• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5239 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲ تير

براي شما از پشت ديوارهاي پادگان خبر آورده‌ام

بامداد لاجوردي

«هرگونه عكاسي و فيلمبرداي ممنوع»؛ براي شما از جايي مي‌نويسم كه سراسر ديوارهايش اخطار داده شده نبايد عكاسي يا فيلمبرداري كنيم. البته من ابزاري براي تصويربرداري همراه نداشتم. اما ماموراني در ورودي آنجا همه وسايلم را كف زمين خيس و يخ‌زده زمستان پهن و همه خرت و پرت‌هايم را زير و رو كردند تا هيچ وسيله عكسبرداري، ضبط صوت، فندك، سيگار يا دارو همراه نداشته باشم. 
من فقط يك دفترچه يادداشت، يك كتاب و يك خودكار اصلي و يدك و مقداري خشكبار داشتم. كساني كه محتويات داخل كوله‌ام را پخش زمين كردند، اين چيزها به نظرشان خطرناك نيامد و اجازه دادند وسايلم را جمع كنم. چون مي‌خواستم از شر سرماي بيابان خلاص شوم، خرت و پرت‌هايم را چپاندم داخل كوله و راه افتادم.
در ميان آن خرده ريزها مهم‌ترين چيز، يك دفترچه يادداشت بود. اين نوشته‌ها حاصل يادداشت‌هاي پراكنده من در همان دفتر است و هرچه مي‌خوانيد حاصل نكته‌برداري‌ها و گفت‌وگوهاي روزمره‌ام با سربازان طي دو ماه است. 
ايده شروع اين كار از آنجا آمد كه از اينكه هيچ روزنامه‌اي درباره رنج سربازها گزارشي نمي‌نوشت عصباني‌ام مي‌كرد؛ انگار هيچ استاد دانشگاهي خبر نداشت كه داخل پادگان‌ چه بر سر سربازاني مي‌آيد كه دلتنگ معشوقه خود مي‌شوند، يا نگران پدر و مادر مريض خود هستند يا.... من تصميم گرفتم اين پسران عاشق و مردان نگران را ببينم و رفتار و نگراني‌هاي آنها را ثبت كنم تا بعدها در روزنامه منتشر كنم. گاهي اوقات اين تنش‌هاي عاطفي به نحو شوك‌آوري بروز و ظهور پيدا مي‌كند. تنها آرزوي من است كه بعد از خواندن اين گزارش‌ها، مخاطبانم دريابند پشت ديوار پادگان‌ها چه خبر است. اميدواري من اين است كه با خواندن اين نوشته‌ها، زنان و مردان سربازي نرفته دريابند چرا گاهي اوقات اخباري بهت‌آور از پادگان‌ها به بيرون مخابره مي‌شود.
روزهاي اولي كه سرباز شدم؛ مي‌خواستم مثل مابقي روزنامه‌نگاران مرد نباشم تا درباره دوران سربازي سكوت كنم. پس شروع به نوشتن كردم و اوايل تنها يك سوال داشتم: چرا جامعه‌شناسان و روزنامه‌نگاراني كه روزگاري سرباز بودند، عامدانه آنچه بر خود رفته را فراموش كرده و درباره آن چيزي نمي‌گويند؟
كنجكاو بودم بفهمم، چرا مردان سبيل كلفت با بازوهاي بيرون‌زده و كول‌هاي ورآمده در برابر ماجراي سربازي همچون كودكي در مهماني‌ها ماجراهاي بامزه سربازي‌شان را تعريف كنند تا از ديگران خنده بگيرند. همه ديده‌ايم كه چند مرد ابتدا آهسته و كم‌كم با صداي بلند خاطرات كسالت‌آور و تكراري سربازي را چنان با هيجان تعريف مي‌كنند و آنچنان خود را قهرمان نشان مي‌دهند كه اگر مستمعين واكنشي سرد نشان دهند، احتمال زياد انتظار دارند آنها را به اتهام خيانت جنگي، در دادگاه صحرايي محاكمه كنند. اين عجيب نيست كه مردان - كه در نظر خودشان اسطوره قدرت و عظمت هستند- كاري كنند تا ديگران به آنها بخندند؟ چرا بايد مرداني ديگران را وادار كنند زوركي قصه‌هاي لوس و بي‌مزه سربازي آنها را بشنوند؟ من براي شما خواهم نوشت؛ آنها دروغگو هستند و در سربازي به آنها خوش نگذشته است.
در دوران سربازي چاره‌اي نداشتم تا براي آنكه مرارت و ملال آن دوران را كم كنم، به جست‌وجوي پاسخ‌ همين پرسش‌ها بروم. به همين خاطر در دوره آموزشي هر چيزي كه من را به پاسخ پرسش‌ نزديك مي‌كرد را به ذهن مي‌سپاردم و در آني كه به آسايشگاه مي‌رسيدم، كليد واژه را در دفترچه‌ام ثبت مي‌كردم تا در اولين فرصت شرح و تفصيل آن را بنويسم. اين مسير در تمام ايام خدمت وظيفه، به ويژه دوره آموزشي كه از هر لحاظ ويژه و متمايز با مابقي سربازي‌ام بود ادامه داشت.
حاصل كار، ليستي بلند بالا از كليد واژه‌هايي شد كه وقتي در كنار هم قرار مي‌گرفتند از حقايق خيره‌كننده‌اي پرده بر مي‌داشتند؛ هرچند هريك از آن واژه‌ها به تنهايي سرد و خنثي بودند ولي در كنار هم قرار گرفتن‌ آنها متحيرم كردند و شايد اين تحير براي شما نيز اتفاق بيفتد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون