زندگي و هنر حبيبالله صادقي به بهانه درگذشتش در گفتوگو با اسرافيل شيرچي
هنرمند «انقلابي»
وقتي شجريان از نامه حبيب الله صادقي خوشش آمد
مريم آموسا
حبيبالله صادقي، نقاشي كه چند روزي است به سفر ابدي رفته، امروز در هنرهاي تجسمي نامي آشناست؛ اما آشنايي اسرافيل شيرچي با اين هنرمند فقيد و آثارش به سالياني دور برميگردد. به دهه 60 و سالهاي آغازين انقلاب. بعدها در دهه 90 البته اين آشنايي گسترش يافت و الفت و رفاقتي ميان اين دو همدانشگاهي ديروز برقرار شد. حالا اين هر دو، نامهاي آشناي هنرهاي تجسمياند؛ يكي در نقاشي و ديگري در خوشنويسي؛ و دست بر قضا هر دو در كسوت استادي بودهاند. شيرچي در خلال صميمت رفاقت و پيگيري مستمر آثار و فعاليتهاي حبيبالله صادقي، او را هنرمند وارستهاي ميداند و در عين حال تاكيد دارد كه او بيش از آنكه هنرمند بوده باشد، دلبسته آرمانهاي انقلابي و مذهبي خود بوده. آرمانيهايي كه به اعتقاد شيرچي، صادقي در عين صداقت با خود تا آخرين لحظه به آنها عشق ورزيد و در نقاشيهايش آنها را به تصوير كشيد. به مناسبت درگذشت حبيبالله صادقي با اسرافيل شيرچي درباره زندگي و هنر او گفتوگو كردم.
با توجه به اينكه شما دريك دوره ۵ ساله در جشنواره فرهنگي و هنري «شمسه» با مرحوم حبيبالله صادقي همكار بودهايد و اين همكاري مستمر منجر به رفاقتي و احترامي هم ميان شما و در خلال ديدارهايتان شد. حبيبالله صادقي را چگونه فردي ديديد؟
البته آشنايي من با نام و آثار دكتر حبيبالله صادقي به دانشگاه هنرهاي زيبا در دهه 60 برميگردد. من از سال 1362 او و دوستان همراهش ناصر پلنگي، حسين خسروجردي و كاظم چليپا را -كه دانشجوهاي سال بالايي ما بودند- ميشناسم اما همكاري مستمر ما در جشنواره شمسه در يك دوره ۵ ساله در دهه 90؛ موجب شد تا از نزديك با حبيبالله صادقي و آثار ايشان بيشتر آشنا شوم، حبيبالله صادقي كه به كمال و پختگي در رفتار و منش انسانياش رسيده بود. او منش و معرفتي خاص داشت.
جشنواره فرهنگي و هنري شمسه از سوي معاونت امور اجتماعي و فرهنگي شهرداري در سراهاي محلهها با هدف كشف استعدادهاي نوجوانان و جوانان در 374 محله مناطق 22 گانه تهران برگزار ميشد و در اين رويداد در بخش تجسمي من دبيري بخش خط، بهرام كلهرنيا دبيري بخش گرافيك، رسول اوليازاده، دبيري بخش عكس، بهمن عبدي دبيري كاريكاتور و حبيبالله صادقي دبيري بخش نقاشي و علي مرادخاني بخش موسيقي را برعهده داشت. طي ديدارهايي كه در خلال جلسات كاري و بعدها به واسطه رفاقتي كه ميان مان شكل گرفت پنجره متفاوت و جديدي برايم باز شد تا با حبيبالله صادقي بهتر آشنا شوم. براي من او شخصيت جالبي بود. آرام و با تربيت خانداني. صادقي درعين حال كه آدمي مذهبي و معنوي بود اما هنر را به خوبي و با مباني روز ميشناخت و اين موضوع براي من بسيار مهم بود؛ او واقعا با خودش صادق بود و انسان و معلم دغدغهمندي بود و در اين سالهاي همكاري به خوبي شاهد بودم كه او همواره تلاش داشت تا از امكاناتي كه وجود دارد به نفع كشف و پرورش استعداد هنري جوانان بهره بگيرد. در نشستهاي عمومي كه با دبيران بخشهاي مختلف جشنواره داشتيم، او را انسان دغدغه مند و بسيار فعالي يافتم كه بسيارنگران آينده جوانان بود و برخلاف برخي از افراد كه فقط تظاهر ميكنند، او به چيزي تظاهر نميكرد بلكه براي بهبود وضعيت تلاش ميكرد و من واقعا از دمخور بودن با اين آدم سرخوش بودم. يادم ميآيد پس از پايان يكي از جلسات كاري كه در آن سالها داشتيم، به همراه استاد غلامحسين اميرخاني و استاد مهدي محقق و بعضي از بزرگان فرهنگي به مهماني ناهاري ميرفتيم كه اتفاقا استاد محمدرضا شجريان هم در اين مهماني حضور داشتند و حبيبالله صادقي هم از اين دعوت باخبر بود. به من گفت اگر من يك صفحهاي براي استاد شجريان بنويسم، لطف ميكني به دستش برساني؟ من هم قبول كردم و مطلب او را به استاد رساندم و وقتي استاد شجريان، نامه حبيبالله را خواند، خيلي خوشش آمد و گفت چقدر حبيبالله به ما و موسيقي اصيل و ريشهدار دلبسته است.
حبيبالله صادقي كه در دانشگاه ميشناختيد با حبيبالله صادقي كه به واسطه همكاري شناختيد چه تفاوتي داشت؟
همانطور كه گفتم حبيبالله صادقي همدانشگاهي سال بالايي من در دانشگاه هنرهاي زيبا بود. او آن زمان به همراه حسين خسروجردي، ناصر پلنگي و كاظم چليپا يك گروه هنري را تشكيل ميدادند كه به نوعي در طيف نقاشان انقلاب قرار ميگرفتند. آنها در آن دوره با شور و شعف خاصي فعاليت ميكردند و اتفاقا مورد عنايت و حمايت هم قرار ميگرفتند. اما اين تفاوت ديدگاه و عملكردها موجب نميشد كه در بحثها و فعاليتهاي هنري از آنها نياموزيم. و گفتوگوهاي هنري داشتيم...
صادقي يك هنرمند انقلابي بود و در دهه 60 خيلي فعال بود و با شناختي كه به مرور از او پيدا كردم به اين نتيجه رسيدم كه او انسان توانمندي است و براي تحقق اصولي كه به آن پايبند بود، تلاش ميكرد و در تمام اين سالها براي رسيدن به معنويتي كه مدنظرش بود تلاش ميكرد. به نظرم حبيبالله صادقي با خودش و كارش هميشه بسيار صادق بود و اين موضوع در آثارش مشهود است.
حبيبالله صادقي در روزنامه اطلاعات هم كار ميكرد، آيا فعاليت مطبوعاتي او را دنبال ميكرديد؟
اتفاقا من آخرين باري كه حبيبالله صادقي را ديدم، دو ماه پيش از درگذشت آقاي دعايي در روزنامه اطلاعات بود. يك روز ناهار مهمان آقاي دعايي بودم و در خلال ديداري كه داشتيم، عزيزي با ماسك، ابراز ادب و ارادت كرد. مرحوم دعايي معرفي كرد و گفت: دكتر حبيبالله صادقي، عزيز ما... ماسك باعث شده بود كه نشناسمش. حضورش در روزنامه اطلاعات برايم عجيب بود. از آقاي دعايي پرسيدم، گفت بعدازظهرها ميآيد اينجا كار ميكند. تا آن زمان من هيچ اطلاعي از فعاليت او در روزنامه اطلاعات نداشتم؛ هنوز هم برايم عجيب است كه چرا او با آن همه خلاقيتي كه بايد صرف نقاشي ميشد، بايد بعدازظهرها در روزنامه كار كند؟ شايد نظارتي بر صفحههاي هنري داشت. نميدانم.
آيا دورههاي كاري او را دنبال ميكرديد؟
بله. من در چهار دهه نقاشيهاي او را دنبال كردهام و به روش رنگ كراري و حتي بارها نيز درباره نقاشيهايش و كارهايش با او گفتوگو كردهام. يادم ميآيد كه در همايشي من و حبيبالله حضور داشتيم به او گفتم لطفا كمي براي خودت وقت بگذار و با خودت خلوت كن. آثار و كارهايت را جمعآوري كن و آنها را در قالب كتاب منتشر كن و او در پاسخ گفت: «فرصتي كو كه كنم فكر پرستاري دل!»
به نظرم او نقاش خوبي بود و بيتكلف نقاشي ميكرد و به تعهد دروني كه داشت، ايمان داشت و اين موضوع را در نقاشيهايش به تصوير ميكشيد. حبيبالله صادقي دلبسته عرفان ايراني و اسلامي بود، موسيقي اصيل ايراني گوش ميداد. هنگام نقاشي كردن بيشتر اوقات شجريان، كمانچه بهاري و ويلن ياحقي گوش ميداد و هنگام نقاشي كردن آداب خاصي داشت. سفر دروني كه صادقي داشت در آثارش مشهود است. بيشك آثار حبيبالله صادقي قابل مقايسه يا در مسير با آثار علي اكبر خان صادقي و سهراب سپهري و ... نيست. او در مقايسه با هنرمندان همسلك خودش آثارش تاثيرگذار و قابل تامل است. به نظرم آثار حبيبالله صادقي قابليت اين را دارند كه روي آن كار پژوهشي دقيقي انجام شود و بايد به جاي يك خدا بيامرزيد خشك و خالي فرصت بازشناسي و معرفي هنرمنداني چون او را بدون حب و بغض در جامعه فراهم كنيم.
