يادداشتي بر نمايش «همانند»
به كارگرداني فرزانه جعفرنيا
نه به تئاتر دانشگاهي
زندهباد تئاتر دانشجويي
محمد للـهگاني دزكي|تئاتري كه به آن نياز داريم، بهواسطه فرمانهاي دانشگاهي از دست خارج ميشود؛ پس مرده باد اين فرمانها و زنده باشد تئاتر دانشجويي كه روزنه اميد و راهي به آينده است. نمايش «همانند» به كارگرداني فرزانه جعفرنيا به عنوان آخرين كارهاي برگزيده جشنواره دانشجويي سال گذشته درحال اجرا است و گويي بيآنكه بخواهد مرثيهاي است بر جشنواره تئاتر دانشگاهي- دانشجويي. وارد ساختمان عمارت روبهرو ميشوي، صداي قرآن و مجلس ختم را ميشنوي، معلوم نيست از كجا، گويي صدا از خيابانهاي اطراف شنيده ميشود. لابد كسي مرده است. صدا در ذهنت عادي ميشود. هنگام ورود، متوجه ميشوي منشا صدا، داخل پلاتو بوده است. بازيگر سياهپوش با ريش چندروز نتراشيده به استقبالت ميآيد. به تو و ساير تماشاچيان پلاستيك سياه ميدهد تا كفشهايتان را داخل آن بگذاريد. چند نفر ميگويند: «انشاءالله غم آخرتان باشد.» بازيگرِ محزون سر تكان ميدهد. اجرا از پيش شروعشده است. وارد كه ميشوي پلاتو به واسطه نشانگان خانهاي كه در آن مجلس عزا باشد، جاي ديگري را كه همينجاست بازمينمايد. شما در آيين عزاي كسي كه به نقل از فرزندانش، پدري بود كه دوست داشت مجلس ترحيمش در خانهاش برگزار شود، حضور پيدا كرده و دورتادور خانهاش مينشينيد.
اگر در نمايشهاي دورهنشيني مرز اجرا تا مرز دايرهاي بود كه مخاطب دور آن نشسته، مرزهاي اين اجرا كه در ابتدا به گستردگي صدايي بود كه شنيده ميشد، اكنون تا پشت سرت، ديواري كه به آن تكيه دادهاي محدود شده است. ديوار چهارم نميشكند بلكه مخاطب وارد ديوار چهارم ميشود و به آن تكيه ميدهد. نتيجه مهم اين انتخاب كارگرداني، برخورد بيواسطه تماشاگر با اين رخدادِ تئاتري است كه هر كدام از تماشاگرانش به عنوان بازيگران نقش شركتكنندگان در مجلس ترحيم با باورپذيري تئاتري، نقش خود را ايفا ميكنند: براي شادي روح عزيز درگذشته درخواست فاتحه ميكنند، در پخش چايي و خرما يا در پهن كردن سفره شام به فرزندان مرحوم كمك ميكنند و حتي بر سر سفره مينشينند و شام ميخورند.
نكته جالبي كه در ذهنت ميآيد اين است كه چرا سر و ريخت همه آشنايان مرحوم و حاضران در مجلس ختم او يادآور دانشجويان تئاتر است؟ او كيست؟ و از آنجا كه «همانند» فارغ از مسائل سياسي و اقتصادي جامعه، نمايشي پژوهشي درباره تئاتر و امكانات آن به نظر ميرسد، من در پاسخ به اين سوال ميگويم عزيز ازدسترفته تئاتر دانشگاهي-دانشجويي است و تو و ساير دانشجويان در مراسم ختم تئاتر دانشجويي شركت كردهايد تا عليرغم مرگ پدر، مراسم را همچنان زنده نگه داريد؛ فرصتياست كه تو نيز در گرداندن مجلس، دُنگ نقشي خود را بپردازي.
سپس اجرا به سمتي ميرود كه يكي از بازيگران با اين ديالوگ كه «اين ته سيگار را كي انداخته است اينجا؟» از نقش همسايه كه به عنوان ديگري وارد مراسم شده بود به نقش پدر استحاله پيدا ميكند، پدر از درون كار زنده ميشود و هرچه نقش بازيگر به عنوان پدر بيشتر پذيرفته ميشود، بر ديكتاتوري اجرا افزوده ميشود: ديوار چهارم جلو ميآيد و دانشجو-مخاطبان ديگر نميتوانند در فرآيند كار شركت كنند. اگر كسي هم از اين نظم عدول كند از طرف پدر به عنوان روحها و خيالات مغشوش ذهني انگاشته ميشود. به اين صورت دانشجو- مخاطب فعال در مجلس ترحيم به تماشاچي صرف و بياهميت پدر و لحظه مرگ او تبديل ميشود. به واقع حضور اين عنصر را ميتوان به مثابه جزمانديشي نهادهاي دانشگاهي درك كرد كه هيچ دخالتي را برنميتابد، فرزندانِ بازيگر خود را از خانه بيرون مياندازد و درنهايت در تنهايي خود پلاستيكي به سر ميكشد تا بميرد. البته به لحاظ فيزيولوژيك مرگ با پلاستيك غيرممكن است و اينچنين است كه اگر در اجراي بعدي شركت كني، سرخوشانه در حال مشاركت در مراسم ختم هستي كه باز پدر از دل نمايش زاده ميشود و باز درون ديوار كه دور خودش كشيده است، مطرود و منزوي ميميرد.