تحليل «تئاتر امروز» در پاسخ به 7 پرسش
هنرمند: كسي كه براي انسان ماندن تلاش ميكند
مشقت امرار معاش هنرمندان، تئاتر را با خطر تبديل شدن به سرگرمي غيرضروري روبهرو ميكند
مسلم خراساني
پرسش اول؛ با توجه به شرايط فعلي آيا ميتوان آينده قابل قبول يا اثربخشي براي تئاتر به عنوان پديدهاي اجتماعي به ويژه در جامعه خودمان قائل بود؟
در پاسخ به اين پرسش مفروض، ميخواهم يك پيشبيني براي تئاتر امروز و آينده داشته باشم كه كمي بدبينانه است، اما در پس آن امكان رخداد يك پيامد سازنده و چشمگير هم وجود دارد. شرايط اقتصادي حال حاضر جهان و بهطور خاص جامعه ما وضعيتي بحراني را پشت سر ميگذارد كه تحت تاثير آن يك سرنوشت محتمل براي تئاتر قابل تصور است. با توجه به پيوند تئاتر با مناسبات مالي و اقتصادي و تورم اقتصادي حال حاضر بايد اين انتظار را داشته باشيم كه تعداد اجراها بهطور قابل ملاحظهاي كاهش پيدا كند، چراكه در جامعه ما، تعداد بيشماري از اجراهاي نمايشي، در سالنهاي خصوصي برگزار ميشوند كه افزايش بهاي اجاره آنها تبديل به يك عامل تاثيرگذار يا به بياني ويرانگر شده است.
در عين حال، آگاهانه يا ناآگاهانه نمايشها بيش از پيش به سوي بيچيزي ميل ميكنند، چراكه تهيه دكور، لباس، گريم و چهرهپردازي، تامين غذايي گروه، هزينههاي محل تمرين، فشار قابل تاملي را به گروههاي نمايشي وارد ميكند كه اغلب حمايت و اسپانسر مالي قدرتمندي ندارند. به اين ليست بايد افزايش دستمزد متخصصان و هنرمندان تئاتر را نيز افزود؛ چراكه آنها براي تداوم زندگي به آن نياز دارند.
در كنار ريزش قابل تامل تعداد اجراها، حركت به سمت اجراهاي اقتصادي يا به بيان دقيق، كمخرج، بيخرج يا بيچيز كشيده خواهد شد. به گونهاي كه شايد افراد نه تنها وسايل و تجهيزات اجرا را از ميان وسايل و داراييهاي خانگي خود تهيه كنند، بلكه مكان يا محل گردهمايي را نيز از داراييها و اموال شخصي خود تهيه سازند؛ بيآنكه انتظار درآمد يا عايدي خاصي داشته باشند.
گفتهاي قديمي هست كه پول، پول ميآورد، بنابراين براي تعداد معدودي از افراد كه ارتباط قابل ملاحظهاي با تهيهكنندهها و حاميان مالي دارند يا هنرمنداني كه اسم و رسمشان نوعي تضمين فروش است يك چرخه كمرمق اقتصادي به راه خواهد انداخت، چراكه در اين ميان تماشاگران نيز هستند كه كماكان تئاتر و هنر را پديدهاي در ارتباط با افراد شناخته شده ميدانند؛ اما شرايط اقتصادي ميتواند تاثير چشمگيري در حضور يا عدم حضور آنها داشته باشد و نقشي كليدي ايفا كند، چراكه افزايش هزينهها و مشقت امرار معاش ميتواند تئاتر را در نگاه تعداد قابل ملاحظهاي از افراد جامعه از يك ضرورت تا حد يك فعاليت فوق برنامه سرگرمكننده غيرضروري پايين بكشد.
اما كساني هم هستند كه متوجه اسپانسرها و حاميان مالي خواهند شد. حركت به سمت حامي مالي ناخواسته به محتوا و زيباييشناسي آثار جهت خواهد داد، چراكه آنها در وهله اول به فكر بازگرداندن سرمايه خود هستند و به اين منظور، پيشنهادها و تقاضاهايي هم در موضوع، درونمايه و انتخاب تيم بازيگران خواهند داشت. حتي ميتوانم بگويم كه در بدترين حالت به منظور تامين نيازهاي مالي اجرا و اجراگران، تئاتر به سمت نوعي سفارشيكاري نيز سوق پيدا خواهد كرد. كارهاي سفارشي كه بتواند با تضمين بالا به بازگشت سرمايه و پول منجر شود و البته سرويسهاي ايدئولوژيك، محتوايي و زيباييشناسانه را به سفارشدهندگان آن ارايه دهد.
