گفتوگوي «اعتماد» با تهيهكننده و كارگردان فيلم سينمايي «هِناس»
ياد بعضي نفرات ...
در این گفتوگو شهره پیرانی، همسر شهید داریوش رضایینژاد هم حضور داشت
رضا منصورخانكي
در روزهايي كه دوباره تهران شاهد ترورهاي صهيونيستهاست، فيلمي روي پرده سينماها رفته كه روايت دستاول يكي از غمانگيزترين ترورهاي تاريخ ايران است. ترور يك دانشمند هستهاي، دقيقا جلوي چشمان همسر و فرزند خردسالش. در دولت دهم، همزمان با اوج گرفتن فعاليتهاي هستهاي ايران، اسراييل براي مختل كردن فعاليتهاي پيشرفت ايران در دانش هستهاي، دست به اقدامات مستقيمي زد كه «ترورهاي هستهاي» و به شهادت رساندن كساني چون مجيد شهرياري، داريوش رضايينژاد، مسعود عليمحمدي و مصطفي احمديروشن - و با وقفهاي طولاني- محسن فخريزاده نتيجه آن بود.
حالا دوباره و با اوج گرفتن ترورهايي در تهران، «هِناس» اكران ميشود. فيلمي با نگاهي به زندگي دكتر شهره پيراني، همسر شهيد داريوش رضايينژاد ساخته شده است. اتفاق جديدي كه باعث شده تا به زندگي شهدا، از زاويهاي جديد نگاه شود؛ روايت زندگي شهيد از نگاه همسر شهيد. در طول تماشاي فيلم اين سوال به ذهن مخاطب ميرسد كه چگونه فيلمساز تصميم گرفته ترور را از نگاه همسر شهيد روايت كند؟ حسين دارابي، كارگردان فيلم درباره اين سوال ميگويد: «اين موضوع چند علت داشت؛ اول اينكه اكران فيلم براي ما مهم بود، دوم اينكه ما ديديم اگر بخواهيم وارد زندگي خود شهيد شويم اطلاعاتي نداريم، چيزي در دسترس ما نيست و حساسيت هم آنقدر بالا بود كه نميتوانستيم به چيزي دسترسي پيدا كنيم، چون موضوع حساسيتبرانگيز بود و در حين كار ممكن بود به مشكل بر بخوريم. ما تصميم به ساخت فيلمي درباره شهيد رضايينژاد داشتيم. براي همين پس از مطالعه درباره زندگي شهيد، گفتوگوهاي طولاني و مكرري با خانم پيراني برگزار كرديم. در جريان اين گفتوگوها خانم پيراني مفصل و با جزييات به اتفاقات رخ داده پرداختند. در همان وهله اول و طي صحبتها، خود شخصيت خانم پيراني براي ما جالب بود؛ اينكه چقدر ايشان نگاه جالبي دارند. با خودمان گفتيم چرا قضيه را از ديد خانم پيراني روايت نكنيم و با [لحاظ كردن] دغدغههاي زنانه به شهيد نپردازيم كه در سينماي ايران هم كم به آن پرداخته شده است. يكي از نقدهاي من اين است كه در سينماي ايران فيلمهايي با دغدغه زنان و با موضوع و مخاطب زنان كم ساخته ميشود. معمولا فيلمهاي ما مردانه است. ضمن اينكه دوست داشتيم زن را قهرمان داستان نشان دهيم. اين زن با اينكه اكت عجيبي ندارد اما قهرمان است؛ پاي شوهرش ايستاده و اين براي ما جذاب آمد. در نتيجه تصميم گرفتيم از اين زاويه نگاه كنيم و هر چه جلوتر ميآمديم اين نگاه پختهتر و جذابتر شد و هر چه بيشتر با خانم پيراني صحبت ميكرديم، به خودمان اطمينان بيشتري پيدا ميكرديم و در نهايت ما تصميم گرفتيم فيلم را از نگاه ايشان بسازيم. در واقع اين نگاه حاصل گفتوگوهايي ميان گروه فيلمسازي و خانم پيراني بود كه در نهايت ما را به سوي اين ايده سوق داد كه اين فرم ميتواند به جذابيت و اثرگذاري روايت كمك كند. خانم پيراني خيلي بزرگواري كردند و اصلا همراهي ايشان بود كه كار به سرانجام برسد. براي اينكه بارها شده و تجربه كار داريم كه وارد زندگي شهيد شديم اما به خاطر حساسيتهاي خانواده، كار به سرانجام نرسيده است.»
آنچه در هِناس جالب توجه است، وجه غالب نگاه زنانه به نگاه امنيتي است؛ شهره پيراني درباره اين نگاه ميگويد: «من درباره كار داريوش نه اطلاعاتي داشتم و نه اجازه داشتم كه چيزي بگويم؛ يعني اطلاعات مختصري هم كه بود اجازه صحبت درباره آنها را نداشتم؛ چون بحث امنيت ملي مطرح است. موضوعي كه در كليت نظام با ابهام به آن پرداخته ميشود، قاعدتا من هم نميتوانستم درباره آن صحبت كنم. به طريق اولي اصلا در اين فيلم نميتوان راجع به آن صحبت كرد اما كليت اهميت كار در فيلم مطرح ميشود.» نگاه محمدرضا شفاه، تهيهكننده فيلم هم درباره اين مساله جالب است: «به اعتقاد من براي مخاطب مردمي مهم همين حرفهايي است كه در فيلم زده شد. با اين فشارها و سختيهايي كه مردم متحمل ميشوند، رفتن از كشور راحت شده است. در اين فيلم واقعيتهايي از اطرافمان را نشان ميدهيم، نه قهرمان خيالي و تخيلي. كسي بود كه تا پاي جان ايستاد و با اينكه تهديد ميشود و قرار است ترور شود اما پاي اعتقاداتش و براي مملكتش ميايستد و كارش را انجام ميدهد. اين حرف از همهچيز براي ما مهمتر است. از زاويه ديد خانوادهاي كه ميتوانند با هم خوش باشند اما آنها را از هم ميپاشند. ما ميخواستيم بگوييم اينكه كساني بدخواه كشورمان هستند واقعيت دارد و تخيلي نيست. واقعا دشمن هستند و خانوادهاي را هدف قرار ميدهند كه اتفاقا در دايره «ارزشيها» هم قرار نميگيرند. اين خانواده از نگاه سياسي اعتقادات خود را دارند و در جريان جنبش سبز جزو افراد ناراضي و ناراحت بودند. حتي خودشان معتقد بودند به خاطر حضور در تظاهرات ممنوعالخروج هستند؛ اما چون متعهدانه پاي كشورش ميايستد، او را ترور ميكنند و كاري ندارند به اينكه راست است يا چپ، اصولگراست يا اصلاحطلب. پاي اين مملكت ايستادهايد پس شما را ميزنيم؛ اين پيام روشن دشمن به مردم ماست. اين براي ما خيلي مهم بود كه بگوييم همه ما با هر نگاهي ايراني هستيم كه اگر خاصيتي داشته باشيم خطر ما را تهديد ميكند. وظيفه ما اين است كه بايستيم؛ اين براي ما مهمتر از اين بود كه كار تخصصي علمي داريوش چيست و چه ميكرد.»
هِناس در مواردي به جزييات ورود جدي دارد؛ اينكه تا كجاي داستان بر مبناي واقعيت است و كجاي آن را نويسنده به فيلم اضافه كرده، مشخص نيست. محمدرضا شفاه، تهيهكننده فيلم اعتقاد دارد هناس تلفيقي از واقعيت و بخشهاي مبهمي از اتفاقات رخ داده است: «ما تمام جزييات زندگي خانم پيراني را از زبان ايشان شنيديم و بر مبناي آن جزييات داستان اين فيلم را نوشتيم. از اين جهت بايد بگوييم همه لحظات فيلم منطبق بر واقعيت نيست. در گفتوگو با ايشان به اين نتيجه رسيديم كه در آن برهه زماني، اتفاقات عجيب و مشكوك زيادي در اطراف زندگي اين خانواده رخ ميداده و اين مساله تا جايي پيش رفته كه ديگر همهچيز رنگ خطر بهخود گرفته و بهگونهاي ميتوان گفت هر اتفاق يك تهديد بالقوه است؛ همسايه مشكوك در فيلم، يك نماد از اين تهديدات بالقوه است كه ما به فيلم اضافه كرديم. نكته ديگر اينكه اصلا سابقه چنين تروري از قبل وجود نداشته و در ترورهاي قبلي بمب را روي در ماشين كار ميگذاشتند. با اين حال اين زن و شوهر تمرين ميكردند كه اگر موتورسوار مشكوكي را ديدند، بلافاصله بيرون بيايند. يا اينكه در صحنهاي ميبينيد كه همه كنار ميايستند و دزدگير ماشين را ميزنند تا ببينند ماشين منفجر ميشود يا نه. همه اين اجزا را ما با اضافه و كم كردن به داستان تبديل كرديم.»
ساخت فيلمي درباره ترور يك دانشمند هستهاي، در اولين نگاه مسالهاي امنيتي محسوب ميشود. چالشي كه شفاه درباره آن ميگويد: «ما قبل از ساخت هناس قصد داشتيم درباره زندگي چند شهيد ديگر فيلم بسازيم كه اجازه اين كار به ما داده نشد. مسالهاي كه وجود دارد، اين است كه اصولا امكان ورود به زندگي تخصصي شهيد را نداشتيم. يعني اگر ما در فيلم توضيح ميداديم كه شهيد چه فعاليتي ميكند از همان ابتدا قصه هناس صاحبان زيادي پيدا ميكرد و ما اصلا نميتوانستيم به نقطه توليد و اكران فيلم برسيم. به همين جهت ما تصميم گرفتيم فقط تمركزمان روي ذهن همسر شهيد باشد كه فداكارانه زندگي ميكند و تمركزمان روي دانشمند نيست. اين تعمدي بود از اين جهت كه قصه متفاوتي از كار در ميآمد كه تا به حال ساخته نشده بود. يعني در سينماي ايران كسي از زاويه ديد همسر شهيد كه در خانه موقعيت عجيبي را تجربه ميكند، فيلم بسازد. زني كه فشار را تحمل ميكند و باعث ميشود همسرش رو به جلو گام بردارد. بنابراين به اين نتيجه رسيديم كه فقط تهديدها را نشان دهيم؛ فارغ از اينكه اين تهديد از سوي چه كساني است. اگر دقت كرده باشيد ما هيچ كدام از تهديدات را پيگيري نميكنيم، چرا كه ميخواستيم در اين فيلم بگوييم زندگي اين آدمها مجموعهاي از اين تهديدهاست.»
ترورهاي هستهاي از درون سرويسهاي اطلاعاتي اسراييل نشات ميگيرد اما برخلاف انتظار در هناس اثر چنداني از اسراييل ديده نميشود. دارابي درباره كمرنگ بودن اسراييل در فيلم ميگويد: «اگر ميخواستيم مستقيم به اسراييل و نقش آنها در ترور بپردازيم بايد فيلم را از نگاه شهيد ميساختيم؛ مسالهاي كه شدني نبود؛ اما بر خلاف نظر شما معتقدم نقش عوامل ترور در فيلم پررنگ است؛ ما سكانسهايي در فيلم گذاشتيم براي كد دادن مستقيم به مخاطب. ببينيد همسر شهيد در آن برهه چيزي از ترورها، انگيزهها و عواملش نميداند؛ براي همين، مخاطب فيلم هم چيزي از اين مسائل نميداند و سكانس كافينت و جستوجوي ترور دانشمندان هستهاي مسلمان توسط خانم پيراني به همين منظور در فيلم قرار گرفته است. پرچمها چند بار نشان داده ميشود، در صورتي كه به قصه ربطي ندارد و ما به لحاظ محتوايي اين نشانهها را در فيلم طرح كرديم؛ اما آنچه مسلم است وقتي امروز ما هر حرفي از لبنان و ترور بزنيم معلوم است كه جنگ با صهيونيستهاست و ما هم خيلي نميتوانستيم وارد اين حوزه شويم البته اگر كمي وارد زندگي داريوش ميشديم و قصه رنگ امنيتي به خود ميگرفت، ميتوانستيم اين كار را كنيم. اما چون ديدگاه فيلم از طرف خانم پيراني مطرح ميشود و او اطلاعاتي درباره جزييات ترورها ندارد مخاطب ما هم اطلاعاتي ندارد. مخاطب ميداند كه قصه درباره دانشمند نخبه است كه به كارش حساس شدهاند. بيشتر از اين اگر ميخواستيم صحبت كنيم شايد شعاري ميشد، چون از نظر من اين قضيه مسلم است و وجود دارد طرح دوباره آن در فيلم لزومي ندارد.» اما دلايل تهيهكننده فيلم درباره اين موضوع جالب توجه است: «ما فيلمي توقيفي داريم به اسم مصلحت نظام كه حتي اجازه استفاده از اين اسم را هم به ما ندادند و در نهايت فيلم ما به اسم مصلحت آماده نمايش، اما توقيف است. آنقدر براي آن فيلم سختي و دردسركشيديم كه وقتي ميخواستيم وارد اين پروژه شويم كاري كرديم كه به هيچوجه مشكل پخش پيدا نكنيم.»
با تماشاي هناس نكات جالب توجهاي از زندگي شهيد رضايينژاد ديده ميشود و ما شاهد نگاهي از سوي فيلمساز هستيم كه كليشههاي هميشگي زندگي شهدا را دستخوش چالش جدي كرده است. خانواده شهيدي از جنبش سبز كه رسيدن به آرامش را از مسير شنيدن صداي شجريان تجربه ميكند؛ اگرچه واقعيت غيرقابل اجتناب جامعه چندپاره امروز ايران است اما از سوي اقليت قدرتمند جامعه، ناديده گرفته ميشود. اينكه در درون حوزه هنري انقلاب اسلامي تصميم به ساخت فيلمي با جسارت كنار زدن اين كليشهها گرفته ميشود، نكته جالب توجهي است. شفاه درباره اين تجربه جديد ميگويد: «ما مدتهاست درباره اين موضوع با تيممان به اين نتيجه رسيدهايم كه هر فيلمي كه ميسازيم، محورش وحدت ملي باشد، وحدت ملي معنياش اين نيست كه يكسري نيستند و بايد حذفشان كرد. وجود همه ما در كنار هم وحدت را معني ميكند. ما دراين فيلم ايستاديم تا نشان دهيم كه شهيد فيلم هناس، شبيه آن نگاه كليشهاي به شهيد نيست. اين تفاوتها را نشان ميدهيم اما به اين معني نيست كه اين ديدگاه سياسي خود ما هم هست؛ اين خيلي مهم است. ما به اين نتيجه رسيديم كه بايد از اين مساله عبور كرد، چرا كه بحث ما در اين كشور بزرگتر است. دغدغههاي جناحي و سياسي است، مساله امنيت ما مهم است. اين براي من درسآموز است وكشف ماست. يعني اينكه شهيد ما در اين فيلم، كليشههاي رايج را ندارد. براي خود من بديع بود كه به معناي مصطلح آقاي رضايينژاد خانواده شهيد با تصوير كليشهاي نبودند. اما اين حرف براي ما معني پيدا ميكند كه هر اختلاف نظري در برابر امنيت ملي و تهديد ملي قابل اغماض است.»
شهادت داريوش رضايينژاد يك تفاوت اساسي با ديگر ترورها دارد و آن هم حضور كودك چهار ساله شهيد در صحنه شهادت است. مسالهاي كه كارگردان فيلم هم بر اهميت آن تاكيد دارد: «يكي از دلايل ما كه وارد توليد اين فيلم شديم صحنه ترور بود. اينكه ترور در مقابل همسر و دختر چهارساله شهيد انجام ميشود اين مساله را خاص ميكند. خانم پيراني معتقد بودند كه تروريستها ميدانستند كه در لحظه ترور شهيد تنها نيست و براي همين آن لحظه را براي شهادت انتخاب كردند، چون ميخواستند پيام روشني به جامعه بدهند؛ اينكه با كسي تعارف ندارند و ترس را به خانوادههاي افراد مرتبط با مساله هستهاي وارد كنند. ببينيد در واقعه عاشورا يك لحظه تاملبرانگيز تاريخي وجود دارد؛ جايي كه اباعبدالله، حضرت علياصغر را روي دست ميگيرد و خطاب به لشكر دشمن ميگويد دشمني شما با من است، به اين كودك آب بدهيد؛ اما پاسخي كه دريافت ميكند حجت را بر تاريخ تمام ميكند، تير به جاي آب يعني اوج مظلوميت در عين حال كه براي كسي جاي شبهه باقي نميگذارد كه حق چيست و باطل كدام است. اين ترور هم بهنوعي تداعيكننده آن واقعه است، مظلوميتي كه در اين ترور وجود دارد تكاندهنده است. ما تصميم گرفتيم اين ترور را به تصوير بكشيم؛ تصميمي كه با انتقاد خيليها روبهرو شد اما گفتيم بايد اين كار را انجام دهيم تا در تاريخ سينماي ايران اين مظلوميت ثبت شود كه در روز روشن، در وسط تهران، دانشمند ايراني را در مقابل همسر و دخترش ترور كردند. درباره صحنه ترور يك جلسه دو ساعته با خانم پيراني برگزار كرديم؛ ايشان با جزييات تمام در حالي كه دو ساعت تمام اشك ميريختند، واقعه ترور را تعريف كردند. حتي درباره صحنه ترور با آرميتا هم جلساتي را برگزار كرديم.»
پيراني درباره نقش آرميتا در فيلم و صحنه ترور ميگويد: «من نميخواستم در صحنه ترور حضور داشته باشم اما آرميتا دوست داشت كه باشد. من آن روز فيلمبرداري جايي كار داشتم و آرميتا را به نويسنده فيلم خانم عيناللهي سپردم. هميشه فكر ميكردم كه من و آرميتا آخر ماجراي تلخ را ديدهايم و چيزي تلختر از آن براي ما وجود ندارد؛ چرا كه ترور براي ما اتفاق افتاده است. يعني با خودم ميگفتم هر صحنه اين فيلم براي من تاثيرگذار باشد، صحنه ترور اين فيلم مرا تكان نميدهد اما آرميتا چند روز پيش براي من تعريف ميكرد كه در مدرسه در بازي «جرات و حقيقت» از او پرسيده شده كه آخرين باري كه از ته دل گريه كرديد چه زماني بود كه او در جواب گفته: «وقتي هناس را ديدم» حتي آرميتايي هم كه اين صحنه وحشتناك را تجربه كرده، ديدن دوباره اين صحنهها او را اذيت ميكند. ميخواهم بگويم صحنه بسيار سنگيني است. همين الان كه به آن روز عميق فكر ميكنم، باورم نميشود كه اين موضوع را تجربه كردم و زنده ماندم. من آدم بسيار احساساتياي هستم و اينكه جلوي چشمم براي بچهام اين اتفاق افتاد، بسيار دردناك است. ما 10 روز در ماه با داريوش بوديم، ميخواهم بگويم ميشد روزي اين اتفاق تلخ بيفتد كه بچهام داخل ماشين نباشد و آخرين خاطره از پدرش با آن حالت نباشد. در تعريف ترور به معناي تخصصي گفته ميشود كه بيش از آنكه هدف موردنظر باشد، مخاطبش مدنظر است و اسراييل شديدترين و شنيعترين و غيرانسانيترين شكل اين عمل را انجام ميدهد تا مخاطب بترسد و تحت تاثير قرار بگيرد. مخاطب همكاران داريوش باشند يا جامعه او فرقي ندارد؛ آنها ميخواهند بگويند اگر تصميم به حذف بگيريم، در روز روشن و جلوي زن و بچهتان هم اين كار را انجام ميدهيم. آنها همين اندازه بيرحم هستند.»
توران پيرهادي درباره مرگ مادرش كه به يك بحران جدي در زندگي او تبديل شده بود، يك جمله طلايي گفته است. او ميگويد من غم بزرگ از دست دادن مادرم را به كار بزرگي تبديل كردم. حالا بهنظر ميرسد در موقعيتي مشابه، شهره پيراني غم بزرگ ترور داريوش رضايينژاد را به تربيت آرميتا تبديل كرده است. نوجوان موفقي كه با بحران ترور پدر در مقابل چشمانش در چهارسالگي، تا بهامروز قوي مانده و آرزوهاي بزرگي براي آينده دارد. مادر آرميتا درباره روزهاي گذشته بر او ميگويد: «حرف زدن درباره اين موضوع برايم سخت است اما در عين حال ميتوانم ساعتها از درد و رنجي كه بر من در اين مدت گذشت صحبت كنم. شايد هم حرفهايم شعاري شود اما واقعيتهاي زندگيام غيرقابل كتمان است. زندگي من بعد از شهادت داريوش بهكلي تغيير كرد. دوستانم هم به من ميگويند تو بعد از آن واقعه آدم ديگري شدي. بيراه هم نميگويند. من خودم احساس ميكنم قويتر شدم. من به لحاظ احساسي وابستگي شديد به داريوش داشتم اما بعد از شهادت او راه آرامشم را در خواندن آيات قرآن درباره شهدا و شهادت پيدا كردم؛ اينكه شهيد هميشه زنده است به من آرامش ميدهد. آرامشم را در تماشاي بزرگ شدن آرميتا در راه آرمانهايي پيدا ميكنم كه براي داريوش مهم بود. به تدريج آرميتا هم اين فضا را طي كرد و به پدرش به عنوان قهرماني كه جانش را براي اين سرزمين فدا كرده نگاه ميكند و اين قهرمان را زنده ميبيند. خيلي وقتها ميگويد كه بابا مرا ميبيند و اين احساس افتخار كه پدرش بيهوده نرفته و براي هدفي كه بزرگ و ارزشمند است، رفته است به آرميتا قوت قلب ميدهد. من آرميتا را نماد داريوش ميبينم. اگر داريوش را مادرش بزرگ كرده، انگار كه من داريوش ديگري را در قالب آرميتا بزرگ ميكنم. خيلي از ويژگيهاي آرميتا شبيه پدرش است و بسيار هم دوست دارد كه شبيه پدرش باشد. شايد دقيقا در آن رشته تحصيل نكند اما دوست دارد در خدمت كشورش باشد. دوست دارد شهيد شود. در گذشته تعجب ميكردم وقتي بچههاي شهدا را ميديدم كه آرزوي شهادت داشتند، تعجب ميكردم كه آنها يك بار هزينه دادهاند، چطور دوباره اين آرزو را دارند تا اينكه خودم در اين شرايط قرار گرفتم.»
هناس با اينكه روايتي از زندگي شهره پيراني به عنوان همسر شهيد است، با وجود نگاه زنانهاي كه در سراسر فيلم وجود دارد اما كمترين نقش آن متعلق به خود شهره پيراني است، آنچه ديده ميشود بيشتر شهره پيراني در نقش يك همسر و يك مادر است؛ پيراني درباره اين نگاه خاص به زندگي خودش در فيلم ميگويد: «اين مسالهاي كه ميگوييد در فيلم وجود دارد، همين مساله در زندگي ما هم وجود داشت. من پيش از ازدواج شخصيت ديگري داشتم، عضو فعال انجمن اسلامي دانشگاه بودم كه در فعاليتهاي مختلف حضور داشتم اما بعد از ازدواج تبديل شدم به يك زن در خدمت خانواده، يك همسر و يك مادر. زندگي من تا يكجايي حول محور داريوش خلاصه ميشد؛ از يك زمان به بعد، معني زندگيام را در آرميتا جستوجو ميكنم.»
محمدرضا شفاه، تهيهكننده: ما ميخواستيم بگوييم اينكه كساني بدخواه كشورمان هستند، واقعيت دارد و تخيلي نيست. واقعا دشمن هستند و خانوادهاي را هدف قرار ميدهند كه اتفاقا در دايره «ارزشيها» هم قرار نميگيرند. اين خانواده از نگاه سياسي اعتقادات خود را دارند و در جريان جنبش سبز جزو افراد ناراضي و ناراحت بودند... اما او چون متعهدانه پاي كشورش ميايستد، ترورش ميكنند.
شهره پيراني، همسر شهيد رضايينژاد: باورم نميشود كه اين موضوع را تجربه كردم و زنده ماندم. من آدم بسيار احساساتياي هستم و اينكه جلوي چشمم براي بچهام اين اتفاق افتاد، بسيار دردناك است. ما ده روز در ماه با داريوش بوديم، ميخواهم بگويم ميشد روزي اين اتفاق تلخ بيفتد كه بچهام داخل ماشين نباشد و آخرين خاطره از پدرش با آن حالت نباشد.
حسين دارابي، كارگردان: پس از مطالعه درباره زندگي شهيد، گفتوگوهاي طولاني و مكرري با خانم پيراني برگزار كرديم. در جريان اين گفتوگوها خانم پيراني مفصل و با جزييات به اتفاقات رخ داده پرداختند. در همان وهله اول و طي صحبتها، خود شخصيت خانم پيراني براي ما جالب بود؛ اينكه چقدر ايشان نگاه جالبي دارند. با خودمان گفتيم چرا قضيه را از ديد خانم پيراني روايت نكنيم؟