دختري كه ميميرد (۵)
محمد بلوري
خلاصهاي از آغاز ماجرا: پنجاه وپنج سال پيش دكتر كريستين بارنارد، جراح آفريقاي جنوبي براي نخستينبار قلب انسان مردهاي را به سينه يك بيمار قلبي پيوند زد و جهان را شگفتزده كرد. دكتر بارنارد در راه سفر به اروپا به دعوت جراحان برجسته دو روزي در تهران توقف كرده بود تا ميهمان دولت باشد و سري هم به روزنامه كيهان بزند. من كه دبير گروه حوادث كيهان بودم، روز ديدار دكتر بارنارد از كيهان دختر ۱۸ سالهاي به نام مريم را به ملاقات اين جراح در تحريريه به روزنامه آوردم كه به علت بيماري سل در آسايشگاه مسلولين بسترياش كرده بودند و داوطلب شده بود قلبش را پيش از آنكه بميرد، دكتر بارنارد به سينه يك دختر بيمار قلبي پيوند بزند، چون پزشكان هشدار داده بودند بيماري سل مريم در ايران قابل معالجه نيست و تا چند ماه بيشتر زنده نخواهد ماند... اما دكتر بارنارد در جريان ديدار با مريم در روزنامه كيهان با تحسين از اين دختر گيلاني گفت: اميدوار است با كمك نيكوكاران هموطنش با اعزام به آلمان توسط پزشكان ماهري از بيماري سل نجات يابد. اما پدر مريم يك ماهيگير فقير بود و توان مالي جهت فرستادن او براي معالجه به آلمان را نداشت... با انتشار گزارشهايم درباره مريم در صفحه حوادث كيهان موج حمايت از اين دختر مسلول هر روز براي معالجهاش در آلمان گستردهتر ميشد و خانوادههاي بسياري حاضر ميشدند مخارج سفر او را به اروپا بپردازند. من هم براي جمعآوري كمكهاي مردمي يك حساب بانكي افتتاح كردم كه به سرعت جنبش نيكوكاري شورانگيزي از سوي خانوادهها به راه افتاد. حتي كودكان با شكستن قلكها آنچه جمعآوري كرده بودند به بانك ميبردند تا به حساب مريم واريز كنند. هر روز گروههايي از دختران و پسران دانشآموز همراه معلمشان و بانوان نيكوكار در دستهجات مختلف روانه آسايشگاه مسلولين ميشدند و به ديدار مريم ميرفتند تا آمادگيشان را براي تامين هزينه سفر او به اروپا اعلام كنند. براي يادآوري تمامي زنان و دختراني كه در اين آسايشگاه نگهداري ميشدند، بيماران مسلولي بودند كه در كشورمان اميد معالجهشان نبود و خانوادههايشان به ناچار آنها را به اين آسايشگاه سپرده بودند تا روزي كه تسليم مرگ شوند، چون توان مالي براي معالجهشان در خارج از كشور را نداشتند. در ميان ديداركنندگان نيكوكار با مريم شيفتگان شهرت و سياستبازهاي حرفهاي هم بودند. از جمله برخي مديران مدارس خصوصي، همراه با دختران و پسران دانشآموز يا پيرزناني از ميان اعيان و اشراف كه براي كسب شهرت انجمنهاي نيكوكاري راه انداخته بودند با پلاكاردهايي به نشانه خدمتگزاران اجتماعي و حامي مستمندان راهي آسايشگاه ميشدند. ميآمدند تا حمايت همهجانبه از مريم را اعلام كنند. همه اين زنان متشخص و شهرتطلب سعي داشتند هنگام سخنراني به گونهاي روبهروي دوربينهاي عكاسان و فيلمبرداران سربگردانند كه چهره گوشتآلودشان با آن چروك پنهان در زير قشري از لعاب غليظ بزك، خواستني جلوه كند! روز بعد هم اين بانوان فربه متن سخنرانيشان را به روزنامهها و مجلات ميفرستادند و هزينه