نگاهي به نمايش «جنون محض» ساخته عليرضا كوشكجلالي
سلام تئاتر!
آريو راقبكياني
هانري گوييه در كتاب «تئاتر و وجود» اينگونه مينويسد كه «لازمه خنده اين است كه نفع شخصي من وارد بازي نشود. از اينرو عشق به خويشتن مطمئنترين پادزهر امر كميك به شمار ميآيد.» وي در ادامه اضافه ميكند كه «پس شرط كميك اين است كه اولا من سود و زياني در ماجرا نداشته باشم و در ثاني جريان الكتريكي ناشي از محبت قطع شود.» پس شرط بقاي نمايش كمدي قطع هر گونه عاطفهگري و احساساتي شدن از سمت مخاطب و نظاره آن رخداد از روي كنجكاوي و با ذهن جزيينگر است، بنابراين كم پيش ميآيد كه تماشاگر، در مواجهه با اثري كميك همنوعي از خود را روي صحنه دريابد و با او همذاتپنداري كند. از طرفي درامي پتانسيل خنداندن مخاطب را دارد كه در سطح آدمهاي نمايشياش متوقف شده باشد تا از پس آن آدمهاي تيپگونهاي شكل بگيرد كه به يك شخصيت نمايشي مستقل با عمق تاريخي مبدل نشده باشند. پس مدلول بيشناسنامه بودن شخصيتهاي نمايشي خود دالي ميشود بر عدم شراكت احساسي مخاطب با آنها. نمايش «جنون محض» با اسم اصلي «صداها خاموش» به نويسندگي «مايكل فرين» و ترجمه و كارگرداني «عليرضا كوشكجلالي» نمايشي است در سه پرده كه بيشتر از آنكه متكي به قهرمان يا قهرماناني باشد، روايت ماجراهايش را به آدمهاي معمولياي سپرده است كه در حد تيپ هستند و همين عامل باعث ميشود كه هويت دراماتيك نمايش جان بگيرد. نمايش در پرده اول، گروه نمايشي را نشان ميدهد كه در نيمه شبي در حال تمرين و آمادهسازي نمايش براي اجرا هستند و با اينكه فردا روز اول اجراي اين گروه نمايشي است؛ وليكن اعضاي گروه، براي اجراي اين نمايش مهيا نشدهاند. نمايش «جنون محض»، كارگردان اين تمرين (با بازي امين ميري) نمايش را به صورت خدايي ترسيم ميكند كه هر چند در ابتدا به ساير اعضاي گروه (بازيگران و عوامل پشت صحنه) از بالا مينگرد ولي به مرور، او همسطح بازيگران و چه بسا در عرصه پايينتري از سِن نمايشي آنها قرار ميگيرد. نمايش سعي ميكند نسبت به رابطه كارگردان و بازيگران و همچنين هوش و سواد آنها بيطرفانه رفتار كند و همه نقصانها را بر گردن بازيگران گيج نيندازد. به اين ترتيب كه اگر بازيگران در انجام ورودها و خروجها، عناصر صحنه (برداشتن بشقاب ساردين و جانمايي تلفن) و خطوط حركتي دچار اشتباه ميشوند، كارگردان نيز در توضيح چرايي بعضي از قراردادهاي نمايشياش ناچار به سفسطهگرايي احمقانهاي ميشود. اگر در پرده اول اين نمايش، تماشاگر با مصايب و مشكلات روي صحنه بردن يك نمايش مواجه ميشود، در پرده دوم، پشت صحنهاي از همان نمايش در حال اجرا را ميبيند كه رابطه بازيگران با يكديگر بسيار متشنج شده است. ميتوان گفت در پرده دوم «جنون محض» پاره داستانهاي مختلف و ناپيوسته كه در زير چتر داستان اصلي به اجرا بردن يك نمايش سير ميكنند، به سرانجام و همگرايي ميرسند. نمايش در اين پرده به شكلي بيپروا هم عشق را به استهزا ميكشاند و هم حتي با نزاعهاي روي داده بين افراد با تبر شوخي ميكند. تبر در اين پرده، به عنوان الماني معرفي ميشود كه ميخواهد همه چيز را بشكافد، از فرق سر پرسوناژها تا اجراي وصلهپينه شده نمايش و حتي مثلث عشقي كاراكترهاي لويد (كارگردان)، پاپي (با بازي الهه فرازمند) و اشتون (با بازي صدف اسپهبدي). هرج و مرج ايجاد شده در پرده دوم اين نمايش، توفاني است قابل پيشبيني كه در آرامش قبل از آن (پرده اول) احتمالش ميرفت. تماشاگر در اين پرده هم به اشتباهات فردي و ناهماهنگي جمعي كاراكتر در ورود و خروجها از هشت درب ميخندد و هم از تضاد ايجاد شده در بين شخصيتها! بنابراين بيانسجامي و هجو ايجاد شده در پس شخصيتهاي فاقد زندگينامه مشخص منجر به توليد فضاي فكاهيمانند نامتجانسي ميشود كه تماشاگر شايد در دنياي واقع نه هيچ يك از اين كاراكترها را ديده است و نه عميقا ميشناسد. چهبسا مكانمند شدن دكور اين نمايش و شكل نمايشي آن كه در هر پرده جابهجا ميشود و در پرده اول شكيل و خوشريخت جلوه ميكند و در پرده دوم از شكل افتاده، انسانهايش را به همراه خود پشتورو ميكند و نشان از ظاهر و باطن كاملا متفاوت و در خلاف جهت منش انساني آنها دارد. چه ميخواهد شخصيت «گري» (با بازي سام كبودوند) باشد كه فقط ديالوگگوي دنياي فانتزي نمايشي است و در دنياي پرطمطراق واقعاش به لكنت ميافتد، چه شخصيت «فردي» (با بازي ميثاق زارع) كه نميتوان به صورت مطلق به او برچسب كمهوشي زد؛ چه شخصيت «دوتي» (با بازي الهام پاوهنژاد) باشد كه نه در اوج دوران زنانهاش به نظر ميرسد و نه در حضيض آن، چه ميخواهد شخصيت بليندا (با بازي ديبا زاهدي) باشد كه با نقاب صلحجويي، صفت دورويياش را پنهان كرده است! اين كاراكترهاي از سرگذشت تهي شده مانند تيپهاي نمايشهاي كمديا دلارته ميمانند كه تماشاگر با من فردي آن بيگانه شده است و به همين دليل اغراقهاي متناقض رفتاري آنها كميك جلوه ميكند. نمايش در پرده سوم به جواب سوالي پاسخ ميدهد كه چرا نام نمايشنامه تغيير كرده است و آن اينكه همه اين اتفاقات شاديگون و شگفتكارانه در دو پرده قبلي رخ داده است كه دغدغه نويسنده از چيستي سر و صداهاي پشت صحنه پرده دوم هنگام اجراي نمايش، به چرايي به جنون محض رسيدن يك تيم نمايشي براي روي صحنه بردن يك نمايش را با طعم و چاشني ايرانيزه شده نمايش دهد. فيالواقع شايد در پرده آخر، سر و صداهاي اين گروه نمايشي خاموش شده و فروكش كرده باشد ولي جنون محض آنها ادامهدار است و دكور نمايش كه صحنه را به دو نيم تقسيم ميكند، موكد همين مطلب است. نمايش «جنون محض» ميخواهد نشان دهد كه هر قدر براي مخاطبان به دليل عدم درك كاراكترها و غريب بودن با فرآيند ساخت و توليد يك نمايش ميتواند سرگرمكننده و شاديآور باشد، براي مخاطباني كه در زمينه تئاتر دستي بر آتش دارند و هميشه نداي سلام تئاتر را با هر سختي و رنجي سر دادهاند، در كنار كمدي بودن، گونهاي از تراژيك-ساتير محسوب ميشود.