پرسشهايي در اين باره كه چرا تاريخ تئاتر نداريم؟
مفاهيم بنيادين نمايش در ايران ناپديد شدهاند
آيا بايد به جاي خالي تئوريسينها و هنرمندان تاثيرگذار در تئاترمان خو بگيريم؟
مسلم خراساني
بسياري معتقد هستند كه يكي از دلايل مهم شرايط حال حاضر تئاتر ناشي از اين است كه ما در فرهنگ خود تاريخ تئاتر نداريم. به بيان دقيقتر ما به منابع مدون و مكتوب و آرشيوهاي منسجم و يكپارچه پيرامون آثار كارگردانها، نويسندگان، طراحان صحنه و لباس، نورپردازان، چهرهپردازان، طراحان حركت و تجربيات و نظرات آنها كه بتواند به عنوان پشتوانه يا سرآغازي براي پژوهشها و نوآوريهاي ما قرار گيرد، دسترسي نداريم. اما تا حدودي دسترسي بيشتري به تجربيات هنرمندان ديگر سرزمينها داريم، اما چون اين آثار به لحاظ فرهنگي و تاريخي برخاسته از اقليم و فرهنگ ما نيست، نميتواند پاسخگوي تمامي نيازهاي ما باشد.
گروههاي تئاتر، مانيفست مشخصي ندارند
ميخواهم اين ديدگاه را اندكي اصلاح كنم. معتقدم كه ما تاريخ تئاتر داريم. اگر اين تاريخ باب ميل نيست و نميتوانيم يا نميخواهيم به آن افتخار كنيم و آن را كمرمق، كمعمق، ناتوان و كمتاثير ميدانيم يا چنان پراكنده و متفرق است كه ميتوان آن را به راحتي انكار كرد و ناديده گرفت يا تمايلي براي تدوين آن نداريم، مساله ديگري است. اما بايد خاطرنشان كنم كه حتي عقبافتادهترين سرزمينها و ملتها داراي يك تاريخ و هويت تاريخي هستند كه تئاتر نيز از آن مستثني نيست. اينجا، ميتوانيم تقصير را متوجه پيشينيان خود بدانيم اما گويا برخورد ما نيز چندان تفاوتي نكرده است. خود ما نيز به نوبه خود اين فرصت را داشته و داريم كه به منظور نگارش تاريخ مدون تئاتر اقدام كنيم، اما غير از تعدادي انگشتشمار، اين روحيه در ميان جامعه ما ضعيف و در نگاه من اين امر، يك خصيصه فرهنگي است، چراكه اين عمل نيازمند صرف زمان، انرژي، هزينه، مطالعه و پژوهش و مهمتر از آن، داشتن روحيه پرسشگري است. دشواري و طاقتفرسا بودن اين عمل باعث ميشود كه ما ترجيح دهيم از ثمره تجربيات ديگر جوامع در قالب ترجمه يا در بهترين حالت از گفتهها و شنيدههاي تاريخ شفاهي خودمان بهرهمند شويم.
با توجه به گفته بالا ميخواهم اين ديدگاه را به گونهاي ديگر و از منظري ديگر مطرح سازم. در حال حاضر گروههاي زيادي در تئاتر ما مشغول فعاليت هستند و شمار سالنهاي خصوصي نيز موجب افزايش قابل ملاحظه اجراها شده است. پرسش اين است كه چرا با توجه به تعداد بيشمار تجربيات اجرايي كه صورت ميگيرد ما چندان حرف قابل تاملي در تاريخ معاصر تئاتر جهان نداريم؟
ابتدا بايد گفت كه افزايش تعداد اجراها الزاما به معني غني بودن و كيفيت قابل تامل آنها نيست. دليل مهم اين است كه هنرمندان ما به طرز چشمگيري تجربيات پيشين را تكرار ميكنند و به شكل وفادارانهاي از شيوههاي تجربه شده گرتهبرداري ميكنند. آنها خطرپذيري زيادي ندارند و ساز و كار تمام اجراها حتي آنها كه به اصطلاح تجربي و نو خوانده ميشوند شبيه هم است و ردپايشان را در تاريخ تئاتر جهان ميتوان يافت.
گروههاي تئاتر، مانيفست مشخصي ندارند يا اگر دارند ما با آنها آشنايي نداريم. يا به هر دليلي از آشكار كردن آن خودداري ميكنند يا در بازتاب آن توسط رسانهها و منتقدان كوتاهي ميشود. تفاوت قابل تاملي كه تئاتر ما با سرزمينهاي ديگر دارد، اين است كه هنرمندان ما اغلب از يك كلكسيون حاضر و آماده بهره ميگيرند بيآنكه پرسش تازهاي مطرح كرده باشند. در واقع ميتوانم بگويم كه هنرمند امروزي در جامعه ما تبديل به يك موجود بدون پرسش شده است، چراكه براي رسيدن به شكل نو، تازه و دگرگون كردن روابط اجرايي، داشتن پرسش و مساله بسيار مهم است. من مخالف تاثيرپذيري و الگوبرداري نيستم، اما زماني كه اين الگوبرداري به عنوان خلاقيت خود فرد معرفي ميشود، بيآنكه اشارهاي به ريشه يا تجربههاي پيشين داشته باشيم نوعي درجا زدن اتفاق ميافتد. وقتي از هنرمند پيرامون اين ارتباطها ميپرسيم او اغلب اظهار بياطلاعي ميكند. در اينجا ديگر گامي به جلو برداشتن و فرا رفتن از تجربههاي پيشين معنايي ندارد. هنرمند يا تجربهگر معتقد است كه اثري جديد ارايه كرده است هر چند كه شواهد و قرائن نشان از تكرار تجربيات پيشين ميدهد.
به اين ترتيب دو پرسش مطرح است؛ اول اينكه چرا بايد هنرمندي تاثيرپذيرياش را از يك فرد، جريان، سبك يا اثر به خصوص پنهان كرده و پيرامون آن سكوت كند؟
چون اين تصور هست كه اگر نامي از فرد ديگري آورده شود از ارزش خلاقيت و تجربه او كاسته ميشود. فارغ از آنكه در واقع اين اشاره به تجربيات پيشين ميتواند پشتوانه زيباييشناسانه يا تئوريك اثر او را محكمتر و غنيتر سازد؛ اما از آنجا كه هنر و بسياري فعاليتهاي مرتبط با آن در جامعه ميتواند به عنوان ابزار يا وسيلهاي براي جلب توجه و ارتقاي جايگاه فرد مورد توجه قرار گيرد، افراد ميكوشند خود را بياطلاع نشان دهند يا اگر اطلاعي دارند آن را پنهان كنند. نمونههاي بسياري در تاريخ تئاتر وجود دارد كه در آن هنرمندان و كارگردانان، اين را كه از چه فرهنگ و فردي تاثير پذيرفتهاند، ميدانند و آن را كتمان نميكنند و همينطور جريانهايي را كه نسبت به آنها ايراد يا موضعگيري دارند، به طرز چشمگيري ميشناسند و آثارشان را مطالعه كردهاند. براي نمونه يك كارگردان ميگويد به چه دليل از اين سبك و شيوه بهره گرفته، يا چرا از آن استفاده نميكند. بدون هيچ تعصب خاصي به بيثمر ماندن يا شكست يك شيوه اعتراف ميكند و براي يافتن پاسخ، راه يا مسيري تازه را آغاز ميكند يا به كنكاش تجربيات ديگران ميپردازد. بنابراين اين سبب ميشود كه من هم شنونده باشم و هم بيننده. هم به خودم توجه داشته باشم و هم به ديگري. يعني گفتهها و تجربيات ديگران را ناديده نگيرم. در صورتي كه در فرهنگ ما چنين برخورد يا روحيهاي بسيار كمرنگ است.
امكانات و حمايتهاي مالي به روي تئاتر بسته است
و سوال دوم: بايد ديد منظور از اينكه هنرمند امروزي فاقد پرسش است، چيست؟ آيا به راستي فردي ميتواند فاقد پرسش و دغدغه باشد؟ از دلايل مهم تاثير اندك تئاتر ما در تاريخ معاصر تئاتر جهان اين است كه هنرمند امروزي در جامعه ما شبيه يك كارمند فعاليت كرده كه هر روز يك روند آشنا و هميشگي را تكرار ميكند. گويي او به استخدام نهادهاي نظارتي و مديران سالنها در آمده و براي رضايت آنها و كسب نوبت اجرا هر كاري انجام ميدهد و به هر دستور يا تصميمي كه براي او گرفته شود، تمكين كرده و گردن ميگذارد و هر تغيير، دگرگوني و حذف در شيوه اجرا و محتوا را مطابق با نظر آنها لحاظ ميكند، چراكه چشم اميد او به دستاورد انتهاي ماه است. چنين تئاتري مسلما نميتواند به تاثير چشمگيري وراي آنچه تصور ميشود، دست يابد. فردي كه پرسش و مسالهاي دارد و قائل به اين است كه جستوجوي پاسخ براي آن يا مطرح كردن آن ميتواند به تاثير قابل ملاحظهاي برسد به چنين فرآيندي اعتراض و از پذيرش پاسخهاي تحميلي اجتناب خواهد كرد. هنرمنداني هم وجود دارند كه نسبت به چنين شرايطي موضعگيري و واكنش نشان ميدهند، اما تعدادشان براي توقف يا تغيير چنين شرايطي بسيار اندك است.
اينجا بايد به پرسش ديگري پاسخ دهم كه چرا وقتي تقريبا اكثر هنرمندان تئاتري به مسائل و آسيبهاي كم و بيش مشترك اشاره دارند، تغيير و دگرگوني قابل تاملي در شرايط و وضعيت تئاتر و تئاتريها مشاهده نميكنيم؟ و پاسخ اين است كه در تئاتر يك فضاي ارتباطي وجود دارد كه شبيه يك فضاي خانوادگي است. منتقدان براي دوستانشان مينويسند. تهيهكنندهها دايره محدودي از آشنايانشان را حمايت ميكنند. كارگردانها با دوستانشان كار ميكنند، سالنهاي دولتي براي آشنايان يا افرادي كه آنها معرفي ميكنند كنار گذاشته ميشوند. روزنامهها و مجلات از چاپ نقد و اعتراض به دوستانشان كه مورد نقد و پرسش قرار ميگيرند، سر باز ميزنند. اين شيوه ارتباطي به نوعي انحصار منجر شده است. در تئاتر، بازيگران، طراحان، نويسندگان و كارگردانهاي توانمند بيشماري وجود دارند، اما امكانات و تجهيزات و حمايتهاي مالي به روي آنها بسته است. نه اينكه آنها كار نميكنند، بلكه فعاليت قابل تاملي نيز دارند و تئاتريها نيز آنها را ميشناسند، اما رسانهها عملكرد آنها را بازتاب نميدهند و منتقدان از آنها و پيرامون آثارشان نمينويسند. آنها سعي ميكنند خود را به نويسندگان يا كارگردانهايي نزديك كنند كه به اصطلاح نام آشنا هستند، چراكه نوشتن پيرامون افراد گمنام موفقيت به شمار نميآيد و براي آنها اعتباري به همراه ندارد. اين شرايط به قدري طبيعي و بديهي است كه كسي چندان پيرامون آن حرف نميزند. در واقع تمام اعتراضاتي كه هنرمندان تئاتر در آثارشان مطرح ميكنند در شيوه توليد و عملكردشان زير سوال ميرود. آنها تمام اعمال و مناسباتي را كه در آثارشان نقد ميكنند در توليد تئاتر مرتكب ميشوند و اين مثل آن است كه مشغول خشكاندن ريشه گياهي باشي كه خودت معتقد هستي كه براي نو شدن، پوست انداختن و نجات آن بايد كاري كرد. «تقريبا» همه از مرگ پديدهاي ميگويند كه خودشان در آن نقش دارند. اين شرايط حال حاضر تئاتر و هنر ماست.
همه چيز به كانالهاي خاص ارتباطي بسته است
بنابراين، حمايت چشمگيري از گروههاي ناآشنا كه اغلب مستقل كار ميكنند، صورت نميگيرد و رسانهها نيز در معرفي و شناساندن آنها آگاهانه يا ناآگاهانه كوتاهي ميكنند. پاسخ اين است كه در فضاي فرهنگي ما اصطلاحي وجود دارد كه افراد كوپن خود را براي ديگران خرج نميكنند. يعني اگر از آنها بخواهيد كه در مسير شكلگيري يك اجرا افراد يا امكاناتي را كه حق شماست در اختيارتان قرار دهند يا به شما معرفي شوند آنها اين كار را نميكنند. بايد كفه ترازو براي آنها سنگيني كند يعني اين مبادله سود چشمگيري برايشان داشته باشد. آنها حتي از معرفي شما به افراد به اصطلاح حرفهاي نيز خودداري ميكنند. به اين اعتبار براي پيگيري آثارتان يا ميتوانيد به اين كانالهاي ارتباطي دسترسي پيدا كنيد يا بايد قيد بهرهگيري از امكانات مرسوم را بزنيد. هميشه ميشنويم، بسيار هم ميشنويم كه افراد خود را براي كشف استعدادها و پرورش آنها و شناساندنشان مشتاق نشان ميدهند يا وانمود ميكنند براي آن تلاش ميكنند اما انحصارا در يك كانال ارتباطي محدود با افراد محدودي كه ميشناسند و در زمره به اصطلاح دوستان محدودي كه خودشان دارند، آنها خود را صرف شناختن فرد يا افرادي كه توانايي و استعداد قابل تاملي دارند، نميكنند. مسيرها و كانالها اين كار را انجام ميدهند. از اينرو بسياري ميكوشند كه خودشان را به چنين كانالها يا افرادي برسانند و مرتبط سازند و از مزيتهاي آن بهرهمند شوند.
ديگر كشورها در چنين شرايطي (براي نمونه امريكا) و «آف برادوي» يا «آف آف برادوي» تشكيل ميشود يعني افراد از اين جريانها رو ميگيرند و موجهاي تازهاي را شكل ميدهند، اما در جامعه ما اين موجها به ندرت شكل ميگيرد. چه پيشنهادي براي عبور از اين وضعيت ميتوان ارايه داد؟ اينجا شايد اشاره به شرايطي كه خودم در حال حاضر تجربه ميكنم خالي از لطف نباشد. من به تازگي قصد آغاز تمرين يك نمايش را دارم: وقتي به تعدادي از افرادي كه كار تئاتر ميكنند، ميگويم بناست تا كار جديدي آغاز كنم همگي به اتفاق و بدون استثنا اين پرسشها را مطرح ميكنند: متن چيست؟ كي اجرا خواهيم رفت؟ براي كدام سالن؟ چه مدت تمرين ميكنيم؟ كدام بازيگر يا سلبريتي در آن است؟ تهيهكننده داري يا خير؟ با اين بازيگرها ميتواني سالن را پر كني يا خير؟ بلند است يا كوتاه؟ باب روز، جذاب يا كمدي است؟ تماشاگر را نگه ميدارد يا خير؟ اين يك چرخه اقتصادي است. اين چرخه در نگاه من به هيچوجه نميتواند تحول ايجاد كند، ميتواند تاثير داشته باشد، سرگرم كند، اما نميتواند تحول و دگرگوني ايجاد كند.
آيا توليد كارگاهي رهاييبخش است؟
آيا اين پرسشها فاقد اهميت هستند؟ حتما كه اينها پرسشهايي قابل تاملند و قصد من ناديده گرفتن يا بيارزش جلوه دادنشان نيست، اما گويي اين پرسشها و نوع نگاه براي جامعه تئاتري از پيش طراحي شده است. در پارهاي موارد عملكرد مورد نظر سالنها، ارگانها و نهادهاي نظارتي و دغدغههاي حاميان مالي چنان ناخودآگاه توسط هنرمندان تئاتر رعايت ميشود كه گاهي خود هنرمندان تئاتر در جريان تمرين و شكلگيري تئاتر ايراداتي به اثر ميگيرند كه اين نهادها و افراد نميگيرند. كمتر كسي ميخواهد در مسير از پيش تعيين نشدهاي وارد فرآيند كشف شود. به درست يا غلط عادت شده است كه يك فرد مسووليت گروه را بپذيرد و تمام كارها برنامهريزي و نتايج را پيشبيني كند. كسي از خطر كردن استقبال نميكند. همه ميخواهند مطمئن گام بردارند. بايد همه چيز مو به مو از قبل مشخص باشد. من وقتي تئاتري را شروع ميكنم پاسخ بسياري پرسشها را نميدانم. حتي شيوه اجرا و طراحي نهايي را از آغاز نميدانم. بسياري چيزها بعد از درگير شدن با فرآيند تمرين آغاز ميشود. من حين آماده كردن يك اجرا درگير نوعي سفر ميشوم. سفري كه بخشي از آن مطالعه، بخشي تجربههاي عملي پيشينم و بخشي مرور تجربيات ديگران است. اگر تئاتر و هنرمندي ميخواهد به تاثيرگذاري قابل تاملي در تئاتر امروز جهان برسد يا به اصطلاح تاريخ تئاتر را بنويسد: علاوه بر تغيير زاويه ديد، بايد پرسشهايش را نيز تغيير دهد. با اين پرسشها و دغدغهها ميتوان زنده ماند، اما نميتوان به تئاتري دست يافت كه علاوه بر روشنگري، تحرك و دگرگوني اجتماعي نيز ايجاد كند. بايد ديد آيا توليدات كارگاهي ميتوانند به چشمانداز قابل توجهي جامه عمل بپوشانند؟ آثاري كه در آغاز يك ايده محوري دارند و مشخص نيست به چه تجربهاي دست خواهيد يافت؟ اين توليدات هم در شروع و مطرح شدن ايده ممكن است خلاقانه عمل كنند، اما به مرور دوباره وارد همين مكانيسم و مسير قبلي ميشوند، چراكه براي اجرا در سالنهاي مرسوم تئاتري بايد با ساز و كار مالي و اقتصادي آنها همراه شد و با محدوديتهاي زماني، محتوايي و اجرايي ارگانها و نهادهاي مختلف اجرايي و نظارتي خود را منطبق و هماهنگ ساخت.
كار ويژه تئاتر را فراموش كردهايم
اگر بخواهيم در يك جمله يا تلنگر به عملكرد هنرمندان تئاتري نقد يا ايرادي وارد كنيم چه خواهيم گفت؟ بايد از توليد كردن دست برداريم و به خلق كردن بپردازيم. استمرار و مداومت در كار بسيار مهم است. اگر يك مدت كاري ارايه ندهيم همه ميپرسند كي قرار است كار تازه ارايه شود؟ بسياري افراد به منظور آنكه فراموش نشوند دست به توليد اثر ميزنند، بيآنكه دغدغه، مساله و پرسش مهمي داشته باشند. با اين شرايط آيا ما بايد كماكان با حسرت به جاي خالي تئوريسينها و هنرمندان تاثيرگذار در تئاتر معاصر خو بگيريم؟
گفته مشهوري وجود دارد كه ميگويد: در صورتي كه ميخواهي بداني عملكرد گذشتهات چگونه بوده بايد به جايگاه و شرايط كنونيات نگاه كني و اگر بخواهي بداني كه آينده چگونه خواهد بود، بايد به عملكرد كنوني خود نگاهي بيندازي. ما چنين جملههايي را بسيار ميشنويم: افرادي كه تاريخ خود را ندانند و نخوانند محكوم به تجربه و تكرار دوباره آن هستند؛ اما تنها شنونده آن هستيم نه عامل به آن. براي آنكه فردي بتواند وارد تاريخ تئاتر شود نيازي نيست كه پديده عجيب و غريبي از خود بروز دهد. اگر تاريخ تئاتر را مطالعه كنيد، مشاهده خواهيد كرد اكثر افرادي كه در تاريخ تئاتر به آنها و تجربياتشان به عنوان تجربيات نو پرداخته شده پديدههايي را از فرهنگهاي ديگر يا در فرهنگ خود كشف كردهاند. يعني چيزي كه وجود داشته مورد توجه قرار گرفته و به آن ارزش و اهميت و بهاي بيشتري داده شده و توانسته به مرور مورد توجه عموم قرار بگيرد. در تئاتر ما نيز همين است. ما بايد دوباره از خودمان بپرسيم؟ تئاتر قرار بوده براي ما چه كاري انجام دهد يا چه كمكي به ما كند كه به فراموشي سپرده شده و در دل زندگي گم شده است؟ آيا ما براي خودنمايي يا كسب و كار يا تجزيه و تحليل زندگي يا گذران وقت به آن مشغول هستيم؟ بيشك هر كس پرسشي براي پرداختن به تئاتر دارد و پاسخي نيز براي آن مييابد يا براي يافتن و رسيدن به پاسخ، مسيرهاي موجود و پيشين را انتخاب يا سعي ميكند مسير و راه تازهاي را پيدا يا حتي راههاي پيشين را به گونهاي متفاوت طي كند. مثل خياباني كه رهگذران بسياري يك مسير ثابت را به گونهاي متفاوت در آن طي ميكنند، چراكه هر يك انگيزه، اهداف، مقصد و البته توانايي جسماني متفاوتي دارند. من به تازگي تبليغات نمايشي را ديدهام كه با تاكيد از ميزان فروش از يك ميليارد به دو ميليارد و چند ميليارد قصد نشان دادن استقبال تماشاگر را داشته است، فارغ از اينكه اين نمايش نكات و جنبههاي ارزشمندي داشته باشد يا خير. به نظر من واقعيت اصلي تئاتر ما در حال حاضر همين است؛ تئاتر به عنوان يك كالاي مصرفي. نيازي را رفع ميكند و ما را زنده نگه ميدارد، اما تحول و دگرگوني در حال و وضعيت ما ايجاد نميكند.
شيوه توليد اثر در فرهنگ كنوني ما و «متعاقبا» تبليغات براي بازگشت سرمايه يا كسب در آمد شبيه كارخانههاي توليد كنسرو است. آنها سنتيترين غذاها و مدرنترين آنها را در قالب كنسروها بستهبنديهاي يخزده نيمه آماده در فروشگاهها عرضه ميكنند و فرد با گرم كردن يا قرار دادن آن درون فر با صرف كمترين زمان ممكن غذايش براي ميل كردن آماده ميشود. به نظرم ما ميتوانيم راجع به اجراهايي كه به صحنه ميبريم كارگردانان و بازيگران آنها متوني بنويسيم و نوعي مكتوب كردن داشته باشيم، اما به هيچوجه هنرمند، جريان و گروهي نداريم كه تاريخ تئاتر را بنويسد يعني نظريات و تجربياتش را از طريق پرسش و پژوهش و عمل دگرگون كند، چراكه لازمه آن فرا رفتن از خود و داشتههاي موجود است. در صورتي تا زماني كه ما از ميراثهاي موجود و كسب شده مثل يك ويترين يا كلكسيون استفاده ميكنيم بيآنكه از آنها عبور كرده يا فراتر برويم. اگر به تاريخ تئاتر و تجربيات هنرمندان تئاتر تجربي نگاهي بيندازيم، متوجه خواهيم شد كه القابي چون نويسنده، كارگردان و هنرمند به مرور كنار گذاشته ميشود. آنها ارتباط ميان بازيگر و تماشاگر و سلسله مراتب اجرا را به چالش كشيدهاند و گويي ديگر اين مفاهيم برچيده شده و از بين رفتهاند. اما ما كماكان براي داشتن گيشه و بهرهبرداري اقتصادي از حضور آنها همچنان اين مفاهيم را در كليشهترين شكلشان به كار ميبريم و زنده نگه ميداريم و از آن بهره ميبريم: نام بازيگران و كارگردانان، چون تمامي اين القاب در عين حالي كه ميتواند با ارزش باشد و جايگاه اجتماعي قابل قبولي براي فرد به ارمغان آورد در عين حال ميتواند مثل يك بند، نقاب، مانع يا محدوديت در برابر ابراز يا بيان حقيقي تجربهها بدل شود. هر چند كه افراد در فضاي فرهنگي كنوني ما براي دستيابي به چنين القابي كماكان تلاش چشمگيري ميكنند.
از دلايل تاثير اندك تئاتر ما در تاريخ معاصر تئاتر جهان اين است كه هنرمند امروزي در جامعه ما شبيه يك كارمند فعاليت ميكند كه هر روز يك روند آشنا و هميشگي را تكرار ميكند. گويي او به استخدام نهادهاي نظارتي و مديران سالنها در آمده و براي رضايت آنها و كسب نوبت اجرا هر كاري انجام ميدهد و به هر دستور يا تصميمي كه براي او گرفته شود گردن ميگذارد.
ما ميتوانيم راجع به اجراهايي كه به صحنه ميبريم كارگردانان و بازيگران آنها متوني بنويسيم و نوعي مكتوب كردن داشته باشيم اما به هيچوجه هنرمند، جريان و گروهي نداريم كه تاريخ تئاتر را بنويسد يعني نظريات و تجربياتش را از طريق پرسش و پژوهش و عمل دگرگون كند، چراكه لازمه آن فرا رفتن از خود و داشتههاي موجود است.
هنرمندان ما به طرز چشمگيري تجربيات پيشين را تكرار ميكنند و به شكل وفادارانهاي از شيوههاي تجربهشده گرتهبرداري ميكنند. آنها خطرپذيري زيادي ندارند و ساز و كار تمام اجراها حتي آنها كه به اصطلاح تجربي و نو خوانده ميشوند شبيه هم است.
معتقدم ما تاريخ تئاتر داريم. اگر اين تاريخ باب ميل نيست و نميتوانيم يا نميخواهيم به آن افتخار كنيم و آن را كمرمق، كمعمق، ناتوان و كمتاثير ميدانيم يا چنان پراكنده و متفرق است كه ميتوان آن را به راحتي انكار كرد و ناديده گرفت يا تمايلي براي تدوين آن نداريم، مساله ديگري است.
تفاوت قابل تامل تئاتر ما با سرزمينهاي ديگر اين است كه هنرمندان ما اغلب از يك كلكسيون حاضر و آماده بهره ميگيرند بيآنكه پرسش تازهاي مطرح كرده باشند... هنرمند امروزي در جامعه ما تبديل به يك موجود بدون پرسش شده است.