اين ريزش هنرمندان و عدم توانايي در تامين مالي اجرا يك برآيند مهم و ارزشمند نيز به همراه دارد و آن اينكه افرادي كه تئاتر را به عنوان شغل و دغدغه تامين معاش نگاه نميكنند يا به اصطلاح عاشق تئاتر هستند، مشخص خواهند شد. البته منظور من از اصطلاح عاشق تئاتر الزاما آن مفهوم مرسوم از عشق نيست، بلكه دلبستگي، توجه، صرف زمان براي تئاتر به گونهاي كه شايد بر نيازهاي مادي ترجيح داده ميشود.
پرسش دوم؛ آيا سختي شرايط ممكن است تئاتر را به عنوان يك كالاي اجتماعي حذف كند و در نتيجه آن بُعد از تئاتر كه خريدني و فروختني نيست و نميتوان به راحتي آن را كنار گذاشت، مورد توجه قرار خواهد گرفت؟ به اين معنا كه افرادي كه دلبستگي سطحي به تئاتر دارند و تئاتر دغدغه و ضرورت حقيقي و اصلي زندگي آنها نيست، آن را رها ميكنند و در واقع غربال ميشوند و دوستداران و دغدغهمندان حقيقي آن كه بدون چشمداشت مالي صرف به تئاتر مشغولند، بيشتر به چشم ميآيند. به قولي عاشقان حقيقي آنكه براي ماديات يا پول، ثروت يا رتبه و جايگاه اجتماعي آن را انجام نميدهند.
در پاسخ به چنين پرسشي بايد توجه داشت به اينكه اين دسته از افراد ممكن است علاوه بر زمان، انرژي و هزينههاي مالي قابل تاملي صرف اين كار كنند يا حتي از زندگي خود مايه بگذارند.
حتما يكي از ابعاد و نتايج اين شرايط، كوتاه شدن دست مناسبات سرمايهداري و سرمايهداران از تئاتر هم است. به قولي شايد بتوان گفت تئاتر ميتواند به خاطر خود تئاتر مورد توجه قرار گيرد. در اينجاست كه پرسش بعدي مطرح ميشود.
پرسش سوم؛ اما اين افراد را كه ما در اينجا از آنها با عنوان عاشقان حقيقي تئاتر ياد ميكنيم چه دليل، انگيزه و ضرورتي در پس ادامه فعاليت خود دارند؟
پاسخ اين است: همان ضرورتهايي كه تاكنون در جهان نمايش بوده است كه البته بسته به شرايط ميتواند متفاوت باشد. فردي كه بدون چشمداشت به تئاتر ميپردازد چيز ارزشمندي در پس آن ميبيند كه ميتوان به پارهاي از آنها در اينجا اشاره كرد. ابتدا بايد بگويم كه هيچ فردي بدون دليل، هدف يا چشمداشت، عملي انجام نميدهد. من معتقد هستم درست است كه پيرامون اين گروه عاشقان تئاتر مسائل مالي در اولويت اول قرار ندارد اما آنها دلايل و اهداف خاص خود را دارند، چراكه براي نمونه، فرد كار ميكند تا هزينههاي زندگي را تامين كرده و به دنبال آن، آرامش، لذت، رفاه و سلامتي را تجربه كند يا براي زنده ماندن توش و توان كافي را كسب كند. در تئاتر نيز به همين منوال است، زنده ماندن، آزادي، دستيابي به حقوق و مبارزه با هر آنچه در برابر تحقق ياقتن آن مانع يا محدوديتي وجود دارد؛ سرگرمي، گذران وقت، بازنگري در خود، زندگي، جهان و نقد دستاوردها، ميراثها، ساختارها و شرايط موجود يا لذت بردن.
پرسش چهارم؛ چنين فردي كه -به اصطلاح- اولويتهاي غيرمادي دارد آيا اصولا ميپذيرد هنگامي كه با دشواري نمايشي اجرا ميكند، بيآنكه درآمد يا عايدي براي او داشته باشد اثري را با كنترل و اصلاح افراد و نهادهاي نظارتي انجام دهد؟ افراد و نهادهايي كه قاعدتا به فعاليت و محتواي آثار او جهت ميدهند.
بايد گفت كه اين گروه در كنار تعداد قابل تامل ديگري از هنرمندان تئاتر به طرز چشمگيري به سمت تئاتر بيروني كشيده خواهند شد. يعني تئاتر بهطور طبيعي به سمت اجراهاي محيطي و خياباني سوق پيدا خواهد كرد و نوعي استقلال و خروج از سلطه نهادهاي نظارتي و مديريتي نيز توسط هنرمندان تئاتري مورد توجه قرار خواهد گرفت. طبعا با توجه به اين شرايط دشوار، ادامه حيات اين عده قليل و چگونگي عملكرد آنها اهميت زيادي دارد. من در اينجا از يك نمونه تاريخي به نام گروه تئاتر زنده
(Living Theater) به سرپرستي جوليان بك و جوديت مالينا نام ميبرم و معتقد هستم كه عملكرد گروههاي تئاتري در شرايط حاضر به آن نزديك خواهد شد. اعضاي اين گروه در كنار هم زندگي ميكردند، كار ميكردند و تئاتر اجرا ميكردند. روابط مرسوم و سلسله مراتب هنري چون نويسنده، كارگردان، بازيگر و تماشاگر را به چالش كشيدند؛ از سالنها و آمفيتئاترهاي رسمي خارج شدند و بدون قرار و هماهنگيهاي قبلي در گوشه و كنار شهر به اجراي نمايش پرداختند. در چنين وضعيتي شايد بتوان گفت تئاتر و رويدادهاي اجرايي تنيدگي بيشتري با زندگي و مسائل انساني پيدا خواهند كرد. اينجاست كه پرسشي ديگر طرح ميشود.
پرسش پنجم؛ در اين شرايط آيا اميد به پديدهاي چون تئاتر همچنان ميتواند وجود داشته باشد؟ انسان به مثابه موجودي كه تا اين اندازه درگير نيازهاي اساسي است، آيا ميتواند چشمانداز روشني پيشرو داشته باشد يا اصلا از تئاتر براي بيان يا ابراز خود بهره ببرد؟
بايد توجه كنيم كه ما با دو مفهوم «انسان» و «انسانيت» مواجه هستيم. وقتي ميگوييم انسان منظورمان موجودي است كه در تمايز با حيوانات مشخصههايي دارد. مثل زبان، خودآگاهي و قدرت انديشيدن و استدلال؛ اما زماني كه اين موجود امكان زنده ماندن نداشته باشد، تمام آن فضيلتهاي اخلاقي كه ما با عنوان انسانيت يا ميراثهاي انساني از آنها ياد خواهيم كرد به حاشيه رانده ميشود، چون در وهله اول اين موجود بايد زنده بماند و نيازهاي اساسي چون خوراك و پناهگاهش تامين شود. هنگامي كه چنين امكاني فراهم نباشد، انتظار رعايت اصول و مباني اخلاقي و فضيلتهاي انساني نوعي سطحينگري است.
تصور كنيد ساز و كار عمومي جهان به گونهاي است كه موجودي به نام انسان را به واسطه خشونت، جنگ، كشتار يا بروز بيماريها از بين ميبرد يا حذف ميكند اما از او انتظار دارد كه به دستاوردهاي اخلاقي خود پايبند مانده و آنها را رعايت كند. در صورتي كه رويدادهايي كه در حال وقوع است، تناسب و هماهنگي با اين فضيلتها ندارد. هنر و تئاتر كار كردن ميتواند مفاهيم و ابعاد متفاوتي داشته باشد اما يك بخش قابل تامل آن براي من افرادي هستند كه انسان را دوست دارند و براي انسان ماندن تلاش ميكنند.
پرسش ششم؛ در پس هنر و انواع آن و در اينجا تئاتر در جهان امروز، آيا چنين علاقه و تلاشي ديده ميشود؟ دوست داشتن انسان و تلاش براي انسان ماندن؟
پاسخ من به چنين پرسشي اين است: در شرايط كنوني، بله. هنرمند در زمانها و مكانهاي مختلف ميتواند معاني و تعاريف متفاوتي به خود بگيرد، اما اگر من بخواهم هنرمند را در شرايط كنوني تعريف كنم، اينگونه تعريف ميكنم: كسي كه هنوز انسان را دوست دارد و براي انسان ماندن تلاش ميكند؛ اما شايد همه تا اين اندازه خوشبينانه به مساله نگاه نكنند و اين پيشبينيها را غيرمحتمل بدانند. اينجا سوال ديگري طرح ميشود.
پرسش هفتم؛ در چنين شرايط اقتصادي دشواري آيا اين امكان وجود ندارد كه افراد به كلي تئاتر را كنار بگذارند و اين «پديده اجتماعي» به كل از ميان برود؟ آيا تامين مالي و هزينههاي سنگين اجراها يك خرج اضافي تلقي نخواهد شد؟ آيا انسان گرسنه، فرهنگ و تمدن خواهد داشت؟
من نميدانم افراد يا نيروهايي كه با دگرگونيهاي جريان هنري مواجه ميشوند دقيقا چه اقدامي از خود بروز ميدهند و اينكه هنرمندان متقابلا در برابر خشونتها، مقاومتها و ممانعتهاي احتمالي آنها چه كار خواهند كرد؛ اما بايد بگويم تئاتر قابليت اين را دارد كه به يك سلاح بدل شود. سلاحي كه حقوق و نيازهاي انسان و در عين حال فضيلتهاي مورد نظر او را حمايت و پشتيباني ميكند.
