• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5239 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲ تير

با من بيا...

سروش صحت

پريشب خواب ديدم كه راننده تاكسي هستم. با تاكسي‌ام در خيابان‌ها مي‌چرخيدم. خيابان‌ها خلوت بود و هيچ مسافري نبود. مدت‌ها گشتم و پرسه زدم اما هيچ كس رد نمي‌شد.  بالاخره يك نفر را ديدم كه كنار خيابان ايستاده بود. گاز دادم و با سرعت به طرفش رفتم و جلوي پايش ترمز كردم.  همان موقع يك تاكسي ديگر هم ايستاد. من كه نگران بودم مسافري كه پيدا كرده بودم سوار آن يكي تاكسي شود با عجله از ماشين پايين پريدم و دست مسافر را گرفتم.  راننده تاكسي ديگر هم همان موقع پياده شد و دست ديگر مسافر را گرفت. من از اين طرف مرد را مي‌كشيدم و مي‌گفتم: «بايد سوار ماشين من بشوي...» و راننده آن يكي تاكسي در جهت مخالف دست مرد را مي‌كشيد و اصرار داشت كه سوار ماشين او بشود. من و راننده ديگر آنقدر دست‌هاي مرد را كشيديم كه يك دفعه مرد از وسط پاره شد.  وحشت‌زده و هراسان دست مرد را ول كردم.  مرد در حالي كه ناله مي‌كرد، گفت: «من اصلا جايي نمي‌خواستم بروم، من تاكسي نمي‌خواستم...» اين را گفت و نصف شد و تمام. خيس عرق از خواب پريدم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون