• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5249 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۴ تير

يك خواب كوتاه عميق

محمد خيرآبادي

«ديگه به اينجام رسيده»؛ اين جمله‌اي است كه هميشه مي‌گويد. هميشه خسته است. خسته از زندگي شلوغ، دوندگي بي‌امان و كار و كار و كار. همه ‌چيزهايي كه من ندارم رفيقم دارد؛ خانه سه خوابه، ماشين صفر، ويلاي بيرون از شهر و چند هزار نفر مشتري و فالوئر. كارش چنان پررونق است كه وقت سرخاراندن ندارد. اصلا نمي‌فهمد چطور شنبه به پنجشنبه مي‌رسد. علاوه بر كار و تجارت، زنش برنامه پشت برنامه مي‌چيند؛ سفر، خريد، دورهمي و مهماني، كنسرت. او هم مثل من در آستانه چهل سالگي است، متاهل با دو تا بچه. زندگي‌اش در نظر من آرماني و ايده‌آل است اما در نظر خودش يك منجلاب است كه تا گردن در آن فرو رفته. هر وقت مي‌بينمش، مي‌گويد: «دلم لك زده براي يك خواب كوتاه عميق». قرص اعصاب مي‌خورد و سيگار پشت سيگار دود مي‌كند. دلم به حالش مي‌سوزد. خيلي دوست دارم كمكش كنم، اما چه كمكي؟ او همه‌ چيز دارد و همه‌ چيز را مي‌داند. كافي است لب وا كنم و حرفي بزنم، مي‌رود بالاي منبر و 45 دقيقه يك نفس سخنراني مي‌كند. من چه حرفي براي گفتن به او دارم؟ مثلا به او بگويم: «يه مقدار از كارهات كم كن و به خودت برس». از اين حرف‌هاي بي‌ربط! اگر كمتر كار كند من جواب تعهدات كاري‌اش را مي‌دهم؟! من چك‌هايش را پاس مي‌كنم؟! يك نفر هم كه خورد و خوراكش رو به راه است، سفر و تفريحش به راه و كم و كسر ندارد، اوضاعش بشود مثل من خوب است؟! گاهي به خانه‌ام مي‌آيد، وقتي كه زنم و بچه‌ها نيستند. مي‌آيد و در خانه كوچك ما كه در برابر خانه آنها كلبه‌اي محقر است، روي كاناپه دراز مي‌كشد و مي‌گويد: «اينجا آرامشش از صد تا ويلا بيشتره». مي‌گويم: «بيا جاها عوض». مي‌خندد و مي‌گويد: «كاش مي‌شد». اول فكر مي‌كردم مي‌خواهد دلگرمم كند كه اگر اوضاع‌مان زياد خوب نيست، خانه‌مان كوچك است و مبلمان و اثاثيه‌اش ساده، غصه نخوريم. اما وقتي ديدم كه هر بار بلااستثنا در خانه ما، يك چُرت كوتاه و عميق مي‌زند، فهميدم كه حرفش از سر صداقت بوده. معمولا بعد از خوابي كوتاه، با هم قهوه مي‌خوريم و كمي حرف مي‌زنيم. وسط صحبت بلند مي‌شود و به كتابخانه‌ام ناخنك مي‌زند؛ درست مثل كسي كه به غذاهاي روي اجاق گاز ناخنك مي‌زند. يك كتاب برمي‌دارد و لاي آن را باز مي‌كند، چند خط از آن مي‌خواند و مي‌رود سراغ كتاب بعدي. سرعت و شتاب رفته توي وجودش. همه كارها را سريع انجام مي‌دهد. با سرعت مي‌خورد، با شتاب راه مي‌رود و روي هيچ كاري تمركز ندارد. مي‌گويد: «تا مي‌خوام يه كاري انجام بدم، صد تا كار ديگه مياد تو مغزم». هفته پيش كه آمد، از همه روزهاي ديگر پريشان‌تر بود. گفت: «ديگه واقعا به اينجام رسيده». از مشكلات كاري و خانوادگي‌اش گفت. از اوضاع بي‌ثبات بازار، توقعات و ناسازگاري‌هاي زنش و از پرخاشگري و اضطراب خودش. سراپا گوش شدم تا خودش را خالي كند. جرات نكردم راهي پيش پايش بگذارم و نسخه‌اي برايش بپيچم. شايد دفعه بعد چيزي به ذهنم برسد. اما علي‌الحساب تصميم گرفتم به همان خواب كوتاه عميق مهمانش كنم و دو دستي به سادگي خانه و زندگي‌ام بچسبم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون