نقد جان
من نميدارم ز تو درمان طمع درد بر دردم گر افزايي بس است
تا قيامت ذرهاي اندوه تو مونس جانم به تنهايي بس است
گر توانايي ندارم در رهت زاد راهم ناتوانايي بس است
گر ز عشقت عافيت ميپرسد معافيت چه كنم كه رسوايي بس است
دوش عشقش تاختن آورد و گفت از توام اي رند هرجايي بس است
در قلندر چند قرايي كني نقد جان در باز قرايي بس است
عطار