در عين حال اين امكان هست كه در تئاتر آينده، افراد به فضاهاي آنلاين، هنر و امكانات ديجيتال نيز توجه چشمگيرتري نشان دهند. تصور كنيد كه به علت افزايش قيمت كاغذ، نويسنده و ناشر ترجيح دهند كه با فرمتهايي كه كمترين هزينه را براي آنها دارد دست به آمادهسازي و نشر مطالب و كتب خود بزنند يا اثري را كه در انتشار كاغذي يا اجراي صحنهاي به شرط حذف ميزان قابل تاملي از مطالب آن، اجازه چاپ و اجرا پيدا ميكند، بتوان بهطور كامل در اين مديومها به اشتراك بگذارند.
اما در كنار پيشرفتهاي تكنولوژيكي و امكانات اينچنين، در كل نوعي عقبگرد فرهنگي- تاريخي نيز در حال وقوع است. خشونتها، بيرحميها، كمبودها، محروميتها، كشتارها، تجاوزها به اندازهاي است كه فضيلتهاي اخلاقي هر چند روي كاغذ، در داستانها، درامها، بومهاي نقاشي و موزههاي هنري زيبا به نظر ميرسد، اما در مقايسه با آنچه اكنون در حال جريان و در حال وقوع است: مضحك و البته تلخ به نظر ميرسد.
اينگونه به نظر ميرسد كه با گفتارها و پندهاي كلامي اخلاقي كه ببخش، بگذر، خطاها را ناديده بگير، قضاوت نكن، رحم كن و... تغيير و دگرگوني قابل تاملي اتفاق نخواهد افتاد، چراكه به قدري ذهن بشر از اين واژهها اشباع و به اندازهاي كاسه ظرفيت او لبريز شده است كه ديگر گنجايش پذيرش ندارد. اين حرف كه ظرفيت خود را بالا ببر در نگاه من يك بعد منفي هم دارد و آن اين است كه در كنار وسعت فكر و افق نگاه، گنجايش ما براي پذيرش، ماندگاري و تداوم آنچه آزاردهنده است هم بالا ميرود. يا ما بايد در نگاه خود به خوبي و بدي، زشتي و زيبايي، سفيد و سياه تجديدنظر و مرز ميان آنها را جابهجا كنيم يا از آن فراتر برويم يا اگر به آنها پايبند ميمانيم بايد بدانيم كه بزرگتر كردن كاسه صبر يا ظرفيتهاي اينچنين در خود، آن هم به شكل فردي، منجر به برطرف شدن يا دگرگوني اين خصايص به اصطلاح نامطلوب نميشود.
شايد مثال خندهداري باشد، اما هنر و تئاتر در كنار كاركردهاي متعددشان ميتوانند خاصيتي شبيه يخچال يا آهنربا نيز پيدا كنند. برخي خاصيت آهنربايي و كشش خود را از دست ميدهند، اما به محض آنكه در نزديكي ميدان يك آهنرباي ديگر قرار ميگيرند آن خاصيت دوباره در آنها زنده ميشود و دوباره آن تواناييهاي پيشين را به ياد ميآورند. يا مثل يخچال اين امكان را دارد كه ارزشهاي انساني ما را از فاسد شدن و گنديدن حفظ كند درست زماني كه همان خوراك در گرماي فضاي عادي با سرعت بيشتري پژمرده ميشود به آنها عمر بيشتري ميدهد. اما اگر روزي چنين ابزاري يا امكاني نباشد چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا افرادي باقي ميمانند كه انسان را دوست داشته باشند و براي انسان ماندن تلاش كنند؟ دوباره تكرار ميكنم: در كنار ابعاد گسترده هنر و تئاتر؛ هنرمند يا يك هنرمندان تئاتري كساني هستند كه كماكان انسان را دوست دارند و براي انسان ماندن تلاش ميكنند هر چند كه اين انسان ماندن در شرايط حاضر، گره بسيار سختي با زنده ماندن آنها خورده است.
اين امكان هست كه در تئاتر آينده، افراد به فضاهاي آنلاين، هنر و امكانات ديجيتال نيز توجه چشمگيرتري نشان دهند. تصور كنيد كه به علت افزايش قيمت كاغذ، نويسنده و ناشر ترجيح دهند كه با فرمتهايي كه كمترين هزينه را براي آنها دارد دست به آمادهسازي و نشر مطالب و كتب خود بزنند يا اثري را كه در انتشار كاغذي يا اجراي صحنهاي به شرط حذف ميزان قابل تاملي از مطالب آن، اجازه چاپ و اجرا پيدا ميكند، بتوان بهطور كامل در اين مديومها به اشتراك بگذارند.