتي الفباي كره‌اي را ياد گرفته‌اند و موسيقي و سريال‌هاي كره‌اي جزو لاينفك زندگي‌شان شده است و به انيمه‌هاي ژاپني تمايل زيادي دارند ولي اگر درباره تخت جمشيد و داشته‌هاي فرهنگي خودمان از آنها سوال كنيم شما را نگاه مي‌كنند و چيزي براي گفتن ندارند.من تلاش كرده‌ام تا با ديدن تابلوهاي من و دنبال كردن كارهايم از كودكي تا نوجواني‌شان بارقه‌هايي از خودمان و سرزمين‌مان در ناخودآگاه‌شان بماند. شايد كورسويي باشد براي تعلق خاطر به كشورشان.
  با توجه به فعاليت‌هاي متعدد و متنوعي از جمله مادر بودن، در تدريس چقدر براي خلق آثارتان با دشواري روبه‌رو هستيد؟
اگر صرفا يك نقاش باشي اثر خيلي راحت‌تر است، هر موقع كه دلت بخواهد پاي سه پايه مي‌نشيني و كار مي‌كني و تا هر وقت دلت خواست بلند نمي‌شوي. ولي خانم‌ها كارهاي بسياري را بايد انجام دهند كه جزو وظايف تعريف شده‌شان است و من هم با وجود دو كودك خردسال چهار و پنج ساله و وظايف مادري و مسووليت‌هاي خانه و تدريس و كلاس‌هايم و كسالت‌هاي مكرر و تمام نشدني، برايم خلق اثر با چالش‌هاي بسياري همراه است و شايد بعضي روزها به اندازه يك كارتون نيم ساعته كه بچه‌ها مشغول ديدنش هستند فرصت نشستن پاي سه پايه ميسر مي‌شود. ولي با همه اينها به نظرم براي رسالت‌هاي بيشتري به زمين آمده‌ام و بايد آنها را انجام بدهم. به من سخت مي‌گذرد و گاه خسته و ناتوانم ولي بايد نقاشي بكشم و براي اين كار انگيزه دارم تا در هر شرايطي و با هر احوالاتي كار كنم.

 


   من با كاشي‌ها و فرم‌هاي آن گذشته‌اي را به تصوير مي‌كشم كه زنان، صبوري، غم‌ها و شادي‌ها و اشك‌ها و خنده‌هايش را در آن پنهان كردند. زن‌هايي كه شايد در كشيدن اين كاشي‌ها نقش داشتند ولي هيچ‌گاه اسمي از آنها در سندهاي تاريخي باقي نمانده است. زناني كه در پشت پرده‌ها پنهان داشته شده‌اند اما بي‌شك حامي و همراه مردان اين سرزمين بوده‌اند. به همان نسبت كه هويت فرهنگي و تاريخي ما پيشينه دارد نمي‌توان از نقش زن‌ها گذر كرد.


اين دوره از كارهايم كه هم‌اكنون در گالري گلستان به نمايش در آمدند، برايم اهميت بسياري دارند، چون در فاصله نمايشگاه انفرادي آخرم در سال 97 و اين نمايشگاه سرطان گريبانگيرم شد و بعد هم همزمان كروناي بسيار سختي را با درگيري ريه تجربه كردم و بيش از پيش اهميت لحظه برايم پر رنگ شد... در واقع زمان به من فرصت داد كه بازگو‌كننده لحظات رنگيني باشم كه با فرم‌هاي گذشته سرزمينم كاشي‌ها پيوند خورده است و در دل و جانم به جا مانده‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون