لحظههاي ناب آزادي
منوچهر - محمد شميراني
«آزادي»، به بالها ميماند
به نسيمي كه در ميان برگها ميوزد
و بر گلي ساده، آرام ميگيرد
به خوابي ميماند كه در آن
ما، خود
روياي خويش تنيم
(احمد شاملو)
ماه آبان سال ۱۳۵۷، از آن «آبان»هايي است كه بعيد است دوباره تكرار شود. اعتراضهاي مردم، روز به روز وسيعتر و گستردهتر ميشد و شهرهاي بيشتر و جمعيت فراوانتري را در بر ميگرفت.
از طرفي، يكي از خواستهها و مطالبات مردم در قالب شعارهايي كه فرياد ميزدند آزادي زندانيان سياسي بود و از سوي ديگر، شاه به دنبال اجراي طرح «فضاي باز سياسي» بود كه پيش از اين مطرح كرده بود.
آزادي مطبوعات، دستگيري مسوولاني كه با اتهام فساد مالي روبهرو بودند و تلاش براي آشتي ملي، نشانههايي بود كه بيانگر توجه حكومت در پاسخگويي به خواستههاي مردم بود.
آزادي زندانيان سياسي
رسم بود كه همه ساله، به مناسبت چهارم آبان ماه، تعدادي از زندانيان عادي و سياسي آزاد ميشدند. ولي سال ۱۳۵۷، با سالهاي ديگر فرق داشت و اين آبان هم، تفاوت زيادي با آبان ماه سالهاي گذشته داشت.
به همين دليل، خبر آزادي ۱۱۲۶ زنداني سياسي كه از چند ده تا چند صد ماه، سابقه زنداني بودن داشتند از آن دست خبرهايي بود كه ولولهاي در ميان مردم به راه انداخته بود.
آزادي اين تعداد زنداني سياسي، آن هم بدون مقدمه و ناگهاني، همانقدر كه براي مردم، با تعجب و خوشحالي همراه بود براي خود زندانيان نيز، دلچسب و شيرين بود و نشاني از بيفايده نبودن زنداني شدن و سختي كشيدنشان.
بيشتر زندانيان سياسي در زندانهاي قصر، اوين و قزل حصار بودند كه طي چند روز، در آبان ماه سال ۱۳۵۷ آزاد شدند.
آب خنك زندان قصر
زندان قصر -كه چند سالي است تبديل به باغ موزه شده است- يكي از قديميترين كاخهاي پادشاهان قاجار است كه در زمان فتحعلي شاه ساخته شد و در سال ۱۳۰۸ هم به عنوان زندان بازسازي شد و گسترش يافت. خنكي آب نهر وسط قصر، زبانزد مردم تهران بود و تا زماني كه اين محل، زندان بود هر كس كه به زندان قصر ميافتاد اطرافيانش، به طنز ميگفتند: «رفته است آب خنك بخورد!»
به هر حال، روزهاي دوري از عزيزان و هجران زندانيان به سر رسيده بود و براي من كه مقابل زندان قصر رفته بودم تا عكس و گزارش تهيه كنم لحظههايي به ياد ماندني رقم خورد؛ محوطه وسيع مقابل زندان قصر، مملو از جمعيت بود و موج موج، مردمي ايستاده بودند كه منتظر عزيزان دربندشان بودند. مردمي كه هنوز هم باورشان نميشد تا دقايقي ديگر، ميتوانند عزيزان خود را ببينند، در آغوش بگيرند و ببوسند و ببويند و دوباره، سرود با هم بودن را بخوانند.
انتظار براي آزادي
آن سالها، زندان قصر را «ندامتگاه مركزي» هم ميگفتند. در آن روزهاي به ياد ماندني آزادي زندانيان سياسي، نيروهاي شهرباني در بالاي ديوارهاي مشرف به خيابان زندان قصر و سربازان حكومت نظامي در اطراف زندان و نزديك به جمعيت مستقر بودند.
البته، بستگان و دوستان زندانياني كه قرار بود آزاد شوند توجهي به آنان نداشتند. مردم همه تن، گشته و به در آهني طوسي رنگ بزرگ زندان قصر خيره شده بودند كه هر از گاهي، با سر و صداي خشكي باز ميشد و چند زنداني را، از دهان خود بيرون ميداد! و آن موقع بود كه غريو شادي بخشي از جمعيت منتظر بر ميخاست. اشكهاي شوق شان جاري ميشد و گلهاي گلايل سرخي، كه در دست شان بود با هقهق گريه آنها به لرزه ميافتاد.
صحنههايي بيبديل و تماشايي بود كه همه را متاثر ميكرد. هر زنداني، كه از زندان خارج ميشد كمي صبر ميكرد، دور و بر را مينگريست و با حيرت از ديدن جمعيت، به دنبال چهرهاي آشنا ميگشت. كساني هم كه ساعتها در انتظار عزيزشان، چشم انتظار ايستاده بودند ناخودآگاه به سمت زنداني آزاد شده كشيده ميشدند.
آن وقت، موسم بغل كردن بود و بوسيدن و بوييدن همسر و فرزند و فاميل و همرزم و دوست و رفيق. كسي ديگر به گلهاي گلايل، نگاه هم نميكرد! كه بهترين گلهاي دنيا - مردم را - به دست آورده بود و در كنارشان، روياها و آرمانهايش را ميديد كه به حقيقت پيوسته است.
من هم، براي ثبت لحظههاي ناب آزادي، از فكرم و كليك دوربينم، به خوبي استفاده ميكردم. تلاش ميكردم اين فرصت را از دست ندهم و در جايي كه جمعيت زياد ميشد مجبور ميشدم دوربين را بر بالاي سرم بگيرم و عكسهايي از روي حدس و بدون ديدن كادر و سوژه بگيرم؛ عكسهايي كه وقتي چاپ شد ديدم عكسهاي خوبي از آب در آمده است.
به هر حال، ۴۴ سال از آن روزها گذشته است ولي همچنان، بايد اميدوار بود در سراسر جهان، ديگر كسي را به خاطر فكر و عقيدهاش زنداني نكنند و هيچ كسي در هيچ جاي دنيا، چشم انتظار آزادي زنداني سياسي نباشد.