• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5268 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۹ مرداد

من و خانم «ميم»

فاطمه باباخاني

خانم «ميم» همسايه‌اي البته در فاصله دور از خانه ما بود، عينك مي‌زد و جثه درشتي داشت. گاهي به خواروبارفروشي محقرمان مي‌آمد و چيزي نظير تنقلات مي‌خريد. اين كل ارتباط من با خانم «ميم» بود كه بعدتر نقش پررنگ‌تري نه در زندگي من بلكه در زندگي بقيه بچه‌هاي محله پيدا كرد.
از شش سالگي كه براي پيش‌دبستاني و بعد دبستان رفتم، خانم «ميم» به عنوان بالاترين مقام در مدرسه‌اي كوچك در حاشيه يك شهرستان كوچك نشان داد كه مي‌توان در همين محدوده هم نقشي تعيين‌كننده داشت.
از همان ابتداي ورودم به محدوده قدرتش هر زمان به مغازه مي‌آمد و مي‌ديد من 6 يا 7 ساله روسري به سر ندارم، تذكري مي‌داد و باعث مي‌شد من با آن موهاي ژوليده شانه نزده پشت مادر يا پدر مخفي شوم‌، اخمي كه داشت و پيشاني چين‌خورده‌اش ترس را در دل من و ديگران مي‌انداخت. سعي مي‌كرديم زياد جلوي چشمش نباشيم و جثه ريز هم كمك‌كار من و خواهرم بود.
در پيش‌دبستاني يك بار كه زمين خوردم و مقنعه‌ام از خون سرخ شد، خانم «ميم» سر رسيد و باز تذكري داد، اما هنوز مانده بود تا بفهمم او بيش از تذكر هم مي‌تواند انجام دهد. يك روز سرد زمستاني در سال‌هاي آخر دهه 60 بود، از همان روزهايي كه از آسمان هيچ نمي‌بارد اما هوا چندان خشك است كه سرخي به گونه و دست مي‌نشيند.
معلم نمره‌ها را داد. چند نفر نمره كمتري گرفته بودند و من هم يكي از آنها! خانم «ميم» از ما چند نفر خواست از كلاس بيرون برويم، از سالن مدرسه هم به دستور او خارج شديم و روي سكوي مدرسه ايستاديم. خط‌كش چوبي خانم «ميم» يك طرفش فلزي بود. از ما خواست پشت دو دست‌مان را جلو آوريم، دست‌هاي ما چند دختربچه قد و نيم در آن سرما جلو آمده بود، خانم «ميم» خط‌كش را بلند و سهميه ما براي تنبيه را تقديم‌مان كرد. پشت دست هر كدام از ما خط سرخ عميقي بود كه اندكي خون از آن بيرون مي‌زد. 
يكي، دو سال بعد با اتمام دوره ابتدايي، اقتدار خانم «ميم» از روي زندگي ما برداشته شد. گاهي در مسجد او را مي‌ديديم و هر از گاهي در خوارو‌بارفروشي كوچك‌مان كه آن‌هم به مرور رو به زوال نهاد.
اين روزها خانم «ميم» بازنشسته شده و به خانه و خانواده مشغول است، گاهي مادر از او حرف مي‌زند و بيماري‌هايش، در تمام دفعاتي كه حرف از او مي‌شود، من ياد آن روز زمستاني مي‌افتم و آن پيشاني چين‌خورده در خواروبارفروشي كه تشرگونه مي‌گفت روسري‌ام كجاست! خانم «ميم» تاثير خودش را گذاشته است، اينكه تلاش كنم مثل خانم «ميم» نباشم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون