• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5266 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۶ مرداد

دختري كه مي‌ميرد (۶)

محمد بلوري

خلاصه‌اي از آنچه گذشت: پنجاه و پنج سال پيش كريستين بارنارد جراح معروف در آفريقاي جنوبي براي نخستين‌بار قلب يك انسان مرده را به سينه يك بيمار قلبي پيوند زد و جهان را به شگفتي وا داشت. دكتر بارنارد در جريان سفر به اروپا براي ديدار با جراحان معروف قرار شد دو روزي در تهران بماند و از روزنامه كيهان هم ديدن كند. در اين ميان يك دختر مسلول داوطلب شد قلبش را به دختر ديگري ببخشد كه قلبش در حال از كار افتادن بود و اما در روزنامه كيهان تصميم گرفتيم اين دختر مسلول را براي معالجه به آلمان بفرستيم تا معالجه شود...
براي نجات مريم هرچه تلاش مي‌كردم به در بسته مي‌خوردم در حالي كه خانواده‌ها درخواست مي‌كردند با پولي كه جمع‌آوري مي‌كنند اين دختر بيمار براي معالجه به آلمان فرستاده شود وگرنه تا چند ماه ديگر تسليم مرگ خواهد شد. آخرين باري كه در آسايشگاه به ديدارش رفتم، ديدم گلدان گل نيلوفرش را روي تخت روي زانوهايش گرفته است. من را كه ديد با خوشحالي گفت: «ببينيد، گل نيلوفرم غنچه داده است.» گفتم كميسيون پزشكي كه تشكيل شود امروز و فردا بايد آماده سفر شوي. در جوابم آهي كشيد و گفت: «شايد عمر چند روزه‌ام تا شكفتن اين غنچه هم نرسد!» و من براي نجات مريم هر تلاشي كه مي‌كردم به در بسته مي‌خوردم. در حالي كه خانواده‌هاي نيكوكار پول به حساب بانكي مريم واريز مي‌كردند تا پول كافي براي رفتنش به آلمان و هزينه معالجه‌اش جمع‌آوري شود. تا اينكه يك روز بانوي نيكوكاري با سرويس حوادث روزنامه تماس گرفت خودش را ‌همسر يك كارخانه‌دار و صاحب كارخانجات معروف صنعتي آزمايش (سازنده يخچال، بخاري و ديگر توليدات صنعتي مصرفي) معرفي كرد و گفت: «احتياجي به جمع‌آوري كمك به اين دختر بيمار نيست هرچه هم جمع‌آوري شده به پدر ماهيگير فقيرش برسد. من خودم حاضر هستم تمامي هزينه سفر و معالجه‌اش را تقبل كنم اما خواهشم اين است كه نام و مشخصات فاميلي‌ام را فاش نكنيد. فقط نام و مشخصات كامل اين دختر و پرستاري را كه در اين سفر بايد همراهش باشد به من برسانيد تا براي‌شان بليت هواپيما تهيه كنم و گذرنامه‌هاي‌شان را هم بگيرم. فقط شما تلاش كنيد شوراي پزشكي براي اعزام مريم به آلمان تشكيل شود.» 
يادآوري كنم كه آقاي آزمايش صاحب كارخانجات آزمايش كمك‌رسان بسياري از خانواده‌هاي نيازمند بود كه پس از انقلاب اسلامي همه دارايي و كارخانجات اين خانواده مصادره شد و اين نيكوكار در يكي از كشورهاي آفريقايي در غربت، فقر و تنگدستي جان سپرد. 
واكنش انساني بانو آزمايش كه نمي‌خواست در جريان كمك به يك دختر مسلول از خانواده‌اي مستمند نامي از او برده شود من را تحت‌تاثير قرار داد. همان روز مشخصات مريم و پرستار همراهش را براي خانم آزمايش فرستادم و به اين بانو خيرخواه گفتم مريم طي اين مدت چنان ضعيف شده كه قادر نخواهد بود در مدت پرواز به اروپا روي صندلي هواپيما بنشيند بايد او به‌طور خوابيده روي تخت سوار هواپيما شود. روز بعد خانم آزمايش تماس گرفت و گفت: «دو بليت هواپيما براي مريم و پرستارش تهيه كرده‌ام و با شركت هواپيما قرار گذاشته‌ام دو صندلي هواپيما را بردارند و به جاي‌شان يك تخت بيمارستاني بگذارند تا اين دختر بيمار در طول پرواز روي اين تخت دراز بكشد.» با كمك اين بانوي خيرانديش به نجات مريم اميدوار شديم و هر روز كارم اين شده بود كه به وزارت بهداري بروم و به پزشكان عضو كميسيون شوراي پزشكي اصرار كنم تا هر چه زودتر اجازه سفر اين دختر مسلول به آلمان را بدهند اما به بهانه‌هاي مختلف امروز و فردا مي‌كردند و من نگران حال مريم بودم كه مبادا عمرش به انجام اين سفر كفاف ندهد و سخت نگران حالش بودم. يك روز عصر كه براي ديدنش به آسايشگاه مسلولين رفته بودم يكي از پرستارها گفت: «حال مريم بحراني است بايد هرچه زودتر ترتيب سفرش را بدهيد. اگر دير بجنبيد مي‌ترسم روزي اين دختر را روي تخت پاي درخت اقاقيا بخوابانيم! تختي در پاي پلكان ساختمان كه براي لحظات آخر عمر دختران مسلول تدارك ديده‌اند.» 
در داخل آسايشگاه مريم را ديدم كه روي تختش دراز كشيده بود و تنش در آتش تب مي‌سوخت و دو نفر از  دختران بيمار پرستاري‌اش مي‌كردند. من را كه ديد لبخند محزوني به لب‌هاي كبودش نشست. 
صبح روز بعد خودم را به وزارت بهداري رساندم و با خشم مشت به در بسته اتاق شوراي پزشكي كوبيدم و فرياد زدم. يكي از پزشكان در را كه به رويم باز كرد، داد كشيدم: «اين چه بي‌رحمي است كه نمي‌گذاريد جان يك دختر در آستانه مرگ را نجات بدهيم؟ اين چه بي‌رحمي است كه مي‌كنيد؟» به جمع پزشكان كه رسيدم با نگاهي شعله‌ور از خشم پرسيدم: «آقايان مگر نمي‌گوييد معالجه دختر مسلول در ايران ممكن نيست؟ پس چرا نمي‌گذاريد با كمك مردم براي معالجه به آلمان اعزامش كنم؟» 
يكي از پزشكان كه سالخورده‌تر از همه بود با مهرباني دست روي شانه‌ام گذاشت و گفت: «ببين پسرم ما عواطف انساني شما را براي نجات جان يك دختر بيمار درك مي‌كنيم اما اينجا مصلحت پزشكي كشورمان در ميان است. شما خبرنگارها در رسانه‌ها درباره يك دختر بيمار گفتيد و خانواده‌ها را به يك هيجان عاطفي كشانديد و اين گزارش‌ها به تمام دنيا مخابره شد. اگر در اين شورا تاييد كنيم كه ما پزشكان ايراني از معالجه يك بيمار عاجز مانده‌ايم خبرگزاري‌ها جنجال راه مي‌اندازند كه وضع پزشكي كشور چنين و چنان است. آن وقت دنياي پزشكي تحقيرمان نمي‌كند؟» با عصبانيت فرياد زدم: «دنيا هر غلطي كه مي‌خواهد بكند. آيا جان يك انسان دم مرگ مهم‌تر است يا پرستيژ شما چند پزشك؟ پس وجدان حرفه‌اي شما كجا رفته؟» بلند شدم تا از اتاق بيرون بيايم. نگاهي تهديدآميز به جمع پزشكان كردم و گفتم: «من هم مي‌روم و گزارش ديدار با شما را در روزنامه چاپ مي‌كنم تا همه مردم جهان بدانند شما با جان و سلامت انسان‌ها چه رفتاري داريد. بايد وجدان پزشكي شما را نسبت به هموطنان‌تان درك كنند.» بي‌آنكه منتظر جوابي از پزشكان باشم از اتاق بيرون آمدم و در را به‌شدت به هم كوبيدم. دوندگي‌هايم يك هفته ديگر ادامه يافت و سرانجام پزشكان تحت‌تاثير فشار افكار عمومي تن به تسليم دادند تا مريم براي معالجه راهي سفر آلمان شود. من و عكاس خبرنگار بخش حوادث كيهان با خوشحالي راهي آسايشگاه شاه‌آباد شديم تا مريم و پرستار همراهش را آماده پرواز به آلمان كنيم اما با ورود به باغ آسايشگاه دلشوره‌اي به جانم افتاده بود كه رهايم نمي‌كرد. پاي پله‌هاي ساختمان آسايشگاه پياده شديم ‌‌و يك باره نگاهم به تختخوابي در زير شاخسار آن درخت پير اقاقيا افتاد و خشكم زد. مريم را ديدم كه ماسك اكسيژن را به صورت پريده‌اش بسته‌اند و به سختي نفس مي‌كشيد با چشم‌هايي غمگين نگاهم كرد و تپش قلبش شدت گرفت و من بهت‌زده نگاهش مي‌كردم. 
مريم در بستر مرگ با آخرين نفس‌هايي كه مي‌كشيد انگار با نگاه حسرت باري از من پرسيد: «مي‌بيني! دارم مي‌ميرم شما براي نجاتم آمده‌اي اما چه دير كرده‌اي!» 
طاقت ديدن نگاهش را نداشتم. بغض و گريه به گلويم مي‌پيچيد و پاهايم به رعشه افتاده بود...
با گذشت چند دهه هنوز نگاه مريم با من است. گاه در خواب يا سياهي شب. يك جفت چشمان سياهي را مي‌بينم كه در عمق تاريكي‌ها ظاهر مي‌شوند. چشم‌هاي غم‌زده مريم است كه به من زل زده‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون