گزارش اختصاصي «اعتماد» از همايش ملي بزرگداشت سهروردي
عقل سرخ شيخ شهيد
صدرا صدوقي
همايش ملي «بزرگداشت شيخ اشراق» به كوشش معاونت پژوهشي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي با همكاري ستاد ملي بزرگداشت شيخ شهابالدين سهروردي با حضور جمعي از استادان و پژوهشگران برجسته كشور، هشتم مردادماه ۱۴۰۱ در تالار اجتماعات شهيد مطهري انجمن برگزار شد. در اين همايش ملي حسن بلخاري رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، مهدي محقق رييس هياتمديره انجمن، احمد حسين شريفي رييس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، منوچهر صدوقيسها پژوهشگر و مدرس حكمت اسلامي، غياثالدين طه محمدي رييس بنياد بوعليسينا، قاسم پورحسن استاد دانشگاه علامه طباطبايي، غلامعلي حداد عادل رييس فرهنگستان زبان و ادب فارسي، سيد محمد علي ديباجي دانشيار فلسفه و كلام دانشگاه تهران، حسن سيدعرب عضو هيات علمي دانشنامه جهان اسلام، سيما نوربخش پژوهشگر و مدرس حكمت اشراق و سعيد انواري استاد دانشگاه علامه طباطبايي سخنراني كردند. درادامه مهمترين بخشهاي سخنراني استادان حاضر در اين برنامه را ميخوانيد:
حسن بلخاري: تفاوتهاي جدي بين حكمت مشاء و حكمت اشراق وجود دارد. حكمت مشاء، داراي جامعيت است. حكمت اشراق و متعاليه فاقد اين جامعيتاند! كجا در حكمت اشراق، موسيقي، هندسه و رياضيات داريد؛ يكي از تفاوتهاي بارز اين دو اين است كه در حكمت مشاء نگاه جامعي وجود دارد اما در اشراق، فقط و فقط «حكمت» مبنا قرار ميگيرد.چرا حكمت اشراقي فاقد جامعيتي است كه حكمت مشايي دارد؟ سهروردي درمقدمه الهياتالمشارع و المطارحات تطبيق شگفتي ميان رياضيات و طبيعيات دارد كه بحث عجيبي است! ميگويد: بحث مهمي ميان حكما و فلاسفه وجود دارد كه برخي رياضيات را اشرف از طبيعيات ميدانند و برخي طبيعيات را اشرف از رياضيات و هر دو در حكم مطلق يا اطلاق حكم خطا ميكنند. هم آناني كه رياضيات را بر طبيعيات شرافت ميدهند در اطلاق اين حكم خطا ميكنند و هم آنها كه طبيعيات را؛ او اطلاق را قبول ندارد.شيخ اشراق ميگويد: شكي نيست كه رياضيات اشرف بر طبيعيات است. چون رياضيات به ناحيه تجرد و جنس آن به حضرت اعلي نزديكتر است، اما قابل حمل بر ماده است. اما، به چهار دليل طبيعيات اشرف بر رياضيات است. اولين دليل اين است كه محور بحث طبيعيات «حركت» است و در رياضيات، مقدار! در «حركت» مبدا اول يا واجبالوجود مطرح ميشود. بنابراين واجب الوجود يكي از مباحث مكنون در جان طبيعيات است كه آن را در رياضيات نداريم.بعد بيان ميكند كه بحث از مبدأ، بحث جوهري است اما در رياضيات بحث از «مقادير» است كه جنبه عرضي دارند و البته جوهر بر عرض اشرف است پس طبيعيات اشرف بر رياضيات است.دليل دوم اينكه طبيعيات به چرايي (لمي) ميپردازد نه « اني»؛ يعني بحث شرافت علت بر معلول؛ اين هم دال بر شرافت طبيعيات است. سوم اينكه علوم طبيعي مصداق خارجي دارند اما علوم رياضي مصداق خارجي ندارند و جز تصورات چيزي نيستند. (از نظر افلاطون آنچه در جهان ماده وجود دارد ناقص است، حال آنكه در نزد شيخ اشراق اين طور نيست) طبيعيات امكان صدق دارند، اما در رياضيات اينطور نيست. چهارم اينكه در علوم طبيعي، طبيعيات متعرض بحث «نفس» ميشوند اما رياضيات نه! سهروردي معتقد است كه پس از بحث واجب الوجود، اشرف مباحث، مساله «نفس» است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». لذا بنابر دليل چهارم كه ادامه بحث «نفس» در طبيعيات است، طبيعيات اشرف بر رياضيات است. با همه اين توضيحات بايد تأكيد كنم كه: آنكه تمامي المشارع و المطارحات را ميخواند متوجه ميشود كه جناب شيخ اشراق، طبيعيات را مصادره به مطلوب كرده است در خدمت الهيات و استقلال ذاتي براي طبيعيات قائل نيست.
رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
ضرورت احياي آثار سهروردي
مهدي محقق: شيخ اشراق از اعاظم فلاسفه اسلام است و همو بود كه طريقي را معرفي كرد كه در فلسفه اسلامي تازه و نو بود. معمولاً فلسفه در تمدن اسلامي را به مشايي، اشراقي و حكمت متعاليه تقسيم ميكنند. نمايندگان فلسفه مشا در تمدن اسلامي فارابي و ابن سينا هستند. علت نامگذاري اين طريق به «مشا» اين است كه نمايندگان آنها «مشي علمي» داشتند. برخي ميگويند كه وجه تسميه مشا در اين است كه اين فلسفه ملهم از انديشه ارسطو بود و او نيز درسهايش را هنگام راه رفتن ارايه ميكرد. اين باور بسيار عوامانه است. مشاييون، مشي علمي داشتند و ميخواستند كه از علت پي به معنا ببرند. به همين دليل هم رابطه و برهان عليت از امتيازات فلسفه مشايي است.وجه تسميه كلمه «اشراق» اين است كه از مشرق آمد و مشرق همان ايران باستان است. يعني فلسفه اشراقي ملهم از فلسفه ايران باستان و حكمت خسرواني است. انديشه حكمايي كه به آنها فهلويون ميگويند، يعني حكماي فهلوي. حكماي ايران باستان هم در منطق و هم در فلسفه تفكرات خاصي داشتند كه مبانياش به فراموشي سپرده شده بود.
رييس هياتمديره انجمن آثار و مفاخر فرهنگي
سهروردي به سلاسل صوفيه وابسته نيست
احمد حسين شريفي: بيترديد سهروردي در قله حكمت و فلسفه اسلامي جاي دارد. او يك نظريهپرداز قوي و صاحب سبك در فلسفه و بلكه صاحب مكتب فلسفي بوده است. سوال اين است ايشان عليرغم سن اندكي كه داشت و در سي و شش سالگي به شهادت رسيد، چطور به اين قله رسيد و قله حكمت را فتح كرد؟ صدها سال نام سهروردي بر تارك فلسفه درخشيده و كماكان خواهد درخشيد. رسيدن به اين جايگاه مقدماتي ميخواهد. علاوه بر فضل الهي و استعداد ذاتي، بايد براي رسيدن به اين مرتبه پيشنيازهاي عملي و علمي را تدارك ديد. خود سهروردي به زيبايي درباره پيشنيازهاي عملي دستيابي به حكمت سخن گفته است. علاوه بر پيشنيازهاي عملي، يك پيشنيازهاي علمي هم لازم است. سهروردي عليرغم سن اندك اين پيشنيازها را فراهم كرده بود. ايشان در اغلب علوم اسلامي تسلط داشت. به عنوان مثال نه تنها حافظ قرآن بوده است، بلكه نسبت به همه فلاسفه پيش از خودش، بيشترين استفاده از قرآن را در فلسفه دارد و تفاسير بديعي از آيات قرآن ارايه ميدهد. در حوزه حديث، فقه و اصول كتابهايي از ايشان منتشر شده است. قطبالدين شيرازي ميگويد ايشان در فقه و اصول و حديث تخصص داشت. در رمزشناسي فوقالعاده بود، در حكمت يونان، در حكمت ايران، در حكمت مصر و هند با توجه به منابعي كه در اختيار داشت، خيلي كار كرده بود. در حوزه تصوف نيز به همين صورت؛ اگر كسي ميخواهد در علم و فلسفه نظريهپردازي كند و به جايي برسد و صاحب حرف باشد بايد زحمت بكشد و كار كند. خود سهروردي ميگويد برخي تصور ميكنند با قرائت يك كتاب حكيم ميشوند! ولي اينگونه نيست و خود ايشان شبانهروزكار كرده است.