صدارت ريشليو
مرتضي ميرحسيني
درباره ريشليو كه سال 1624 در چنين روزي صدراعظم فرانسه شد، ميگويند «بزرگترين و زيركترين و ظالمترين سياستمدار تاريخ فرانسه به شمار ميرود.» سختكوش و جدي بود، اما هر زمان كه نياز ميديد از دروغ و خدعه هم ابا نميكرد. از طبقه اشراف فرانسه بود كه اگر نبود راهي به قدرت پيدا نميكرد. سالهاي جواني، به هدف رسيدن به مقام اسقفي به رم رفت، اما چون 2 سال از سن متعارف براي اين مقام جوانتر بود، در مورد سن و سالش به پاپ دروغ گفت. همانجا به زبان لاتين سخنراني و پاپ را متقاعد كرد كه شايسته دريافت اين عنوان است. پاپ (پاولوس پنجم) قانع شد و مقامي را كه ريشليو ميخواست به او داد. نوشتهاند «ريشليو، پس از انجام اين كار دشوار، به دروغ خود اعتراف كرد و از پاپ خواست كه گناهش را بيامرزد. پاپ نيز تقاضاي او را پذيرفت و گفت: اين جوان متقلب بزرگي خواهد شد.» در بازگشت به فرانسه، مدتي حدود 8 سال در لباس اسقفي به طبقات محروم جامعه خدمت كرد (يا وانمود كرد كه چنين ميكند) و همزمان با جمع بزرگي از مردان و زنان با نفوذ فرانسه ارتباط گرفت. سرانجام به دربار راه يافت و حتي دورهاي كوتاه وزير كشور شد. در تغيير و تحولات بعدي، از دربار اخراجش كردند و حتي چندي به تبعيد رفت. ميگفتند ستاره اقبالش افول كرده و كارش تمام شده است، اما در فرانسه آن روزگار - فرانسهاي كه گرفتار اغتشاش بود و اشراف در كشمكش با شاه (لويي سيزدهم) سهم بيشتري از قدرت و امتيازات را مطالبه ميكردند - نه شكست قطعي بود و نه پيروزي. گروهي از درباريان و حتي شماري از دشمنانش، توانايي و نبوغ او را باور داشتند و بعدتر، در مواجهه با بحرانهايي كه يكي پس از ديگري سر باز ميكردند، از او كمك خواستند. دوباره، اينبار به عنوان عضوي از اعضاي شوراي دولتي به دربار برگشت و چندي بعد به پيشنهاد لويي سيزدهم، مقام صدراعظمي را پذيرفت. براي فروشكستن قدرت اربابان محلي كه از دولت مركزي فرمان نميبردند دستور داد همه قلعهها، جز آنهايي كه در مناطق مرزي بودند بايد ويران شوند و هيچكس، حتي قديميترين و بزرگترين خاندانها هم حق داشتن دژ در قلمرو پادشاه را ندارد. دستوري كه پذيرش آن براي اشراف ممكن نبود و آنان را - فراتر از رقابتهاي ميان خودشان- به اتحادي ضد ريشليو سوق داد. توطئهاي براي سرنگونياش ترتيب دادند، اما زورشان به او نرسيد. ريشليو دسيسه را كشف و خنثي كرد و چند نفر از دشمنانش را - به نام اجراي حكم شاه - اعدام كرد. گفت «اين عمل به عنوان اخطار لازمي به اشراف است تا بدانند كه آنها نيز تابع قانونند و هيچچيز به اندازه تنبيه كساني كه جنايت آنها به بزرگي مقام آنهاست، قانون را حفظ نميكند.» درباره ريشليو - كه همه عمرش را در مواجهه با توطئههاي داخلي و تهديدهاي خارجي گذراند، شيفته قدرت و برتري بر ديگران بود، رشوه نميپذيرفت و از خزانه حقوق نميگرفت اما عوايد چند كليساي بزرگ را براي خودش برميداشت، هرگز از ريختن خون ديگران براي تحقق اهدافش شرم نميكرد - گفتني بسيار است. سال 1642 (پنج ماه زودتر از لويي سيزدهم) از دنيا رفت و به قول ويلدورانت «فرانسه را به بهاي ايجاد ديكتاتوري و مستبد ساختن پادشاهان آن كه بعدا باعث انقلاب كبير فرانسه شد، متحد و نيرومند ساخت.»