چاپ را هم پرداخت ميكردند تا بهطور كامل در صفحه مناسبي چاپش كنند. خانم مدير يكي از مدارس دخترانه خصوصي روي تابلوي پارچهاي نوشته بود: «مريم جان بايد زنده بماني!» و زير اين پيام با خط درشتي اين نوشته تبليغاتي به چشم ميخورد: «دبيرستان دخترانه شرف با دبيران برجسته و سرويس رفت و آمد دانشآموزان در خدمت خانوادهها آدرس… تلفن…» انگار اين عده سوداگر آمده بودند تا فقط از دختري رو به مرگ براي تبليغ محل كسب و كارشان بهرهاي بگيرند. پس از سخنرانيها سراسر باغ آسايشگاه مسلولين چون فضاي يك گاردن پارتي سرشار از هياهوي شادمانه لذتجويان طنين آواي موسيقي و ترانهخواني جمعي لذتجو شده بود. در چنين فضايي يك شاعر مجلسي پشت ميكروفن بلندگوهاي آويخته به شاخههاي درختان ايستاده بود و با نعره و فرياد در ستايش از مريم بيمار قصيدهاي را كه سروده بود، ميخواند اما صدايش به گوش كسي نميرسيد. در اين ميان مريم را ميديدم كه پرستاران او را با چهرهاي رنگ پريده پشت نردههاي ايوان روي صندلي نشاندهاند و از درد لب ميگزد و با بيتابي در انتظار پايان اين گاردن پارتي است تا پيكر دردمندش را به داخل آسايشگاه بكشاند و روي تختش دراز بكشد. من بهتزده غرق تماشاي حاضران به عيش پرداخته بودم كه يكي از پشت سر آستينم را كشيد. مرد كله طاس و سرخرويي بود كه گفت؛ مدير يك آژانس تبليغاتي است و تصميم گرفته چندين سري تيشرت دخترانه و پسرانه توليد و با عكس مريم پخش كند و پيشنهادش اين بود: «آقاي خبرنگار سرمايه از من كار تبليغاتياش با شما» با شنيدن اين پيشنهاد با نفرت از اين مرد روي برگرداندم تا خودم را در ميان جمع گم كنم. از روز بعد دوندگيهايم براي دريافت گواهي پزشكي از وزارت بهداري براي اعزام مريم به آلمان آغاز شد. بايد شوراي پزشكي وزارت بهداري گواهي ميكرد معالجه اين دختر مسلول در ايران امكانپذير نيست و اجازه ميداد براي مداوا به خارج از كشور اعزام شود. خانوادههاي نيكوكار مبلغ قابل توجهي به حساب بانكي مريم واريز كرده بودند و به نظر ميرسيد تا رسيدن به موعد پرواز مريم به آلمان پول كافي براي هزينه سفر و مخارج معالجهاش در بيمارستانهاي آن كشور اروپايي جمعآوري شود، اما نگران بودم قبل از آنكه مريم با پيشرفت بيماري سل از پا نيفتد و نتواند رنج سفر را تحمل كند و بتوانم اين دختر مسلول را سوار هواپيما كنم تا راهي آلمان شود. ضمنا يك پرستار هم بايد در اين سفر همراه مريم باشد تا مراقبتش را بر عهده بگيرد. دوندگيهايم يك هفته طول كشيد تا توانستم مقامات وزارت بهداري را راضي كنم تا شوراي پزشكي براي معاينه مريم و موافقت با اعزام او به اروپا تشكيل شود و اين مرحله تازه آغاز تلاشهايم براي موافقت با تشكيل شوراي پزشكي بود. بايد طي چند روز دوندگي يك پرونده پزشكي درباره سابقه بيماري مريم جمع و جور ميكردم در حالي كه شاهد تحليل تدريجي بدني اين دختر بودم كه نگرانم ميكرد. پس از دو روز دوندگي با سفر به گيلان براي تهيه سابقه بيماري مريم در بهداري استان سرانجام توانستم پرونده پزشكي را تكميل كنم تا تحويل شوراي پزشكي بدهم...