سهروردي وابسته به هيچ سلسله صوفيانه نبوده و نميتوانست باشد. با توجه به روحيهاي كه ايشان داشت، نميتوانسته وابسته به سلسله خاصي باشد. در عين حال بدون شك نگاه ويژهاي به تصوف و عرفان داشته و بزرگان عرفان و تصوف را ميشناخته است؛ از همه هم استفاده ميكرد. بدون شك ايشان تحت تأثير تصوف و عرفان بوده است و بسياري از اصطلاحات عرفان را با معناي فلسفي به كار گرفته است. در عين حال وابستگي به يك سلسله خاص نداشته است. از نظر رفتارهاي ظاهري صوفيه هم گاهي لباس صوفيه را ميپوشيد و گاهي نميخواسته است در قالب يك طريقت خاص قرار گيرد.
رييس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران
تأثيرپذيري ابن عربي از شيخ اشراق
منوچهر صدوقيسها : فلسفه در حوزه اسلام پيدا شد، اما از يونان آمد. به عبارتي فلسفه از يونان به تمدن اسلامي آمده و اسلاميزه شده است. بنابراين نه يوناني محض است و نه دستگاهي است كه كلاً اسلامي باشد. در كنار يك نظام فلسفي ديگر هم داريم به فلسفه اسلامي بالمعني الاخص. از عناصر اين فلسفه اسلامي بالمعني الاخص كه صرفاً اسلامي است شيخ اشراق و ابن عربي هستند و بين آنها ارتباط تاريخي محقق است. ابن عربي قطعاً از شيخ اشراق متأثر است. احتمال ضعيفي ميرود كه اين دو انديشمند با يكديگر ملاقات كرده باشند. هر دو به يك معنايي معاصرند. هر دو به شامات رفته و دربار ملك ظاهر را درك كردهاند. اگر ملاقات هم نكرده باشند، به يقين آشنايي ميان اين دو وجود داشته است. با اينكه شيخ اشراق اولا و بالذات فيلسوف است، اما ابن عربي در وجه اول تفكر خود عارف است. ما هر زمان كه ميگوييم فلسفه اسلامي ذهنمان به طرف «شفا» و «اسفار» ميرود. براي ما جاي شبهه نيست كه يكي از اضلاع نظام فكري ابن عربي، دستگاه فلسفي شيخ اشراق است. ميدانيم كه شيخ اشراق مدتي را در اصفهان تحصيل كرده است. استاد او در اصفهان متصل ميشود به ابنسينا. استاد ديگر او در شامات فخرالدين مارديني است كه او هم متصل ميشود به ابنسينا و هم اوست كه قصيده ابن سينا را هم شرح كرده است. شيخ اشراق در مراغه به همراه فخر رازي در درس مجدالدين جيلي حاضر شدهاند. «جيلي» شاگرد غزالي است و غزالي هم شاگرد عمر خيام است و خيام شاگرد بهمنيار كه او شاگرد ابن سيناست.
