موزههاي راكد
سارا كريمان
اصطلاح ركود در سالهاي اخير به يكي از رايجترين تعاريف در ادبيات سياسي و اقتصادي تبديل شده است. تنوع و فراگيري رسانههاي ارتباط جمعي و سرعت انتشار اخبار، بحرانها و چالشهاي مختلف انساني در اقصا نقاط جهان را به اطلاع همگان ميرساند و تاثيرات مختلف خود را بر سراسر جهان ميگذارد. عمده كاربرد واژه ركود به شرايط ويژه اقتصادي كه دامنگير برخي كشورها ميشود، برميگردد. به عنوان مثال ركود بزرگ اقتصادي اواخر دهه بيست امريكا يا ابر بحران اقتصادي جنوب شرق آسيا در سالهاي پاياني قرن بيستم. ركود وضعيتي بحراني در اقتصاد حوزه توليد و اقتصاد است كه عموما پس از دوره كسادي به وجود ميآيد. از جمله اولين نتيجههاي ركود اقتصادي كاهش مصرف و در نتيجه آن يكي از اولين مواردي كه از سبد مصرف عموم مردم حذف ميشود هزينههاي فرهنگي است. در اينجا مصرف فرهنگي معادل هزينههاي انجام شده در قبال فعاليتهاي هنري در نظر گرفته شده است و نه رفتار عمومي جامعه. هر چند مقوله فرهنگ پيچيدگيهاي خاص خود را دارد و صرفا معطوف دلايل اقتصادي نميشود. يا اينكه الزاما رشد شاخصهاي اقتصادي به منزله ترويج هنر در بين تمام طبقات اجتماعي نيست يا اينكه سختي معيشت الزاما همگان را از توليد و مصرف هنري بازنميدارد اما مفاهيم معاصر عموم جوانب زندگي انسان را به اقتصاد پيوند زده است. از نظر واژهشناسي كلمه راكد معادل ايستا و بدون حركت است. اين وضعيت در حوزه فرهنگي به انجام اقدامات تكراري و خالي از خلاقيت تعميم پيدا ميكند. برمبناي يك قرائت رشد فرهنگي را ميتوان اقتباس هنري از وضعيت اجتماعي حال حاضر جوامع درنظر گرفت. موزهها بيش از هر چيز محلي براي تبلور هنر هستند. تبديل شدن موزه به فضايي ايستا برمبناي چيدمان اوليه كه تلاشي براي ايفاي نقش اجتماعي ندارد به منزله ركود موزه است و ركود چنانچه به وضعيت قالب و غيرقابل تغيير تبديل شود خود به منزله نسيان و مرگ است. اما در رابطه دوجانبه موزه و جامعه، شرايط ويژه جامعه ميتواند بر فعاليتهاي موزه نيز اثر بگذارد و به آن وضعيتي ايستا يا راكد بدهد. يعني شرطي كه الزام حيات موزه است، خود به عامل نسيان بدل شود. در شرايط مطلوب موزه نيز بايد بتواند به صورت متقابل بر جامعه اثر بگذارد، اما اين مساله به صورت واحد محقق نميشود. مجموعهاي از ساختارها و عوامل به صورت شبكهاي ميتوانند شرايط اثرگذاري را فراهم كنند در غير اين صورت حركتهاي تجريدي راه به جايي نخواهد برد. آنچه روزگار ما را ترسناك ميكند كاهش نقش فرهنگ و هنر بر جوامع بحران زده است. كشورهايي مانند ايران در پي هزاران سال با انواع چالشها و مشكلات عظيم رو به رو بودهاند اما آنچه هويت ما را حفظ كرده، اندوخته و ارجاعات فرهنگي بوده است. شرايط جهان معاصر به نظر متفاوت يا متضاد ميرسد. دو نظريه قالب در اين مورد وجود دارد كه يكي ميگويد ما در حال نابودي اندوخته فرهنگي خود هستيم و نظريه دوم اين احساس را ناشي از نوع دريافت ما و عدم تصور صحيح از آينده ميداند. برمبناي نظريه دوم بنيان فرهنگ چنان مستحكم است كه با وجود انطباق زماني، خود را به هر روي حفظ ميكند. در مجموع سطح انتظار از موزهها بايد با درك جميع شرايط اجتماعي باشد و توقع اثرگذاري خارق العاده نتيجهاي جز ناهمگوني ندارد. به عنوان مثال برگزاري نمايشگاهها يا رويدادهاي پر زرق و برق در برخي موارد ميتواند واكنش منفي را به دنبال داشته باشد. رفتار فرهنگي بيشتر از آنكه به مسابقه دووميداني شباهت داشته باشد، به رژه نظامي ميماند و عدم هماهنگي خود موجب فاصله ميشود. موزهها براساس يك تعريف به آيينهاي در برابر جوامع ميمانند كه ميتوانند ما را به خود ارجاع دهند، باعث شناخت شوند و مسيرها را نشان دهند. نقش فاعلي موزه به صورت عمده اينچنين تعريف ميشود و تبديل شدن به بنگاه اقتصادي موزه را از ماهيت خود فاصله ميدهد.