كاظم چليپا، ناصر پلنگي، حسين خسروجردي در دهههاي نخست انقلاب سه يار جدانشدني حبيبالله صادقي بودند و با هم براي ترويج هنر انقلابي و خلق آثار در اين حوزه تلاش ميكردند اما به مرور از باورها و فعاليتهاي پيشين خود فاصله گرفتند؛ اما حبيبالله صادقي همچنان بر باورهاي خود در آثارش پافشاري ميكرد. اين تغيير رويه را ناشي از چه عواملي ميبينيد و دلايلي كه سبب ميشد صادقي همچنان بر سر باورهايش بماند، چه بود؟
به نظر من چليپا، خسروجردي، پلنگي از جمله هنرمنداني بودند كه زماني به نوعي در خيابان هنر انقلاب قدم زدند و هنرشان را به بار نشاندند و اثرات و ثمراتش را ديدند اما به مرور تصميم گرفتند كه مسير خود را عوض كنند و در همه جاي دنيا اين تغيير رويهها را ميبينيم. من نميخواهم اين موضوع را نقد كنم. اما به نظر حبيبالله صادقي با اين هنرمندان فرق داشت و به نظرم رهايي اين هنرمندان را نداشت و همچنان پايش جايي به علايقش بسته بود و اجازه فراتر رفتن از آن را به او نميداد. حبيبالله صادقي همچنان به آرمانهاي شكفتهشده و نشده خودش باور داشت و نميخواست از آنها فاصله بگيرد. او به تعلقات قلبياش دلدادگي خاصي داشت و كوتاه نميآمد. اما در عين حال آدم بستهاي نبود و يادم هست چقدر دلش ميخواست شرايطي فراهم شود تا حسين خسروجردي به ايران باز گردد در هجرت و غربت نماند. شايد مشكل اصلي حبيبالله صادقي با اين طيف دوستانش كه راهشان از هم جدا شد اين بود كه او بيش از هر چيزي انقلابي بود تا هنري و آنهاي ديگر ميخواستند هنري باشند!
دوره مديريت حبيبالله صادقي در موزه هنرهاي معاصر را چگونه ميبينيد؟
راستش در آن دوره به دليل بسته بودن فضا، موزه هنرهاي معاصر تهران به صورتي محافظهكارانه اداره ميشد و كمكار بود. به دليل بسته بودن فضا، كمتر شاهد برپايي نمايشگاهي مهم و تاثيرگذار بوديم و آثار هنرمندان بينالمللي در موزه فرصت ديده شدن پيدا نكردند. به نظر من نبايد همه اين كاستي را به گردن حبيبالله صادقي بيندازيم. شرايط و فضاي آن دوره بسته بود... خود او نبايد چنين پست و مقامي را ميپذيرفت و بايد مينشست در خلوتش نقاشياش را ميكرد و مثل هنرمنداني چون شاگال كه دلداده مفاهيم و موضوعات مذهبي بود كه در تورات و انجيل مطرح ميشوند، مينشست و مفاهيم قرآني را نقاشي ميكرد و تاثير نقاشي كردنش بيشك از مديريتش در يكي از مهمترين مراكز هنري كشور بيشتر بود.
با شناختي كه از حبيبالله صادقي داريد، اگر انقلاب و جنگ نميشد، اين هنرمند مفهومگرا، نقاشيهايش حول و حوش چه مفاهيمي شكل ميگرفت و در رسته كدام گروه از هنرمندان قرار ميگرفت؟
به نظر من حبيبالله صادقي حتي اگر به گروه هنرمندان وابسته به حوزه هنري نميپيوست، باز هم با روحياتي كه داشت در آثارش مفاهيم ديني و فرهنگ عاشورا را به تصوير ميكشيد و به نوعي در ادامه هنرمنداني چون حسين قوللرآقاسي، عباس بلوكيفر و اسماعيلزاده به كشيدن پردههاي عاشورايي و نقاشي قهوهخانهاي ميپرداخت.
با اينكه حبيبالله صادقي شاگرد مهمترين استادان هنرهاي تجسمي بوده است اما بيش از همه وامدار و متاثر از هانيبال الخاص است و اين تاثيرپذيري را هم ميتوان در روح روايتگري و پالت رنگي آثارش ديد؛ به ويژه رنگ آبي كه در آثارش شاهد هستيم. شما اين تاثيرپذيري را ناشي از چه عواملي ميبينيد؟
به نكته دقيقي اشاره كرديد. هانيبال الخاص هنرمند و آدم خاصي بود و كمتر پيش آمده كه شاگردانش از سيطره فكري او خارج شوند. هانيبال الخاص اولين كاري كه ميكرد اين بود كه به جاي اينكه به شاگردان مباني هنري را بياموزد، درپوش روي مغزشان را ميگرفت. او هنرمندي بود كه در آن زندگي ميكرد؛ انقلاب برايش مهم بود، اگر مبارزه عليه ظلم مهم بود يا اتفاق خاصي افتاده بود تمركزش را در نقاشي روي آن موضوع ميگذاشت. بيشتر شاگردان الخاص از او تاثير گرفتند و وامدار او هستند. برخي هم مثل ضياالديني سويه ديگري را انتخاب كردند؛ برخي چون حبيبالله صادقي تا آخرين لحظه وامدار او ماندند. البته بايد به اين نكته اشاره كنم در آن دوره تاريخي هانيبال الخاص از معدود كساني بود كه روحيه آن نسل را ميشناخت و ميتوانست با آنها حرف بزند و رويشان تاثير بگذارد. اصولا الخاص معلمي بود كه نفوذش روي شاگردانش بسيار زياد بود.
حبيبالله صادقي يكي از باثباتترين «نقاشان انقلاب» به شمار ميرود. شما ادامه «نقاشي انقلابي» را چگونه ميبينيد؟
به نظر من يكسري از نقاشان انقلاب همچون كاظم چليپا، خسروجردي و صادقي آثار خوب و متناسبي خلق كردند و بايد قدردان استاداني همچون محمدحسين حليمي و بهمن بروجني بود كه اصول طراحي و نقاشي را به آنها خوب آموختند. در كنار آنها نقاشان و مجسمهسازان خوبي بودند كه آثار ماندگاري خلق كردند اما افسوس مجموعه ارزشمندي از اين آثار به عنوان هنر يك دوره تاريخي گردآوري نشده است و فرصت كار پژوهشي دقيق از پژوهشگران دريغ شده است. به نظرم بايد فارغ از تمام ايسمها و تفكرات سياسي با هنرمندان و آثارشان روبرو شد.
به نظر من با اينكه هنرمنداني كه دل به هنر انقلابي دادند، در اين زمينه از جان و دلشان مايه گذاشتهاند اما قدر نديدهاند و آنگونه كه بايد حمايت نشدهاند، به همين دليل است كه بخش عمده نقاشان و هنرمندان انقلاب ديگر از باورهاي خود دل بريدهاند و به نوعي متواري شدهاند يا متواريشان كردهاند.
با توجه به اينكه در دهه 60 نقاشيهاي ديواري متعددي با مفهوم رشادت رزمندگان، فرهنگ شهادت و ايثارگري در شهرهاي ايران خلق شد و تعدادي از اين آثار نيز توسط حبيبالله صادقي خلق شده و امروزه تنها تعداد محدودي از اين نقاشيها به جا مانده، آيا حبيبالله صادقي نسبت به پاك كردن اين نقاشي موضع خاصي داشت؟
حبيبالله صادقي بيشك يكي از مهمترين خالقان اين آثار در كنار هنرمنداني چون ابوالفضل عالي، كاظم چليپا، محمد خزايي، ايرج اسكندري و ناصر پلنگلي بود اما افسوس كه بخش عمده اين نقاشيها از سطح شهر پاك شدهاند. بيشك حبيبالله صادقي هم با دلبستگياي كه نسبت به آرمانهايش داشت، نسبت به اين حركت ضدفرهنگي موضع داشت. به نظر من نبايد براي اين آثار تاريخ مصرف تعريف ميكرديم و تمام آثار هنري را كه در دورههاي مختلف در فضاي عمومي خلق شده بودند، بايد حفظ ميكرديم... روح حبيبالله صادقي شاد.
آخرين بار دو ماه پيش از درگذشت آقاي دعايي او را در روزنامه اطلاعات ديدم. با ماسك، ابراز ادب و ارادت كرد. مرحوم دعايي معرفي كرد: دكتر حبيبالله صادقي، عزيز ما... ماسك باعث شده بود كه نشناسمش. آقاي دعايي گفت بعدازظهرها ميآيد اينجا كار ميكند. هنوز هم برايم عجيب است كه چرا او با آن همه خلاقيتي كه بايد صرف نقاشي ميشد، بايد بعدازظهرها در روزنامه كار كند؟
طي ديدارهايي كه در خلال جلسات كاري و بعدها به واسطه رفاقتي كه ميانمان شكل گرفت پنجره متفاوت و جديدي برايم باز شد تا با حبيبالله صادقي بهتر آشنا شوم. براي من او شخصيت جالبي بود. آرام و با تربيت خانداني. صادقي درعين حال كه آدمي مذهبي و معنوي بود اما هنر را به خوبي و با مباني روز ميشناخت و اين موضوع براي من بسيار مهم بود.