پژوهشگر و مدرس حكمت اسلامي
سهروردي؛ مظهري از جلوههاي الهي
غياث الدين طه محمدي: عالم آفرينش از يك ذره اتم تا بزرگترين آفريدهها همه از جلوههاي حضرت حق هستند؛ از اينرو سهروردي نيز يكي از مظاهر جلوههاي الهي است. رسالت علم اين است كه انسان را از اسارت خود برهاند و به عاليترين درجه كمال برساند. سهروردي و امثال او از معدود انسانهايي بودند كه خود را از اسارت خود آزاد كردند و خود را به عاليترين مقامات انساني رساندند. حكمت متعاليه يعني قرآن، عرفان و برهان؛ فلسفه يعني عقل و عقل يعني ادراك. تمامي فلاسفه تلاش كردند كه عقل انسان بارور شود و بنابراين ادراك آدمي نيز كامل گردد.
رييس بنياد بوعلي سينا
نگاهي به رساله عقل سرخ سهروردي
قاسم پورحسن: درخشانترين عبارت سهروردي در رساله عقل سرخ اين است كه؛ اگر راه روي راه بري. بنده در سخنان خودم به رساله عقل سرخ سهروردي ميپردازم. عقل سرخ، خودِ سهروردي است. مقدمه اول بحث من اين است كه چرا عقل سرخ مهم است؟ «عقل سرخ»، رمزيترين و تمثيليترين رساله سهروردي است كه در مقابل آن «يزدان شناخت» است كه هيچ تمثيلي در آن نيست. عقل سرخ، گسست فكري سهروردي از عقل يوناني است. اين رساله كلاً سي و پنج سوال و جواب بين سهروردي و دوست عزيز و بين سهروردي و عقل سرخ يا پير است. مهمترين كوشش فيلسوفان اسلامي در شناخت انسان است.نكته ديگر اين است كه عقل سرخ خوب است يا بد؟ يعني ايجابي است يا سلبي؟ سهروردي هر دو را به كار ميگيرد يعني نه خوب است كه اگر خوب بود بايد عقل نوراني بود و از سوي ديگر سهروردي در باب عقل بيان ميكند تا عقل سرخ نباشد عقل سپيد هم نخواهد بود. نكته ديگر اينكه سهروردي فقط يك فيلسوف نيست بلكه وي تلاش ميكند كه با برگرفتگي از امتزاج آموزههاي ديني، تركيبي از آيات و حكمت اشراقي، از انسان و عالم پرسش كند. لذا به نظر ميرسد ما بايد فيلسوفان خودمان را به گونه ديگر مورد توجه قرار دهيم. سهروردي همانند فارابي و ابن سينا متفكران متفاوتي هستند، وي همانند ابن رشد يا ابن باجه نيست اما ما تصورمان اين بوده كه آنها مقداري ارسطو و فلسفه يوناني خواندهاند و كلماتي را اختراع كردهاند. سهروردي در عقل سرخ همانند سفير سيمرغ، سيرِ انسان را مطرح ميكند. وي ميگويد اگر بخواهيم به چشمه زندگاني دست پيدا كنيم راه آن در همين دنياست. اساساً فيلسوفان اسلامي برخلاف تصورات ما فيلسوفان انتزاعي نيستند بلكه تمام انديشه آنها انضمامي است اما ما توجه چنداني به آن نداشتهايم و به همين دليل است كه سهروردي ميگويد؛ اگر راه روي راه بري.
استاد دانشگاه علامه طباطبايي
«نور» در حكمت سهروردي جانشين «وجود» در فلسفه مشاء
غلامعلي حداد عادل: چگونه مفهوم نور در حكمت سهروردي جانشين وجود در فلسفه مشاء شد. اين نكته ظريف و دقيقي است كه لازم است توجه بيشتري به آن صورت گيرد. حكماي اسلامي با توجه به معارف قرآني و هستيشناسي و معرفتشناسي قرآني و رشدي كه فلسفه در دوران اسلامي كرده بود احساس ميكردند كه وجود به آن صورت خشك، عبوس و مجردي كه از فلسفه يونان و از طريق حكمت ارسطويي و حكمت مشاء به حكماي اسلامي رسيده است قابليت اينكه هستي و مبدأ آن را در جهانبيني اسلامي معرفي كند و بتواند رابطه انسان را با خالق و عالم هستي بر وفق جهانبيني اسلامي بيان كند، ندارد.در نتيجه آنها در پي يافتن جايگزيني بودند كه قابليتهاي وجود و ظرفيتهاي افزونتري نسبت به آن داشته باشد لذا نور را بدين منظور مناسب ديدند يعني توجه كردند كه نور، هم جنبه هستي شناختي و هم جنبه معرفت شناختي دارد از اين جهت كه يك واقعيت است بنابراين پشتوانهاي براي هستي شناختي است و به اين دليل كه الظّاهِرُ بِذاتِهِ الْمُظْهِرُ لِغيْرِهِ است؛ بنابراين جنبه معرفتي دارد و از جهت زيبايي، حُسن و هدايتگري كه دارد قابليت ارتباط بين انسان و مبدأ هستي را هم دارد يعني انسان اگر مبدأ هستي را نور بداند بهتر از وجودِ خشك و خالي ميتواند با آن رابطه برقرار كند.بدينترتيب مفهوم نور در عين حال كه قابليتهاي فلسفي مهمي دارد ميتواند در درون جهانبيني اسلامي، رابطه انسان و خدا را هم در بربگيرد. اما از جهت فلسفي، ميدانيم كه حكماي ما درباره وجود، هم به اصالت وجود، هم به وحدت وجود و هم به تشكيك وجود قائل بودند. نور بهترين مصداق اين سه اصل است و كساني هم كه در خارج از حكمت سهروردي ميخواهند اين مفاهيم را توضيح دهند از تمثيل نور استفاده و آن را جانشين مفهوم وجود ميكنند. اين انتخابي هوشمندانه بوده كه در حكمت اسلامي تحت تأثير معارف قرآني و بسط فلسفه اسلامي صورت گرفته و به موقعِ خودش در ايجاد حكمت متعاليه ملاصدرا موثر افتاده است.
رييس فرهنگستان زبان و ادب فارسي
عالم مثال؛ از اركان فلسفه سهروردي
سيد محمد علي ديباجي: عالم مثال كه اعم از عالم مثل معلقه است، يكي از اركان فلسفه سهروردي محسوب ميشود، اما متأسفانه به جز يكي دو رساله ديگر هيچ كتابي درباره عالم مثال نوشته نشده است. يكي از اين رسالهها فانوسالخيال است به قلم قطبالدين محمد بن شيخ علي الشريف الديلمي اللاهيجي كه بيشتر با القاب «شريف لاهيجي» و «قطبالدين لاهيجي اِشكوري» شناخته ميشود. قطبالدين اشكوري معاصر ملاصدرا بود. اهداف قطبالدين لاهيجي در تأليف فانوس الخيال، قابل توجه است: به نظرم نويسنده چند هدف را در اين كتاب بيشتر از اهداف ديگر دنبال كرده است: نخست تقرير جديدي از نظريه مثل معلقه سهروردي است. دوم تفسير عقيده به برزخ و بدن برزخي و سوم رد موضوع تناسخ به پشتوانه اين نظريه. همچنين او تفسيري از حديث معروف «عجب الذنب» ارايه ميدهد اين همان مساله اجزايي است كه از بدن انسان باقي ميماند و معاد جسماني بر محوريت آنها شكل ميگيرد. ملاصدرا گفته است كه بعد از مفارقت نفس از بدن قوه خيال و تخيل انسان باقي ميماند كه با آن قوه بدن خود را تخيل ميكند وهمين طور بدن خود را كه در قبر خفته است. قطبالدين اشكوري اما تفسير جديدي از هيولي ارايه كرده و بر مبناي حكمت اشراقي از جسمانيت ناپيدا حرف ميزند.
دانشيار فلسفه و كلام دانشگاه تهران
ديدار خلسهآميز سهروردي با ارسطو
حسن سيدعرب: سهروردي در كتاب تلويحات گزارش ميدهد كه در شبي از شبها خلسهاي به من دست داد كه در آن خلسه و شب روحاني و نوراني، شخصي را ديدم كه به تعبير سهروردي، معلم اول و امامالاحكمه يعني ارسطو بود. البته وي در تلويحات همه اين گزارش را بيان نميكند، بلكه اين نكات در بقيه آثار او كامل بيان شده است. خلسه حالتي بين خواب و بيداري است. سهروردي ميگويد كه در اين حالت با ارسطو به گفتوگو پرداختم. او در اين ديدار دو سوال از ارسطو ميپرسد. اول اينكه من مشكل معرفت دارم. كيستم؟ ارسطو به تفصيل جواب را براي سهروردي بيان ميكند و ميگويد همين كه خودت را درك كني به منزله درك ذات توست. اگر قرار بود انسان به واسطه اثري، ذات خود را درك ميكرد و اگر آن اثر غيرمنطبق با ذات بود، انسان را به شبهه ميانداخت. وي ميگويد دستِ من به معناي من نيست، در حالي كه منِ هركسي ذات اوست و اين ذات براي انسان به صورت حضوري درك ميشود و به همين دليل انسان موجودي معقول محسوب ميشود. سپس ارسطو از سهروردي ميپرسد كه تو خودت را درك ميكني؟ سهروردي ميگويد بله، درك ميكنم. سپس ميگويد آيا با واسطهاي خودت را درك ميكني كه سهروردي در جواب ميگويد نه. لذا ارسطو ميگويد تو خودت را بدون هيچ صورتي درك ميكني. در خلال اين گفتوگو برخي از مطالبي كه ظاهراً مشكل سهروردي در پرسش از خود بود بيشتر بيان ميشود. سهروردي به نحوي مايل است از فرصت پيشآمده استفاده بيشتري كند. سهروردي سوال دوم را ميپرسد و ميگويد آيا اتصال و اتحاد بين نفوس ممكن است؟ ارسطو جواب ميدهد تا نفوس در قيد ماده بدن هستند چنين اتفاقي نميافتد. سهروردي ميگويد من حيرت كرده بودم كه ارسطو را ديدم و سوالاتم را از او پرسيدم. يكباره ارسطو چنان مدحي از افلاطون كرد كه گويي اولين و آخرين حكيم تاريخ است و تعجب كردم كه چقدر از استاد خود به بزرگي ياد ميكند. سهروردي ميگويد پرسيدم آيا كسي در تاريخ تفكر انسانيت وجود دارد كه به پاي افلاطون رسيده باشد؟ ارسطو جواب ميدهد كه از هزار نفر يك نفر هم به پاي افلاطون نميرسد.
عضو هيات علمي دانشنامه جهان اسلام
تأثيرپذيري سهروردي از قرآن
سيما نوربخش: موضوع تأويل، موضوعي مهم است و رويكردي جدا نسبت به تفسير قرآن كريم دارد. از اين جهت با منابع تفسيري موجود كه در اختيار ما قرار گرفته، متفاوت است. در بين فلاسفه تا قبل از سهروردي غير از تفسيري كه ابن سينا به آيه نور در اشارات دارد. ما از يك حكيم، موضوع و نگاه تأويلي نسبت به آيات شريفه قرآن را سراغ نداريم لذا سهروردي بنيانگذار اين مساله است. از سوي ديگر شايد اين نگاه مورد پذيرش قرار نگيرد و برخي مطالب سهروردي قابل قبول نباشد اما چون وي يك متفكر است و ميخواهد تفكر را بازيابي كند لذا توجه به چنين مواردي در فلسفه سهروردي جاي تأمل دارد. تأويل در لغت به معناي بازگشت به اول و در اصطلاح به معناي تفسيري برخلاف ظاهر متن است. سهروردي در آثار متعدد، از رمز و تمثيل و تأويل استفاده ميكند كه از جمله آنها عقل سرخ و روزي با جماعت صوفيان است اما خودِ سهروردي بارها در آثارش بيان ميكند كه رمز قابليت رد و انكار ندارد و بسياري از فلاسفه گذشته از اين زبان استفاده كردهاند.
در روايات مطرح شده كه معارف قرآن از جهت ظهور به سه دسته و برخي گفتهاند به چهار دسته تقسيم ميشود. يك دسته از آيات نيازي به تفسير ندارد و براي عموم مردم قابل فهم هستند، دستهاي خارج از فهم عوام هستند و بايد در آن تدبر و تفسير صورت گيرد و دستهاي هم مربوط به پيامبران و راسخان در علم است و نميتوان توقع داشت كه همه افراد با مراجعه به اين متن مقدس از حقايق آن سر در بياورند. حتي برخي روايات تا هفتاد بطن براي قرآن بيان كردهاند. تا قبل از سهروردي، فيلسوفان استفاده چنداني از آيات قرآن نداشتهاند اما در آثار سهروردي مشاهده ميكنيم كه در جاي جاي كلام وي، آنها را مستدل به قرآن ميكند. سهروردي در آثار متفاوت از زبان رمزي و تمثيلي استفاده كرده، اما آنچه مهم است نگاهي است كه او به كسب حقيقت و رسيدن به معرفت مطرح ميكند و ميگويد وصول به حقيقت با تمسك به كتاب خدا و سنت رسول گرامي اسلام ميسر ميشود.
پژوهشگر و مدرس حكمت اشراق
فره كياني در انديشه شيخ اشراق
سعيد انواري: واژه «خره» كه امروزه به معناي فر و فره به كار ميرود، هنوز در زبان فارسي زنده است و آن موهبتي الهي است كه به فرد در خويشكارياش كمك ميكند. فره ميان انسانها به سه دسته تقسيم ميشود: فره پهلواني كه جوانمردان و فتيان دارند، فره موبدي كه مربوط به روحانيون است و فره كياني كه متعلق به حكمرانان است. فر قابل غصب شدن نيست و برخورداري از آن تشكيكي است. يعني ممكن است فردي كه آن را دارد به دلايلي آن را از دست بدهد. همچنين ممكن است افزايش پيدا كند. تنها انسانهاي كامل هستند كه ميتوانند به فره دست پيدا كنند و شاه شوند. فرد با دستيابي به «فره كياني» در اصل ميتواند به ولايت بر مردم برسد و از اينجا اين مفهوم با فرهنگ اسلامي تلفيق پيدا ميكند. فره كياني همان ولايت است و ما ميدانيم كه امامت را نميتوان غصب كرد و فقط خلافت قابليت غصب شدن دارد. بنابراين متناظر انسان كامل در فرهنگ اسلامي، انسان فرهمند است. ايرانيان چون با مفهوم فره كياني آشنا بودند، به راحتي شيعه را پذيرفتند. ما چون اين مفهوم را داشتيم به راحتي شيعه شديم. اين مفهوم در قرون مختلف به كار رفته است. از شاهنامه فردوسي گرفته تا سرود ملي فعلي ما آنجا كه ميگويد: بهمن فر جاويدان ماست. نظريه سياسي سهروردي هم با اين مفهوم مطرح ميشود. در اصل او با اين مفهوم نظريه حكيم حاكم افلاطون را مطرح ميكند. هرچند كه ما با وجود داشتن فرهكياني در شرق نبايد بگوييم كه شيخ اشراق اين مفهوم را از افلاطون و از غرب گرفته است. نكته مهم اما اين است كه فرد با داشتن «فر كياني» صاحب ديگر فرهها هم هست يعني هم صاحب فره پهلواني است و هم صاحب فره موبدي. فرد صاحب فرهكياني صاحب علم لدني و جام جهاننما ميشود و حكمت و حكومت را باهم پيدا ميكند.
استاد دانشگاه علامه طباطبايي