به مناسبت 7مرداد، زادروز مسعود كيميايي و سالمرگ هادي اسلامي
در اين سرزمين دريغها پررنگند...
اميد جوانبخت
مصادف شدن سالروز تولد مسعود كيميايي و سالروز درگذشت هادي اسلامي، يادآور تنها همكاريشان، فيلم درخشان «سرب» است؛ فيلمي كه در موشكباران تهران ساخته شد و در جشنواره هفتم فجر به نمايش درآمد. از اين فيلم خاطرات خوبي در ذهنم نقش بسته، هنوز زنده و پررنگ و جاندار پس از 34 سال و اين چيز كمي نيست. «سرب» در يكي از عجيبترين دورههاي سينمايي ساخته شد يعني نيمه دوم دهه 60. در عين شرايط سختگيرانه و «گلخانهاي» و ملتهب سالهاي پايان جنگ، فيلمسازان انديشمند و صاحب نگاهِ پيش از انقلاب توانستند دوباره به اوج برگردند و با فيلمنامههايي از هفتخوان تصويب گذشته به مدد خلاقيتشان آثاري درخشان بيافرينند. در كنار كيميايي كه سرب و سه فيلم ماندگار ديگرش يعني دندان مار، گروهبان و ردپاي گرگ را در اين دوره ساخت، ناصر تقوايي با «ناخدا خورشيد» و «اي ايران»، داريوش مهرجويي با «اجارهنشينها» و «هامون» و «بانو»، علي حاتمي با «مادر» و «دلشدگان» و عباس كيارستمي با «خانه دوست كجاست؟» و «كلوزآپ» همگي در سبك سينمايي خود درخششي خيرهكننده داشتند و به رغم ديدگاههاي رسمي به خوبي اصيل و ريشهدار بودن جريان سينماي متفاوتِ دهههاي 40 و 50 را به رخ كشيدند.
هادي اسلامي پس از سالها كار تئاتر، پس از انقلاب و در حدود 40 سالگي شروع به فعاليت سينمايي كرد. در آن سالها با سياستهاي جديد سينمايي و حذف تدريجي بازيگران ستاره، گرايش بيشتر كارگردانان به چهرههايي جديد بود كه به واسطه پيشينه تئاتري بازيگران قابلي بودند. هادي اسلامي، خسرو شكيبايي، مهدي هاشمي، اكبر زنجانپور، پرويز پرستويي، پرويز پورحسيني، داريوش ارجمند و تعدادي ديگر با چنته پُري كه از تئاتر داشتند، به سرعت شناخته و پركار شدند. اسلامي طي حدود 10سال تا سال 67 پس از چند فيلم مهجور، با «دست شيطان /حسين زندباف/ 65» و «مترسك/ حسن محمدزاده/63» ديده و شناخته شد. پس از آن در سال 64 در فيلم «اتوبوس/ يدالله صمدي» نقش رانندهاي را كه به خاطر اولين اتوبوسي كه به روستا ميآورد باعث پر رنگ شدن اختلافات حيدري- نعمتي ميشود، چنان با تسلط ايفا كرد كه توانست به جايزه بازيگري جشنواره چهارم فجر نيزدست يابد. داستان فولكلوريك- آذري فيلم كه در مرز بين كمدي و جدي روايت ميشد و بار اصلي طنزآفرينيهاي آن بر دوش اسلامي و حميد طاعتي بود با بازيهايي جدي، موقعيتهاي طنز ايجاد ميكردند. چند فيلم و نقش مهمتر او در آن سالها «ميهماني خصوصي/ هدايت/65» و «بهار در پاييز/فخيمزاده/66» بودند. در سال 66 و در كوران بمباران تهران در سالهاي پاياني جنگ او با پيشنهادِ كيميايي براي ايفاي نقش اصلي فيلم جديدش «هاگانا» مواجه شد كه براي هر بازيگري وسوسهكننده است. فيلم براي اسلامي همه آنچه يك بازيگر براي درخشيدن لازم دارد را يكجا داشت، كارگرداني كه بازي را خوب ميشناسد و ميتواند به خوبي ذهن بازيگرش را به سوي كوچه پسكوچههاي نقش هدايت كند؛ فيلمنامهاي كه با بازنويسي كيميايي، سِيرِ پر افت وخيز و جذابي داشت. «مسعود كيميايي» كارگردان مهم وپركار سينماي جدي قبل از انقلاب، در شرايط جديد پس از انقلاب و جنگ و مسوولاني كه نگاه چندان مساعدي به فيلمسازان قبل از انقلاب نداشتند، در طول ده سال تنها توانسته بود دو فيلم بسازد: «خط قرمز/60» كه به دليل توقيف امكان ديده شدن پيدا نكرد و «تيغ و ابريشم/65» نيز با حذف حدود نيم ساعت و درجه «ج» اكران مهجوري را پشت سر گذاشته بود. او كه در فيلمهاي دهه پنجاهش تيم نسبتا ثابتي در بازيگري داشت، در دوران جديد پس از دلخوري از يار قديمياش «فرامرز قريبيان» به واسطه كنار كشيدن از بازي در «خط قرمز»، از «سعيد راد» (كه تجربه موفقي با او در «سفر سنگ/56» داشت) براي نقش سخت اماني استفاده كرد و در «تيغ و ابريشم» نيز با ممنوعيت فعاليت راد به سراغ «فرامرز صديقي «(بازيگرمستعدي كه چند فيلم معمولي بيشتر در كارنامه نداشت) رفت و او با بازي در نقش بازپرس جلالي بسيار به چشم آمد. با پيشنهاد فيلمنامه تصويبشده «هاگانا/تيرداد سخايي» در سال 66 از سوي «فارابي»، «كيميايي» تصميم گرفت بر پايه آن فيلمي بسازد كه ناكاميهاي دو فيلم قبلي را جبران و به موقعيتي همپاي سينماي دهه پنجاهش دست يابد. او با منتفي شدن حضور صديقي بازيگر تازهيافتهاش، با شم استعداديابش ويژگيهاي بازيگري و ظاهري اسلامي را براي جان دادن به شخصيت «نوري» مناسب ديد. در كنار هم قرارگرفتن «كيميايي» و «اسلامي» براي هردو خوشيمن بود «اسلامي» توانست با تكيه بر فيلمسازي كاركشته همه داشتههايش را عيان كند و بهترين بازي كل دوران نسبتا كوتاه بازيگريش را بيافريند و «كيميايي» پس از يك دهه توانست فيلمي بسازد كه تبديل به يكي از ماندگارترين آثار بعد از انقلاب و كل كارنامهاش بشود. «سرب» با شروعي خيرهكننده ما را به فضاي دهه سي هدايت ميكند و فوج يهودياني (همچون رديف مورچگان ابتداي فيلم كه به جسدي ميرسند) كه در سرما و شرايطي تحقيرآميز منتظرند تا شايد هويتشان براي اعزام به سرزمين موعود تاييد شود. «نوري» انسان تنهاييست كه درسه وجه عمده زندگياش يعني حرفه، خانواده و عشق ناموفق است ولي حسرتها و دغدغههايش در تعارض با شرايط موجودست و متهم شدن برادر بزرگش «ميرزا محسن خان» به قتل عموي «دانيال» به دليل فرار تنها شاهدان ماجرا، او را در موقعيتي قرار ميدهد كه با تصميمش براي آوردن شاهد و تبرئه برادر به جبران اين سه ناكامي برآيد. او درروزنامهاي كار ميكند كه به گفته خودش «همهاش آگهي است «ولي دغدغههاي مليخواهانه «محمد مسعود» در روزنامه «مرد امروز» را دنبال ميكند، زنش را كشته ولي عكس او را به عنوان مونس تنهايياش به همراه دارد و مدتهاست به خانوادهاش سر نميزند ولي برادر بزرگش را مراد خود ميداند و به درستي او ايمان دارد. در «سرب «بار انتقال اغلب اين احساسات متناقض بر دوش «اسلامي» است و بازي او با گريمي ظريف و چهرهاي استخواني چقدر تاثيرگذار همه اين حسرتها را به عمق جان مخاطب انتقال ميدهد. اولين سكانس به يادماندني نوري، اولين مواجههاش با برادر بزرگش پس از چندسال دوري است. در ابتدا او كه برادرش را در مظان اتهام ميبيند از شماتتهاي او فقط حس شرمي در نگاه دارد و سپس با گرفتن دستهايش به او كه برايش فراتر از برادر، حكم «بزرگتر» را دارد قول ميدهد كه جهت رهايي او شاهدان را بياورد. اين قول (كه جانش را بر سر آن ميگذارد) برايش فرصتي است تا هم خانواده را حفظ كند هم به دغدغههاي آزاديخواهانهاش نزديك شود. فراز و فرودهاي نقش به «اسلامي» امكان استفاده از قابليتهاي متنوع بازيگري را ميدهد: در موقعيتهايي بازي در سكوت (مانند سكانس مواجهه با ميرزا محسن خان، نحوه سيگار كشيدنش در اتاق مسافرخانهاي كه منتظر دوست برادرش است و با ديدن او از پنجره عكس زنش را برميگرداند و صحنهاي كه پس از دور شدن كشتي حامل مونس در حالي كه با بيرحمي مانع رفتن دانيال ميشود سعي ميكند اشكش ديده نشود)، موقعيتهايي با درگيريهاي بياني و كلامي (نظير درگيري با سردبير روزنامه يا اولين مواجهه با دانيال در اتاق مسافرخانه كه ميخواهد او را مجاب كند كه براي شهادت در دادگاه همراهش بيايد) و در جاهايي با استفاده مناسب و به جا از زبان بدن (نظير صحنه زد و خورد با «تجدد» و «نرسي» يا صحنههاي درگيري در اسكله با دلال و يزقل «اويسي» و نيز سكانس نهايي كه منجر به كشته شدنش ميشود) «سرب» را تبديل فيلمي ميكند كه كاملا همه تواناييهاي «اسلامي» در بازيگري و خلق قهرمان به يادماندني كيميايي را به رخ ميكشد. صداي پرطنين «منوچهر اسماعيلي» نيز مكمل اين نقش ماندگارست.هر چند تمركز اين نوشتار بر بازي زندهياد «اسلامي» است ولي عيار بازيگري و بازيگيري در اين فيلم نيز قابل توجه است از نقشهاي اصليتر نظير «دانيال/تارخ»، «مونس/فرجامي» گرفته تا نقشهاي مكمل خاص «فتحعلي اويسي»، «جلال مقدم»، «جمشيد مشايخي» و «يدالله رضواني» و نقشهاي كوتاهتر «ميرمحمد تجدد»، «نرسي» و «غلامحسين لطفي «همه درخشانند. البته دوبله برجسته فيلم را نيز در تلالو بازيها نميتوان ناديده گرفت. سكانس پاياني فيلم و به جا ماندن كلاه نوري و اينكه درست و حسابي كلكش كنده ميشود (همانگونه كه آرزو داشت) همان غمانگيزي و شكوهمندي پايان خود «اسلامي» را به ياد ميآورد. «پس از سرب» متاسفانه همكاري «كيميايي» با «اسلامي» (مانند تعدادي بازيگران فيلمهاي پس از انقلاب كيميايي) امتداد نيافت كه شايد علت دقيقي نتوان براي آن پيدا كرد (هرچند شنيدههايي مبني بر دلخوري «اسلامي» از سكانس كتك خوردن در جلوي سينما كه منجر به مصدوميت چند روزه او شده بود، وجود داشت) ولي آنچه مسلم بود نتيجه به شكلي بود كه زندهياد «اسلامي» هميشه از اين فيلم به عنوان كاملترين نقش و فيلم دوران بازيگريش از آن ياد ميكرد. «كيميايي» پس از اين فيلم بازيگران ديگري را براي فيلمهاي بعديش برگزيد كه برخي از انها در چند فيلم همراهش بودند و برخي در يك فيلم ولي هرگاه با بازيگراني توانمند و هم اندازه قهرمانانش همكاري كرده نتيجه درخشان بوده همچون «فرامرز صديقي» در «دندان مار/68»، «احمد نجفي» در «گروهبان/69»، «فرامرز قريبيان» در «ردپاي گرگ/71»، «فريبرز عربنيا «در «سلطان75»، «داريوش ارجمند» در «اعتراض/ 78» و «عزتالله انتظامي «در حكم/84» هادي اسلامي نيز بهرغم اينكه براي سرب در جشنواره هفتم فجر كاندايد شد (و حتي روايتهايي مبني بر برگزيده شدن وي و تغيير جايزه در آخرين لحظات به دلايلي چون زياد مطرح نشدن فيلمي از «كيميايي» در جوايز شنيده ميشد) ولي ناديده گرفتن نقاط اوج هر بازيگري (كه شايد گاهي در پرونده هر بازيگري پيش بيايد) ميتواند انگيزههاي او را براي انجام كارهاي بهتر كمرنگ كند و زندهياد «اسلامي» اين حسرت را با خود تا پايان داشت. او پس از «سرب» در ده فيلم ديگر حضور يافت كه پيرمرد عارفمسلك «دلنمك/68/قويدل»، پيرمرد عاشقپيشه «خواستگاري/68/فخيمزاده»، مرد طماع «شتابزده /70/فخيمزاده»، بزرگ زندان «تبعيديها/71/جهانگيري» و معلم بازنشسته درگير اعتياد «طعمه/71/صديقي» بيشتر در ياد ماندهاند. متاسفانه آخرين نقشهاي او در فيلمهايي ضعيف بود كه جلوهاي نداشت و او كه قصد بازگشت به تئاتر را داشت در مرداد 72، در 54 سالگي درگذشت. همواره در اين سرزمين دريغها پررنگند، اي كاش شرايطي پيش ميآمد كه «اسلامي» ميتوانست همكاريهاي بيشتري با «كيميايي» يا فيلمسازان توانمندي چون او داشته باشد، اي كاش «كيميايي» در فيلمهاي متاخرش نيز با آن شم منحصر به فردش بازيگراني هموزن «اسلامي»، «صديقي»، «ارجمند»، «قريبيان» و «راد» را براي پوشيدن رداي قهرمانانش برميگزيد، اي كاش در بودجههاي رسمي متنوع بيثمر رديف بودجههايي براي هنرمنداني همتراز «كيميايي» وجود داشت كه آنها در عين شريف زندگي كردن، لحظهاي از آفريدن فارغ نبودند و مجبور به تاوان نباشند و در انتها آرزوي صحت و سلامت براي «كيميايي» يگانه كه نقش «هادي اسلامي» را در سينما ابدي كرد.