جهان از نگاه
يك پزشك مغز و اعصاب
مخنويس نگاهي است به انسان و جهانِ او از پشت عينك ژن و نورون؛ نگاهي به مغز، جامعه، انسان، فرهنگ، تكامل و ژن وقتي همه را در يك سيني چيده باشند. اينجا قرار نيست همه ديدگاهها مطرح شوند، بلكه بهخاطر شغل و تخصص نويسنده، قرار است اخلاق و جنسيت و مرگ و زندگي و جاودانگي و آينده و... همگي از نگاه عصبها و ژنها ديده شوند. مخنويس به همه ديدگاهها بهصورت عادلانه نميپردازد. مخنويس بيطرف نيست و از اول هم قرار نبوده باشد. چشم مخنويس فقط به جمال زيستشناسي روشن است و در طرف سلول و تكامل ايستاده است؛ نه به اين علت كه طرفهاي ديگر را بر حق نميداند، بلكه چون فقط بلد است از طرف خودش حرف بزند. اين ايراد كتاب نيست، شناسنامه آن است. مخنويس ميخواهد دنيا را از سوزن باريك خواندهها و زيستههاي يك پزشك مغز و اعصاب نخ كند، آنهم براي خوانندهاي كه حوصله خواندن كتابهاي قطور را ندارد و به كوتاه خواندن عادت كرده است. نويسنده دوست دارد خوانندهاش كتاب را از وسط باز و متناسب با احوالاتش در آن تفرج كند. «مخنويس» شامل يادداشتهاي نويسندهاي پزشك از بيمارانش است. نويسنده اين كتاب رضا ابوتراب پزشك مغز و اعصاب و متولد ۱۳۵۵ است و تصميم ميگيرد يادداشتهاي خود را براي افردي كه حوصله خواندن كتابهاي قطور را ندارند، منتشر كند تا به اين وسيله هر خواننده كتاب را متناسب با حال و احوالش بخواند و در آن سير و گذار كند. «مخنويس» نگاهي است به انسان و جهان، مغز، جامعه، فرهنگ و ژنها كه همگي يكجا گردآوري شدهاند اما به همه اين موارد توجه و دقت نشان نميدهد. به دليل اينكه اين موارد چون از نقطه نظر و ديدگاه يك پزشك اعصاب نوشته شده است، بنابراين نويسنده بيشتر به نورونها و ژنهاي افراد توجه نشان داده است. كتاب با زباني ساده و روايتهايي كوتاه مناسبِ همگان نوشته شده است و به شرح ژن و اعصاب و همچنين رفتارهاي ناشي از بيماري در بعضي از بيماران ميپردازد. از مهمترين سرفصلهاي اين كتاب ميتوان به «خوبي»، «زن و مرد»، «رازها، امروز/ديروز/ فردا»، «بيشعوري»، «هنر خوب مردن»، «غم -شادي»، «راست و چپ»، «فراموشي»، «جاودانگي»، «ما نورولوژيستها» و «جبر جغرافيايي» اشاره كرد. «مخنويس» نوشته رضا ابوتراب كه توسط انتشارات كرگدن منتشر شده، اكنون به چاپ سوم رسيده است.
فلسفه زمان در گذر تاريخ
طبيعتِ زمان و تغيير، طي هزاران سال از جمله موضوعات اصلي مورد توجه فلاسفه بوده است. فلاسفه متقدم يونان، همچون پارمنيدس و زنون الئايي، به طبيعتِ بهظاهر متناقضنماي تغيير به ديده شك مينگريستهاند: براي آنكه چيزي تغيير كند بايد هم يك چيز باشد و هم چيزي ديگر؛ براي آنكه چيزي خلق شود بايد هم باشد و هم نباشد. فلاسفه مسيحي، همچون آگوستين اهل هيپو، و فلاسفه مسلمان، همچون غزالي، مساله گذر زماني را در پيوند با مساله ابديت دنبال مىكردند. اين مطالعات بهوضوح در تلقي كانت از علّيت، معرفت و استدلال كلامي- جهانشناختي اثرگذار بود. كانت شيوه تازهاي از تفكر درباره ايدئاليسم زماني تاسيس كرد؛ همزمان با اعتراضاتي كه به تلقي واقعگرايانه نيوتن از مكان و زمان داشت، از رويكرد نيوتن به علم طبيعي دفاع ميكرد. توجه به فلسفه زمان در قرن بيستم شتاب گرفت، چراكه تحولات جديد در فيزيك و علوم شناختي منجر به ابداعاتي در پديدارشناسي، متافيزيك و منطق زمان شد. تحولاتي كه در نظريه نسبيت و فيزيك كوانتومي پديد آمده بود منجر به تلقيهايي بسيار باريكبينانهتر از مسائل بغرنج قديمي مربوط به زمان در ميان فيلسوفان شد. امروزه در فلسفه دانشگاهي هيچ حوزهاي پوياتر از فلسفه زمان نيست. انجمنهاي فعال بسياري در جهان به اين حوزه اختصاص دارد كه اگر بخواهيم نام برخي از آنها را ذكر كنيم بايد به «انجمن فلسفه زمان» در امريكاي شمالي، «مركز زمان» در استراليا و «مركز فلسفه زمان» در ايتاليا اشاره كرد. مساله عمده در فلسفه زمانِ معاصر چگونگي آشتي دادن زمان آنگونه كه در تجربه متجلي ميشود (در قالب گذرِ رويدادها و تغيير ديناميك در تجربه) با زمان آنگونه كه در علم به ما معرفي ميشود (فيزيك مدرن زمان را به عنوان ترتيب استاتيك رويدادها، بدون گذشته، حال، يا آيندهاي ذاتي، توصيف ميكند) است. ديگر مسائل مربوط عبارتند از: سازگاري اختيار با تلقي علمي از زمان، دليلِ جهتمندي ظاهري زمان و ارتباط ميان عليت و زمان. «تاريخچه فلسفه زمان» نوشته آدريان باردون با ترجمه حسن اميريآرا توسط انتشارات كرگدن براي بار سوم منتشر شده است.