درباره نمايش «عنوان موقت: براش» به كارگرداني نرگس هاشمپور
بار گران تاريخ و ملالتهايش
محمدحسن خدايي
به قول ماركس در كتاب هجدم برومر لويي بناپارت، «انسانها تاريخ خود را ميسازند، اما نه آنچنانكه دلخواهشان است؛ آنان اين كار را نه در وضعيتي كه خود انتخاب كردهاند، بلكه در شرايطي كه با آن مواجه شدهاند و از گذشته به آنها تحويل داده شده است، انجام ميدهند.» اين بصيرت تابناك را ميتوان بر روايتي كه نرگس هاشمپور در اجرايي كه اين روزها در سالن استاد سمندريان مجموعه ايرانشهر بر صحنه آورده است، تاباند و در باب نسبت شخصيتهاي اين اجرا با تاريخ آلمان معاصر به مداقه نشست و به اين پرسش پاسخ داد كه «آيا خانواده «براش» در ساختن تاريخ سرزمين آلمان از خود عامليتي داشتهاند يا آنكه قرباني ساخته شدن تاريخ به دست نيروهاي پرقدرت سياسي بودهاند؟ نمايش «عنوان موقت: براش» مبتني است بر احضار گذشته از براي نجات اكنون. بنابراين گذشتهاي كه سرشار از دقايق تروماتيك است به ميانجي خاطره و روايت فراخوانده ميشود تا شايد امكان رستگاري اكنون مهيا شود. روايتي كه كيوان سررشته و زهرا محسني در مقام نويسنده از رمان ماريون براش تدارك ديدهاند بر اين مكانيسم استوار شده است كه دورههاي تاريخي از يكديگر متمايز باشند. دوراني به نسبت طولاني كه از ميانه دهه پنجاه ميلادي شروع شده و در سال 2012 ميلادي به پايان ميرسد. زمانهاي كه اردوگاه چپ فرو ميپاشد و ديوار برلين از ميان برداشته شده و آلمان به آرامي قدرت اول اقتصادي اروپا ميشود.
ناخودآگاه سياسي اين اجرا در راستاي همان تصويري است كه جهان غرب از آلمان شرقي ساخته است. زيستن زير سايه توتاليتاريسم چپ، رشد اقتصادي پايين، زوال اخلاقيات انساني و به محاق رفتن حوزه خصوصي شهروندان. اين روايت «جنگ سردي» و ليبراليستي از سركوب در آلمان شرقي و رفاه مردم در آلمان غربي، كمابيش در اين اجرا هم قابل مشاهده است. بنابراين اينجا هم ديواري وجود دارد و دو نوع نظام سياسي مقابل يكديگر صفآرايي كردهاند. البته نرگس هاشمپور تلاش دارد با ميدان دادن به گفتار كمابيش غيرسياسي ماريون براش از اين دوگانهها رهايي يابد و نگاهي انتقادي داشته باشد به دوراني كه ايدئولوژيهاي سياسي، زندگي مردمان عادي را به مرز نابودي و ويراني كشاندهاند. اما با تمامي اين تمهيدات، همچنان آلمان شرقي كه در اينجا بازنمايي ميشود يادآور سركوب ميل و به تاراج رفتن زندگي است. با آنكه نميتوان چشم بر فجايع حاصل از يك نظام توتاليتر اروپاي شرقي بست، اما بعيد است آن دوران به تمامي اين سياهي و نكبت باشد كه غرب تلاش كرد به جهان مخابره كند. شايد اين از بختياري ماست كه آلمان معاصري كه ماريون براش در رمان خويش روايت ميكند از چشمانداز يك كارگردان ايراني از نو بيان شود، چراكه نرگس هاشمپور پانزده سال است كه به آلمان مهاجرت كرده و ميتواند نگاه منصفانه و دقيقي از آن سرزمين به ما ارايه دهد. از اين جهت نسبت اين اجرا و جهاني كه خلق ميكند با وضعيت اينجا و اكنون انسان ايراني ميتواند واجد اهميت مضاعف شود. پرسش اينجاست كه آيا زمانهاي كه ماريون براش روايت ميكند شباهتي با زيست فردي و اجتماعي ما دارد و آيا انتخاب متني از اين نويسنده، نوعي ضرورت و هوشمندي بوده يا آنكه يكي از انتخابهاي ممكني است كه يك كارگردان ايراني دور از وطن به آن مبادرت ورزيده است. پاسخ چندان روشن و آشكار نيست، چراكه هر وضعيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي درنهايت امري كمابيش تكين و منحصربهفرد است و تفاوتها اغلب بيش از شباهتها به نظر ميآيد، بنابراين چشماندازي كه اين اجرا ترسيم ميكند حتي اگر در پي نوعي نگاه تطبيقي به وضعيت ما با دوران آلمان شرقي باشد، درنهايت بيش از آنكه شباهتها را عيان كند بر تفاوتها گشوده خواهد بود.
به لحاظ اجرايي نمايش «عنوان موقت: براش» بر تمايز سطوح، مرزبندي زمانها و جدايي مكانها استوار شده است. اين يك انتخاب استراتژيك و البته سهلالوصل براي نشان دادن تفاوت در دورهبنديهاي تاريخي يك ملت، بازنمايي درخودماندگي شخصيتهاي تحت يك نظام توتاليتر است. بنابراين صحنه چنان طراحي شده كه تمامي عناصر اجرايي، مبتني بر نوعي فاصلهمندي باشند. شايد اين تاكيد بصري بر تمايز فضاها و سطوح،
در راستاي اجرايي كردن ايده مركزي اجرا باشد، اما ميتواند انتخابي راحتطلبانه هم فرض شود، چراكه با خروج ماريون براش از يك جايگاه و نزديك شدن به جايگاهي ديگر، تمايزبخشي بين زمان، مكان و شخصيتها قرار است به تماشاگران انتقال يابد. به لحاظ بصري اين طراحي صحنه به خوبي در راستاي هدفي است كه نمايش در پي دست يافتن به آن است: يك صحنهآرايي مهندسي شده كه امور زايد و نابهنگام را پس ميزند و بهطور دايمي كنترل ميشود. پس بيجهت نيست كه حضور صحنهاي بدنها كمينهگرايانه است و در بروز احساسات و ميل به تحرك در حداقل امكان. به ديگر سخن اين نگاه مهندسانه به حضور صحنهاي بازيگران، شخصيتها را در يك فاصلهمندي امن و امان از يكديگر قرار داده كه تضادهايشان را بيش از آنكه برهمكنش نيروهاي حياتي بدن حلوفصل كند از طريق گفتار و ژست به سرانجام ميرسد.
