هيچ سربازي از تنبيه پامرغي عكس يادگاري ندارد!
بامداد لاجوردي
كنار بوفه، غرفه عكاسي بود. عكس هم از چيزهاي مهم سربازي است. عكاس سربازخانه، پردههاي مختلف داشت. مثل پردههاي معروف حرم امام رضا كه در مشهد عكاسيها دارند و دوراني عكس گرفتن با آنها خيلي مرسوم بود؛ يعني پسرها با لباس نظامي با پردهاي از يك جنگ بر زد و خورد عكس ميگرفتند. پسرهاي نوجوان و حتي بزرگسال به اين پردهها دلخوش بودند. انگار آنها را جسورتر و مردتر نشان ميداد. عكاسان پادگان زياد در محيطهاي سربازخانه چرخ ميزدند. خيليها با همخدمتيهايشان عكس دستهجمعي ميگرفتند تا بماند به يادگار. با نماهايي معناگرايانه از جنگ در پشت سرشان، خاكريز و سربند يا حسين، عكس ميگرفتند. در حالي كه لباس نظامي پوشيدهاند، دستهايشان را گردن هم ميانداختند و در خياباني بيانتها عكس ميگرفتند. پرسپكتيو خيابان عكس را جذاب ميكرد و آنها هم خوششان ميآمد.عكاسها در روز تمرين و آموزش تيراندازي هم حاضر بودند. ثبت اين تصاوير براي پسرها جذاب بود. مرداني با سينههاي ستبر كه اسلحه ژ-3 به دست دارند. در عكسها چنان قرص و محكم ميايستادند تا اگر روزي آلبوم عكسشان به دست دشمن رسيد از تماشاي آنها وحشت كند. اما واقعيت اين است كه همه آنها ژست و فيگور بود. چرا كه همان مردان سينه ستبر كرده و اسلحه آماده به كار در دست، بيست دقيقه بعد از ثبت عكس، احتمالا مجبور شدهاند وجب به وجب يك زمين بزرگ را پامرغي بگردند تا پوكه پيدا كنند.در ميدان تير، ترس و وحشت حكومت ميكرد و هوا سرد بود و تپههايي پر سر و صدا. سربازها دسته دسته به خط ميشدند. پشت خط آتش قرار ميگرفتند. به فرموده فرمانده سلاح خود را آماده ميكردند. به نشانه خيره ميشدند. سيبل روبرو را قلب دشمن خيال ميكردند. وقتي فرمانده دستور شليك ميداد، صداي تفنگها كركننده بود. سي اسلحه در 10 ثانيه خالي ميشدند. دهها تير كه به سيبل نخورده بودند خاكي از كوه روبهرو بلند ميكردند. فرمانده جوان مضطرب بود. مشخص بود ترس دارد، مبادا كسي كاري خركي كند. مثلا بخواهد وسط ميدان برود، يا مهار اسلحه از دستش خارج شود يا به كسي آسيب بزند. ترس، چهره فرمانده را سرخ و چشمانش را گشاد كرد انگار زير پوست صورتش خون تلنبار است. وقتي همه اسلحهها خالي ميشد و مردان جوان از شنيدن صداي مهيب اسلحه به وجد ميآمدند و از در دست داشتن سلاحي واقعي ارضا ميشدند نوبت به پيدا كردن پوكههاي خالي ميرسد.پيدا كردن پوكه از پراضطرابترين كارهاست. در ميدان تير، هركس بايد براي گذراندن اين مرحله از آموزش نظامي تعدادي تير به اهداف شليك كند اما براي مسائل امنيتي بايد همان تعداد پوكه را تحويل دهد. بدشانسي و سختي كار آنجاست كه اسلحه، پوكهها را پرتاب ميكند و در آن هول و ولا سرباز نميتواند پوكه را پيدا كند. اين اتفاق باعث ميشود آخر سر وقتي پوكه شمارش ميشود تعداد كم باشد و همه بايد وجب به وجب منطقه را بگردند تا پوكه پيدا شود. گاهي اوقات فرماندهان كه خود نگران عواقب امنيتي اين مساله هستند سختگيري ميكنند و سربازان را تنبيه ميكنند. مثلا سربازها مجبور ميشوند بدون پوتين در زمين سنگلاخي و خار و خاشاكي بگردند دنبال چند پوكه؛ اگر كسي مزهپراني كند يا غر بزند، ممكن است پسرها را مجبور كنند روي زانو عين مرغ راه بروند و چشم به زمين بدوزند تا پوكه پيدا شود.جالب اينجاست كه هيچ كسي از عكاس نميخواهد در حالي كه هيكلشان را عين مرغ تكان ميدهند و جلو ميروند از آنها عكس بگيرد تا در آلبومش به يادگاري بگذارد. آدم عاقل چنين خفتي را به جان نميخرد. اما در عوض سربازها براي عكسهايي با ژست مقتدرانه صف كشيده بودند.