رسانههاي نوين و برجستهسازي
يكي از دلايل اصلي اين مهم در رسانههاي نوين مساله مالكيت است و آن ديگري ساختار شبكهاي و رويكرد گزينشي مخاطب نسبت به انتشار مطلب است.اين مهم، اين فرصت را به مخاطب داده كه برجستهسازي در رويكردهاي رسانه جريان اصلي را مسدود كند يا آن را تغيير دهد. برخي صاحبنظران با اشاره به نقش «ترند» يا «هشتگ» در بازديد از توييتهاي توييتر يا ساير رسانههاي نوين، معتقدند برجستهسازي در رسانههاي نوين شكلي ديگر پيدا كرده اما همچنان نقطه عطف رسانه است! با اين رويكرد به نظر ميرسد مفهوم برجستهسازي كه به نوعي با اولويتگذاري يا نوعي غيريتسازي در خبر همراه بود اكنون در رسانههاي نوين به معني پيشين قابل مشاهده نيست.
در دنياي امروز مجموعهاي از اخبار در شبكههاي اجتماعي و مجازي در حال رد و بدل است كه بخشي از آن به انتخاب مخاطب و بخشي به شبكههاي ارتباطي مخاطب بستگي دارد كه از چه منظري در اين شبكهها گردش كند. عامليت مخاطب در رسانههاي نوين قدرت برجستهسازي رسانه را كه پيشتر در رسانههاي جريان اصلي قابل مشاهده بود از دست آنها ربوده و آن را به صورت گسترده و افقي در اختيار خودش قرار داده است .از اينرو نظريه برجستهسازي كه زماني فرصتهاي يگانهاي را براي سياستها و ايدهالهاي رسانههاي جريان اصلي انكارناپذير ميدانست، اكنون در تحولي شگرف قرار گرفته و آن مفهوم غيريتسازي را به نوعي با تغيير همراه كرده است. در اين نگاه مخاطب برجستهسازي ميكند، اما نه به مفهوم غيريتسازي، بلكه در شرايطي يكسان فرصت طرح برجستهسازي ديگر بخشهاي خبر را نيز فراهم ميكند.
به عبارتي ديگر ساختارهاي رسانهاي نوين بر اين مبنا شكل گرفته كه اعضاي شبكههاي ارتباطاتي، واقعيت اصلي آن به شمـار ميآيند و در دل خود در قالب گروههاي متشكل ساختيابي كردهاند و ظرفيتهاي تازهاي را پديد آوردهاند. از اينرو، جاي تعجب نيست اگر شاهد دگرگوني در پارادايم و نوآوريهايي در حوزه مفاهيم و نظريههاي ارتباطي باشيم؛ يا دگرگونيهايي در مفاهيم و تبيينهاي نظري همچون برجستهسازي، مارپيچ سكوت و... باشيم. از اينرو به نظر ميرسد اين رسانهها كه بر پايه شبكه ارتباطي طراحي شدهاند بستري براي شنيدن همه هستند آن اصواتي كه شايد پيش از اين كمتر شنيده ميشد.(5)
مساله برجستهسازي و تئوري برجستهسازي در ادبيات رسانهاي امروزه در گفتمانهاي سياسي نيز مورد بحث است و اين مهم منجر به تبيينهاي متفاوتي از اين تئوري شده است، اما آنچه در همه آنها مشترك است، مساله اولويتگذاري و غيريتسازي است .يعني بزرگنمايي بخشي از واقعيت!
از اينرو رسانههاي نوين نه تنها ساختار مونولوگي را تغيير دادهاند، بلكه ادبيات علوم ارتباطات را نيز دستخوش تحول كردهاند .اين تحول با توجه به رشد فناوري و پيشرفتهاي اين عرصه ضرورت بازانديشي تئوريها را در اين مقطع از تاريخ رسانه جديتر ساخته است .مفاهيمي كه پيش از اين كاركرد رسانههاي جريان اصلي را تبيين ميكردند اكنون در چالش معنايي قرار گرفتهاند و قادر نيستند با رسانههاي جديد همراه شوند.
از اينرو برجستهسازي تحول يافته در تئوريهاي ارتباطي در دست كاربران و مخاطبان مفهوم گسترده و بدون اولويتي قرار گرفته كه تنها به خواست و دايره شبكه ارتباطياش معنا ميگيرد.
پاورقي
1- Agenda – setting theory يا اولويتگذاري.
2- mcqueel
3- مك كوئيل، دنيس (1382). درآمدي بر نظريه ارتباطات جمعي. ترجمه پرويز اجلالي. تهران: مركز مطالعات و پژوهشهاي رسانهها.
4- شكرخواه، يونس (1374). خبر. چاپ اول، تهران: انتشارات مركز مطالعات و پژوهشهاي رسانهها.
5- http: //javm.iribu.ac.ir/article_105068_d7c4946a804b62782a4c88a6f61298a6.pdf