سرطان و امر فرهنگي؛ بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
چون واخودايم بر آن پشيمان باشم و رنجور. اي دوست ميترسم و جاي ترس است از مكر سرنوشت.»
2) در يادداشت پيشين كه يازدهمين نوشتار سرطاني من بود از سرطان و امر اخلاقي سخن گفتم و به 4پرسش از مسووليتهاي اخلاقي خود در برابر «خداوند»، «سرمايه اجتماعي بر ساخته از ارتباطات» (سرمايه سرطاني) به ظرفيت خود به مثابه يك انسان مسوول در برابر «بيماري» و «جهان دانش و درمان» پرداختم.فاصله ميان آن نوشتن كه در «خان» يا مهلكه و عقبه ششم انجام گرفت و «خان هفتم» كه در ميان آنم، فرصت انديشيدن در فضايي متفاوت بود، جهان زيست سرطاني و سرمايه برآمده از آن مرا به دنيايي نو از مهربانيها، همدرديها و گفتوگوها كشانده است. حداقل در فاصله ميان اين پيچها و منزلگاههاي درمان دو آورده بزرگ فضاي زيستن و دانستنم را فراختر كرده است: نخست گلها و گياهاني كه به يمن ديدار دوستان فضاي خانه ما را به زيور زيبايي آراسته است، به گفته سهراب سپهري «گاه در بستر بيماري من هضم گل چند برابر شده است و فزونتر شده است». دوم، كتابهاي خواندني در باب بيماريها و زمينههاي ظهور و بروز آنها و چگونگي غلبه بر درد از ساحتهاي مختلف نظري و عملي. شايد ادامه درمان و تداوم همت دوستان بتواند به تاسيس كتابخانهاي تخصصي در عرصه درد و درمان منجر شود.
3) با نگاهي اجمالي به برخي از اين آثار در اين روزها دريافتم كه امروز بيش از هر زمان ديگر شاهد طرح ظرفيت و قدرت فرهنگ و مباحث فرهنگي در حوزه درمان بيماريها از جمله سرطان هستيم. در واقع انديشههاي انتقادي در اين دوران تلاش كردهاند قدرت عقلانيت محض را كه بر بنيادهاي تجربهگرايانه و اصول انديشههاي صرفا عينيتگرا استوار است به چالش بكشند و آنها راهحل نهايي و كافي براي حل مشكلات بشر ندانند. بنابراين برخي مباحث همچون فرهنگ كه در دوران مدرن از حوزه علوم محض دور شده بودند، دوباره در حال ورود به نظامهاي علمي از جمله پزشكي هستند. به آن سبب نظام مدرن سلامت بر طرح راهبردها و گشودن انديشههاي فرهنگي در بحث سلامت و بهداشت و پزشكي مدرن بيش از مقولههاي ديگر تاكيد دارد. بيماران در ساختار پزشكي مدرن به وسيله بيماري خود «هويت» مييابند و گسيختگي بيمار از فرهنگ و بياعتنايي به تعامل او با زيست فرهنگياش سبب ميشود تا در رويكرد صرفا عقلگرايانه پزشكي، جايي براي دخالت عواملي چون سبك زندگي، شرايط اجتماعي، تاريخ و ساختار سياسي - اقتصادي باقي نباشد.به اين دليل در سالهاي اخير انتقادات سياسي به پزشكي مدرن پايه توجه به «زيست فرهنگي» به جاي «زيست بيولوژيك» تاكيد ميشود.
4) درمان افراد بر اساس ويژگيهاي فردي آنها همان چيزي است كه بعضي از پزشكان علاقهمند آن را نوعي هنر ميدانند.گادامر هم در دفاعيه كه در باب هنر درمان نوشته است به همين ترتيب بر گرايش «دگرفهم» از سوي پزشكان تاكيد ميكند و آن را لازمه اين هنر ميداند. اما سوي ديگر اين مساله را نيز بايد در نظر داشت كه احتمال شكست درمان يا بروز خطايي حين آن هست. در اين حالت از آنرو كه پزشك ممكن است به اتهام قصور در درمان مورد بازخواست قرار بگيرد خطر خروج از خطوط راهنماي درماني پزشك نيرويي را براي مقابله طلب ميكند كه براي پزشك قابل مقايسه با كنش قهرمانانه است.بر اين پايه در اينجا با دو تفسير از اخلاق پزشكي مواجه ميشويم. تفسير اول، اخلاق را معادل تبعيت محض از دستورالعملهاي حرفهاي ميداند. دستورالعملهايي كه تصور ميشود منافع عام بيماران را در نظر دارند. در واقع پزشك به عنوان كنشگري منفصل در نظر گرفته ميشود كه بايد براي او خطوط راهنما تعيين كرد كه به واسطه تبعيت از آنها ميزان مخاطرات درماني به حداقل برسد.
تفسير دوم، تفسير پزشك به مثابه كنشگري هوشمند در اخلاق پزشكي است، به كارگيري تمامي امكانات موجود براي درمان بيمار و اولويت دادن به قضاوتهاي شخصي پزشك در برابر تبعيت از رويههاي بروكراتيك، تفاوت موجود اين دو چشمانداز اخلاقي ناشي از تفاوتهاي موجود بين مفروضات فرهنگي و اخلاقي از دانش پزشكي است كه هر يك از اين دو رويه را شكل ميدهند.
5) از ميان كتابهايي كه در اين ايام به اعتبار همان سرمايه سرطاني توفيق ديدن و خواندن آن را داشتهام. «مصائب بدن؛ پديدارشناسي مريضي، بيماري و ناخوشي» شايسته تامل است. اين كتاب را پدري جامعهشناس و پسري فيلسوف به نامهاي جيمز آهو و كوئين آهو نگاشتهاند كه در آن مسائل بدن، ابتلاها و سلامت از منظري پديدارشناسانه مورد مطالعه قرار گرفته است. در اين كتاب كه با ترجمه خوب محمدرضا اخلاقيمنش به جامعه عرضه شده است، جيمز آهو و كوئين آهو پرداختن به مسائل بدن انسان را از 3منظر متفاوت مهم دانستند. نخست از منظر اجتماعي كه جامعه در آن مشكلات بدني را به شكل «مريضي»درك ميكند. دوم از ديد پزشكي كه اين مصائب را صرفا بيماري ميداند و سوم از ديد خود بيمار كه مسائل خويش را به عنوان «بيماري» تجربه ميكند. هيچ يك از اين ديدگاهها ضرورتا نسبت به برداشتهاي ديگر، درستتر نيست، بلكه هر كدام وجوهي خاص از تن رنجور را آشكار ميكند و در عين حال چشمان خود را به ديگر ديدگاهها ميبندد. به اين اعتبار درمان هر بيماري به ويژه بيماريهاي صعبالعلاج نيازمند فهمي فرهنگي و جهان ادراكي مشتركي است كه در آن اين 3نگاه بتوانند با هم تلاقي و گفتوگو داشته باشند.
6) كتاب«معناي بيماري»؛ شرحي پديدارشناختي از ديدگاههاي متفاوت پزشك و بيمار نوشته «اسكار تومبز»، فيلسوف سرشناس امريكايي كه آن نيز توسط اخلاقيمنش ترجمه شده به يكي از مهمترين مسائل و موانع درمان بيماريهاي سخت كه تفاوت معناسازي بيماري از سوي پزشك و بيمار است، ميپردازد. معمولا درك پزشك از بيماري با الگوي توضيحي خود بيمار از بيماري تفاوتهايي دارد كه ناشي از تفاوت و حتي تمايز 2جهان «درمان و بيماري» است. اين تفاوت معنايي نيازمند تاسيس يك محيط مشترك ارتباطي است كه بتواند جهان مشترك را در زندگي بيمار تاسيس كند. درمان بيماريهاي سخت نيازمند درمانگري مشاركتي است كه دو طرف اصلي آن پزشك و بيمارند و بايد بتوانند ارتباطات گفتوگويي، چهره به چهره و كنشگرانه را ميان خود سامان دهند.در اين ارتباط پزشك تنها در مقام شفاگر نايستاده، بلكه بيمار هم به عنوان كنشگري فعال ميتواند به كمك تجربه زيسته خود از بيماري دستيار او در درمان باشد.