انقلاب، كوچه فرهنگ!
مهرداد حجتي
فرقي نميكرد؛ كوچك يا بزرگ همه آن روزها پاي تلويزيون مينشستند تا هر آنچه از آن جعبه جادو پخش ميشد، ببينند. انقلاب همهچيز را دگرگون كرده بود. معيارها هم تغيير كرده بود از جمله در نمايش فيلم. تلويزيون از دورهاي به بعد ديگر هر فيلمي را نشان نميداد. هر چند در ماههاي نخست، سريالها و كارتونها همانها بود كه پيشتر بود. مثل سريال «ميشل استروگف» كه موسيقي متن دلچسبي هم داشت. مينيسريالي اروپايي بر اساس رماني از «ژول ورن» كه وقايعش همه در روسيه ميگذشت. اما از مدتي بعد كه انقلابيون رشته كار را در دست گرفتند، اوضاع به كلي دگرگون شد. وزارت فرهنگ و هنر هم ديگر آن وزارتخانه سابق نبود. هرچند هنوز بسياري از كاركنان بدنه، همان افراد گذشته بودند، اما آنها هم يا از سر اجبار يا تمايل، انقلابي رفتار ميكردند. دفاتر سينمايي هم، در كل تعطيل شده بودند. سينماداران هم حالا فيلمهاي سياسي يا انقلابي نشان ميدادند. فيلمهايي نظير «حكومت نظامي»، «زد» و «اعتراف» همه از ساختههاي فيلمساز يونانيتبار فرانسه، كوستاگاوراس يا مجموعهاي از آثار سينماي شوروي با مضامين انقلابي و البته كمونيستي و حتي آثاري از سينماي امريكاي لاتين درباره سالوادور آلنده در شيلي يا چگوارا. فيلمهاي خارجي ديگر هم بودند و هنوز عرصه چنان تنگ نشده بود تا تماشاگران از فيلمهاي روز جهان محروم شوند. آنچه در همان ماههاي ابتداي انقلاب اتفاق افتاد برچيدن بساط فيلمفارسي با چاشنيهاي هميشگياش، كافه و رقص و سكس بود كه تومارش پيچيده شده بود. هر چند فيلمفارسي با عناصري ديگر قرار بود تا مدتي بعد به حيات خود ادامه دهد. مانند دلباختن پسري مسلمان به دختري مسيحي يا كشمكش بر سر مواد مخدر و باندهاي قاچاق. اما داستانگويي در يك فيلم قدري فراتر رفت و در يك ماجراي پر حادثه بازيگران پر آوازهاي را بر پرده سينما ظاهر كرد. اتفاقي كه هياهوي بسياري برپا كرد. «برزخيها» به ناگاه با چند چهره سرشناس به سينما آمده بود تا شايد دل انقلابيون را به دست آورد. محمدعلي فردين، ناصر ملكمطيعي، سعيد راد، محمدعلي كشاورز و ايرج قادري بار ديگر به سينما بازگشته بودند تا اينبار نيز هواداران خود را به سالنها بكشانند. اما «حزباللهي»ها مجال ماندن به آنها ندادند. آنها از پرده به زير آمدند تا هر يك به راه خود برود. سعيد راد پس از تلاشي ديگر از كشور رفت و تا سالها ديگر بازنگشت. فردين مغازه بازكرد و فرش فروخت. ناصر ملكمطيعي به آژانس مسكن رفت و به كار مشاوره ملك مشغول شد. از آن ميان، اما، ايرج قادري سرنوشتي ديگر يافت؛ سرنوشتي كه بعدها به آن خواهم پرداخت. اما تا پيش از آن، به روزهايي از سال 58 بازگرديم. به همان روزها كه بسياري از مردم در سه راه جمهوري، ساعتها در صف سينما آسيا ميايستادند تا موفق به تهيه بليت براي تماشاي فيلم «شعله» شوند؛ فيلمي پرحادثه، همراه با رقص و آواز كه به ذائقه تماشاگر آن روزگار خوش ميآمد. هنوز انقلاب فيلمهاي هندي را از نفس نينداخته بود و تيغ سانسور به سراغ رقص «بسندي» نرفته بود. همان دخترك شوخ و شنگ فيلم كه با پاي برهنه روي انبوهي خردهشيشه ميرقصيد و با هر زخم، دل تماشاگر درون سالن را ميخراشيد. شايد در همان روزها، گروهي از انقلابيون در تدارك برنامهاي براي در دست گرفتن اختيار امور فرهنگي بودند. اتفاقي كه البته يك سال بعد با انقلاب فرهنگي رخ داد. پيش از آن، اما با اشغال سفارت امريكا، رابطه با ايالات متحده بر هم خورده بود حالا از خريد فيلمهاي هاليوود هم ديگر خبري نبود. مردم شبها به جاي رفتن به سينما، به تختجمشيد ميرفتند تا در برابر سفارت امريكا تجمع كنند. اصلا ايستادن در سرماي استخوانسوز آن سال، يك تفريح شده بود. اينچنين سرگرمي تازهاي براي انقلابيون فراهم شده بود. تلويزيون هم برنامهاي تازه تدارك ديده بود. دانشجويان خط امام، ستارههاي تازه تلويزيون شده بودند. هر شب دو، سه تن دانشجو بر صفحه گيرندههاي مردم ظاهر ميشدند تا اسناد جاسوسي كشفشده را براي مردم بخوانند. سفارت و ماجراي دنبالهدار آن، به يك سرگرمي بدل شده بود. بسياري تا صبح در برابر سفارت ميماندند و خود را با خوردنيها و نوشيدنيهاي داغ سرگرم ميكردند. حالا مسوولان هم يكسره از دشمني با امريكا ميگفتند. تلويزيون هم انبوهي صحنه از فيلمهاي وسترن سر هم كرده بود تا تاريخ سرخپوستان امريكا را نمايش بدهد. تاريخ بردهداري هم بود. صحنههاي تدوين شده از فيلمهاي تاريخ سينما كه با «نريشني» انقلابي مردم را با وضعيت فلاكتبار سياهپوستان آشنا ميكرد. پايتخت بار ديگر انقلابي شده بود؛ شايد از همين رو، رهبر انقلاب اشغال سفارت را «انقلابي بزرگتر از انقلاب اول» ناميده بود. حالا انقلاب ذائقه ديداري مردم را تغيير داده بود. انقلاب اداري و سپس انقلاب فرهنگي قرار بود بسياري از بنيانها را تغيير بدهد؛ چنان كه داد. تلويزيون در سالهاي بعد شرايط بستهتري را تجربه ميكرد و سينما هم براي هميشه با نمايش فيلمهاي غربي، خصوصا هاليوودي خداحافظي ميكرد. مسوولان سينما، براي پيدايش سينماي گلخانهاي مد نظر خود، مانع نمايش فيلمهاي روز جهان در كشور شده بودند. قرار بود گروهي معمار، سينمايي در تراز انقلاب بنا كنند. همانطور كه گروهي در تلويزيون، در تدارك ساخت برنامههايي در تراز انقلاب بودند. با ورود به دهه شصت تحولات بيشتري در راه بود. تحولاتي كه ما را با سيماي تازهاي از انقلاب آشنا ميكرد. حالا انقلاب چهره عريانتري از خود به نمايش گذاشته بود.