با رويكردي كه اجرا در استفاده از اسلايدها، تصاوير تاريخي و عكسهاي خانوادگي به كار بسته، آيا ميتوان اين نمايش را يك «تئاتر مستند» فرض كرد؟ به نظر ميآيد كيفيت حضور ماريون براش در صحنه، نوعي فاصله گرفتن از يك تئاتر مستند باشد. ماريون به لحاظ سياسي يك انسان كمابيش غيرسياسي است كه تلاش دارد سرگذشت خانواده را از نو روايت كند. سفر اوديسهوار ماريون در روايت كردن گذشتهاي كه از سر گذرانده، تمناي نوعي آشتي بين اعضاي خانواده و فراموش كردن تروماهاي گذشته است. ماريون درنهايت با تضادهاي حلناشدني خانوادگي تنها ميماند و با استيصال از ميل خود به عبور از مرزها و ديوارها ميگويد. نقش محوري ماريون در اين نمايش با شكل حضور و ميل به آشتي نيروهاي متضاد سياسي، يك انتخاب سياسي است كه تمناي عبور از تروماهاي گذشته را دارد حتي اگر مسائل حلناشده باقي مانده باشد. ماريون بيش از آنكه متعلق به عصر تضادهاي ايدئولوژيك قرن بيستم باشد، يكي از آلمانيهايي دوران رفاه اقتصادي است كه دوست دارند پيامآور صلح و آرامش براي اكنون باشند. بنابراين ميتوان نظرگاه سياسي و اجتماعي نرگس هاشمپور را در نوع حضور و مداخلات ماريون نسبت به زمانهاش ادراك كرد. فيالمثل استفاده از تصاوير مستند را به ياد آوريم: فرو ريختن ديوار برلين به دست مردم عادي، به نمايش گذاشتن تصوير مجسمه يادبود ماركس در انگلستان هنگامي كه پدر خانواده با آرمانهاي سوسياليستي خويش تعيين تكليف ميكند يا حتي آن صحنه سخنراني برادر بزرگتر در مقابل كساني كه قرار است به او جايزه دهند، اما در جبهه مخالف سياسي او قرار دارند. اين دقايق دورانساز بيش از آنكه بر ساختن تاريخ جهان به دست انسان معاصر اشاره كند از طريق گفتار ماريون به امري ملامتانگيز بدل شده و عامل نابودي زندگي فردي آدمها قلمداد ميشود. بنابراين نمايش «عنوان موقت: براش» از تئاتر مستند فاصله ميگيرد و با روايتي كمابيش دراماتيك، سرگذشت ماريون را پراهميتتر از فرو ريختن ديوار برلين مفروض ميگيرد. از ياد نبريم كه چگونه گذشته به ميانجي گفتار مسالمتجويانه ماريون روايت ميشود تا تضاد بين تاريخ عمومي جهان با تاريخ شخصي خانواده رفع و رجوع شود. به نظر ميآيد نسل امروز آلمان، ميل چنداني براي سر كردن با امر منفي ندارد و نميخواهد گرفتار گذشتهاي محنتزا در نسبت با تاريخ باشد. به قول پل ريكور براي زيستن در اكنون و رفتن به سمت آينده، ميزاني از فراموشي گذشته لازم است. ماريون براش و نرگس هاشمپور كمابيش مشغول سبك كردن بار گران تاريخ از روي دوش انسان معاصري هستند كه ميل مصرف دارد و فراموشي. چه تهران باشد و چه برلين درنهايت شعار يكي است: «دم را درياب!»
به لحاظ اجرايي نمايش «عنوان موقت: براش» بر تمايز سطوح، مرزبندي زمانها و جدايي مكانها استوار شده است. اين يك انتخاب استراتژيك و البته سهلالوصل براي نشان دادن تفاوت در دورهبنديهاي تاريخي يك ملت، بازنمايي درخودماندگي شخصيتهاي تحت يك نظام توتاليتر است. بنابراين صحنه چنان طراحي شده كه تمامي عناصر اجرايي، مبتني بر نوعي فاصلهمندي باشند. شايد اين تاكيد بصري بر تمايز فضاها و سطوح، در راستاي اجرايي كردن ايده مركزي اجرا باشد، اما ميتواند انتخابي راحتطلبانه هم فرض شود، چراكه با خروج ماريون براش از يك جايگاه و نزديك شدن به جايگاهي ديگر، تمايزبخشي بين زمان، مكان و شخصيتها قرار است به تماشاگران انتقال يابد. به لحاظ بصري اين طراحي صحنه به خوبي در راستاي هدفي است كه نمايش در پي دست يافتن به آن است: يك صحنهآرايي مهندسي شده كه امور زايد و نابهنگام را پس ميزند و بهطور دايمي كنترل ميشود. پس بيجهت نيست كه حضور صحنهاي بدنها كمينهگرايانه است و در بروز احساسات و ميل به تحرك در حداقل امكان.