• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5239 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲ تير

يادداشتي بر رمان «كابوس‌هاي خنده‌دار» حميدرضا شاه‌آبادي

مقصر قحطي، شاه بود يا خشكسالي؟

معصومه ميرابوطالبي

 

داستان و نمايش در اين رمان به هم گره خورده‌اند. داستان از نمايشي مي‌گويد كه زندگي يك گروه را عوض مي‌كند و نمايش از حقيقتي مي‌گويد كه شاه و شاهزاده بر آن چشم بسته‌اند.  نمايش روحوضي بخشي از نمايش‌هاي شادي‌آور ايراني بوده و نام اين نمايش برگرفته از مكان اجراي آن است. اين نمايش به واقع روي حوض انجام مي‌شده. اما چطوري؟ مرسوم بود كه در آن دوره روي حوض خانه‌ها را با الوار مي‌پوشاندند، بعد فرش مي‌كردند و صحنه براي اجرا آماده مي‌شده. گروه اجرا براي مراسم‌هاي مختلفي مثل ختنه‌سوران و عروسي دعوت مي‌شدند. براي پيدا كردن‌شان مردم به پاتوق‌هاي‌شان كه معمولا قهوه‌خانه‌ها بود، مراجعه مي‌كردند. دسته‌هاي نمايش چند عضو داشتند و سياه و سردسته دو نقش مهم در اين نمايش‌ها بودند.  در رمان كابوس‌هاي خنده‌دار ما با يك دسته نمايش همراه هستيم، دسته حبيب سلموني. حبيب سلموني قصه‌گوي قهاري است، او اول كارش را با سلماني شروع كرده اما قصه‌اي مسير زندگي‌اش را گره مي‌زند به گروه‌هاي نمايش. بعدتر كه گروهش از هم مي‌پاشد اعضاي خانواده گروه را برايش كامل مي‌كنند و هر كدام مسووليتي در گروه مي‌پذيرند. راوي داستان، عطا پسر حبيب سلموني است.  اما يك گروه نمايش در دوره قحطي چطور مي‌خواهد روزگار بگذراند؟ مردم وقتي پول داشته باشند، مي‌توانند از گروه نمايش بخواهند براي‌شان نمايش روحوضي اجرا كند. اما وقتي حتي ناني براي خوردن ندارند دل‌ودماغي براي نمايش نمي‌ماند و آن موقع است كه گروه نمايش بايد نانش را از كجا دربياورد.  داستانِ كابوس‌هاي خنده‌دار در دوران قحطي رخ مي‌دهد. قحطي بزرگي كه سراسر ايران را درگير كرده و آيا مقصر اين قحطي فقط خشكسالي است؟  گزارش‌هاي وحشتناكي در تاريخ از اين قحطي شده است و نشانه‌هايي از آن را مي‌شود در رمان ديد. اينكه اسبي كه سراسر پوست و استخوان است از دسترس مردم گرسنه دور نگه داشته مي‌شود مبادا گرسنگان او را بخورند، اينكه مردم به بيابان‌ها هجوم مي‌آورند تا براي خوردن خودشان علف جمع كنند. اما محتكران همه جاي اين تاريخ سراسر غمناك حضور دارند. غله براي نمردن مردم بود، اما در دسترس مردم نبود. كساني گمان مي‌بردند كه جان خودشان عزيزتر از جان بقيه است. يكي از آنها شازده رمان است. شازده‌اي سياه‌پوش كه نگاهش با نگاه بقيه فرق دارد. «انگار نگاهش از پوست و گوشت مي‌گذشت و تا استخوان را مي‌سوزاند.» اين را عطا مي‌گويد وقتي براي اولين‌بار زير تيغ نگاه شازده قرار مي‌گيرد.  گروه حبيب سلموني به عنوان يك خانواده و يك گروه واقعي همه‌ چيز را با هم تجربه مي‌كنند، گرسنگي، شاد كردن مردم و اين‌بار وحشت را در قلعه‌اي دور از شهر، در ميان تاريكي‌ها. اينجاست كه سرنوشت گروه حبيب سلموني به دست شازده مي‌افتد و وحشت قلب عطا را پر مي‌كند. آنها قرار بود در اين قحطي، ناني براي خوردن و جاني براي نمردن پيدا كنند؛ اما در قلعه چيز ديگري در انتظار آنها بود.  اينجا دوباره قصه و نمايش در يك نقطه مي‌ايستند، قصه نمايشي كه جلوي ناصرالدين‌شاه در اصفهان اجرا شده و با آن توانسته‌اند به شاهي كه دور از مردم پشت ديوارها زندگي مي‌كند بدبختي و گرسنگي را نشان دهند. آن نمايش بي‌لياقتي و توحش شاهزاده‌ها را براي شاه عيان كرده و براي يك‌بار هم كه شده، سياه نمايش به صاحبش نشان داده و فهمانده كه زندگي‌اش ارزشمند است. آنها از نمايش روحوضي، نمايشي كه صرفا براي شاد كردن اعيان بوده استفاده مي‌كنند تا اعتراض خود را از وضعيت موجود نشان دهند. اين نگاهي جديد به هنري است كه خودشان دارند. پدر هميشه باافتخار از آن خاطره ياد مي‌كند اينكه توانسته با هنرش چه اثري بر زندگي مردمي درد كشيده در اصفهان بگذارد.  رمان كابوس‌هاي خنده‌دار جمعِ لحظات دلهره‌آور و تلخي است در كنار نمايش روحوضي. اينها كنار هم رماني را شكل مي‌دهند كه از ظلم حاكمان زمانه شروع مي‌شود و به مقاومت مردمي مي‌رسد كه جان‌شان در دست‌هاي‌شان است. از شجاعت پسري است كه به جهانِ ترس برمي‌گردد به خاطر خانواده‌اش، به خاطر گروه حبيب سلموني. برمي‌گردد تا ندانسته و از ترس، بقيه روزهايش را زندگي نكند. برمي‌گردد تا ستوني از ستون‌هاي مرگ را با دست‌هاي خودش خراب كند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون