به مناسبت 28 جولاي، زاد روز ريچارد رايت
شايد صدايي ما را نجات دهد...
محمود سيدين
چرا امروز ديگر نميتوانيم بازي كنيم؟ چرا نميتوانيم همانطور كودك بمانيم؟ از درخت سيب موردعلاقهات بالا برو و سعي كن خورشيد را بگيري... خودت را غرق در رويا كن.
Richard William Wright- rember a Day
موسيقي هنري است كه به تعبير افلاطون به جهان روح، به تفكر جهش و به غم و شادي حيات ميبخشد تا به تعبيري روح انسان را هماهنگ كند. امري كه در آن ميتوان درك بنيانهاي عميق زندگي بشري را در نوعي آفرينش بشري يا خلقشده توسط انسان دانست. هنري نه فقط براي تقويت «انديشه سمعي» كه براي برانگيختن ژرفترين احساسات ما نقشي حياتي دارد. هر چند امروزه اين هنر نيز آلوده مافياي تجارت شده و اكثر گروهها و كارهاي موسيقي لودهگيهاي پرفروش به شمار ميروند ولي با اين حال هستند گروههاي موسيقياي كه اصالت موسيقي را حفظ و در راه رسالتي فراتر از سرگرمي گام برميدارند. براي كساني كه موسيقي را فراتر از يك صداي موزون ميدانند «پينك فلويد» هميشه ماندگار است كه اين امر باعث شده چنين طرفداران بيشمار و وفاداري نصيب اين گروه شود و اين همه تامل مدهوشانه و عميق به راه اندازد. از جمله دلايل اين امر تركيبي از عوامل گوناگون ازجمله رفتار ويرانگر و شيدايي بيمار گونه «سيدبرت»، توجه به جزييات و ظرافتهاي خاص شخصيتي همچون «راجر واترز» و درك مفاهيم و صداي جادويي «ريچارد رايت» بوده است كه حسي جادويي و منحصر به فرد را نصيب طرفداران اين گروه كرده است. بنابر اين در اين نوشتار بناست به معرفي يكي از كارهاي تاثيرگذار اين گروه بپردازيم. آهنگ «remember a day» اجرا شده در سال 1968 يكي از همان آهنگهايي است كه با صداي ريك رايت و نوازندگي سيدبرت خوانده شده است كه طنين و پژواك بيپرواي او يادآور دوران كودكي يا به روايت روانكاوانه «واپسراني ميل محض» يا «ايد ناب» يا هر امري ميباشد كه آدمي در روياي بازگشت به آن يا سوداي بازسازي آن را دارد. در كودك آگاهي تابع اراده است و نمادي از درك بي واسطه و شهودي از حقايق و هرچيزي است كه وقتي «ميل» ابژهاي را طلب كند خواهان سلطه بر آن است: «اينجاست كه نور شناخت كوره اراده را روشن ميكند و ارگانيسمهاي انساني به كار ميافتد». به فرموده نيچه بزرگوار «وقتي كودكي را ميبينيد كه هنوز گذشتهاي براي انكار كردن ندارد و با كوري شادمانهاي ميان نردههاي گذشته و آينده بازي ميكند، چنان اندوهگين خواهيد شد كه گويي ياد بهشت گمشده افتادهايد». پس در كودكي وقتي خاطرهاي نيست، آزادانه ميتوانيم نواحي پهناور ذهنمان را با رويا پر كنيم و در فضايي فاقد هرگونه «ضرورت» در پي آزادي بدويم. صداي ريك رايت و نواهاي او اين نويد را ميدهد كه كودك خيلي زود به وسيله يك امر تروماتيك از وادي فراموشي خروج و همچون روحي كه جسم خود را يافته است با مفهوم «خود» آشنا ميشود و اينجاست كه تقلا، رنج، ملال و دلزدگي به سراغ انسان ميآيد تا به او يادآوري كند رنج شناخت «خويشتنِ خويش» را به جان بخرد تا به تعبيري از نقصان خويش رهايي يافته و به سمت كمال پيش رود (هرچند كه نيك ميداند هيچوقت قرار نيست كامل شود). «ياد و خاطره» باعث ميشود آن روزهاي معصومانه را تمنا كند و در عين حال همين حافظه (تاريخ) بازگشت او را ناممكن ميكند. در اين زمان است كه قلمروهاي آزادي سلب و يادآور ميشود: چيزي نيست جز آنچه كردهايم (چيزي نيستيم جز آنچه به ياد ميآوريم) در اين زمان است تنها با حسرت ميتوانيم آن را ستايش نماييم و گوش به پيام مستور در نواي دلانگيز ريك رايت بسپاريم: «عقلت را از دست خواهي داد و بازي خواهي كرد...» در ادامه از خوردن سيب و ميوه ممنوعه و يادآوري گناه جوهري بشري سخن ميرود، جاييكه «نوع» انسان به واسطه خوردن آن با مفهوم گناه (بخوانيد آگاهي) آشنا ميشود و سوژهوار خود را در بازي تاريخ قرار ميدهد تا همانطور كه افلاطون فيلسوف وعده داده بود «خورشيد حقيقت» و گرمابخش هستي يا همان نور آسمان و زمين كه تجلي خير اعلي است ناجي نوع بشر شود تا او بتواند در تلالوي روشنايي، «واحد» را در عين «كثير» بيابد. صداي گوشنواز رايت اِشارتي ميدهد كه آن ميتوان با تاويلي سترگ از ميان تمام كثرات همچون آينهاي در آن هويت خويش را بازيافته و خود وجودياش را بازشناسي و بازيابي ميكند چرا كه در همين حين است كه ميل همچون رويايي بازگشتپذير جلوهگري نموده و از تحير و تاثر آن، دوباره روي به بازيهاي كودكانه ميآورد تا شايد بتواند بر هر امر فرهنگي و «بشرساز» پيروز و دوباره در فضاي طبيعي (آنتي كالچرال) پيشامدنيت، به آغوش مادر خويش بازگردد. شايد بتوان اينگونه روايت نمود كه تداعي تفكر در صداي ريك رايت ديالكتيكي رهاييبخش ترسيم ميكند ميان سه گانه كودك- حقيقت-رويا كه قرار است ما را به رستگاري مسيحواري رهمنمون سازد تا در پس آن بتوان به بازتوليد سه آرمان بشري آزادي- برادري- برابري اميدوار بود. نيرويي كه در پس صداي او به صورتي رازورزانه بازسازي ميشود نوعي رويگرداني از اعراض و عنايت به جواهر يا به تعبير هايدگر ايجاد نوعي اختلال در اين سازو كار است كه به معناي ناديده انگاشتن همهچيز نيست بلكه به معناي قرار دادن جهان در زمينه در خور آن است كه اين امر چونان شوقي ميماند كه در هياهوي كركننده زيست شهري نامكشوف و مستور باقي مانده است. انتهاي روايت رايت در پايان اين آهنگ اينچنين است: «روزي را به ياد آور قبل از امروز، آزاد بودي تنهايي با زمان بازي كني، شب هيچوقت از راه نميرسيد» در زمانهاي كه به قول والتر بنيامين هنر در وضعيتي مرموز و مقدس حفظ نميشود و اين امر تخيل را ناممكن و استبداد امر واقع بر همه جا ميگستراند، لازم است با همنوايي به صدايي از نوع هنر اصيل، زمزمهاي گوش ما را به خود آورد: خودت را در روياها غرق كن تا شايد صدايي ما را نجات دهد.... .