زايش معنا در موزه
سارا كريمان
در دو قرن اخير موزهها نقش مهمي در ارزشآفريني براي موضوعات مختلف داشتهاند. موزهها را ميتوان جايگاه ابدي يا محل جاودانگي اشيا دانست. آثار و اشيا در بدو ورود به موزه ميميرند و در موزه محشور ميشوند. اگرچه حشر اشيا در امتداد خطي و زندگي بدوي است، اما با هر منش و روش موزهپردازي كه بر ديوار و سكو و ويترين خود نشينند، بنده مطيع خدايگان موزه هستند. اكثر قريب به اتفاق آثار، در زمان و خلق و كاركرد، تصوري از عاقبت جاودانه موزهاي نداشتند. به عنوان مثال كارخانههاي خودروسازي، اتومبيل را براي تسهيل و تسريع رفت و آمد ميسازند نه براي نمايش و حفاظت در موزه يا كاربرد بدوي يك اسلحه، كشتار است، اما همين سلاح در موزه تبديل به يك ابژه يا سوژه ميشود. اين قاعده را در مورد آثار هنري نيز ميتوان تكرار كرد. درنتيجه اثر موزهاي دو خالق دارد؛ خالق اوليه و خالق موزهاي. وضعيت موزهاي، حالتي است كه در آن يك يا چندين شيء بر اساس ايده كيوريتور يك مفهوم يا واقعيت را عينيت ميبخشند. اين زندگي جديد يا جاودانه همان زايش معناست. در مورد آثار هنري اين زايش حيات چندگانه است، زيرا بر هر مبنا و مكتب اصولا تصويري از طبيعت حاكم است و اعطاي نقش موزهاي به اثر هنري ترسيم حياتي ديگر. ساختار و رفتار موزه يا به عبارتي ديگر شاكله معماري و محتوايي در پيوند با عملكرد و نحوه برنامهريزي و ارايه محتوا به مخاطب را ميتوان والدين معني دانست. چالش تاملبرانگيز كه پيش روي قرار ميگيرد هنرمند يا صنعتگر با هر قسم خالق اوليه است كه در كجاي اين آفرينش قرار ميگيرد. از يكسو بدون وجود او اثر وجود ندارد، از ديگر سو معناي جديد مخلوق جهان موزه است. موزهاي را در نظر بگيريد كه به زندگي و آثار يك هنرمند ميپردازد؛ برداشت مخاطب بيشتر مبتني بر معنايي است كه موزهپرداز خلق ميكند و معنا ميتواند فاصله زيادي تا جهان انديشه هنرمند داشته باشد. در مورد موزههايي كه ملغمه تعداد كثيري از آثار و اشياي متفاوت از دورههاي تاريخي متعدد هستند، اصولا مخاطب در جهان اقتباسي موزهدار قرار ميگيرد. اين واقعيت بسته به موضوع موزه شديد و خفيف است. مثلا در موزههايي با موضوعات علمي، شايد موزهپردازي، روايتي نزديكتر به حيات اوليه آسياتك داشته باشد، اما وقتي پاي هنر يا محتواي برآمده از انديشه و فلسفه در ميان است، اثر موزه آفرينشي جديد و دنيايي متمايز را تجربه ميكند. اما در ميان عناوين موزهاي، محتواي تاريخي وضعيت به شدت پيچيدهتري پيدا ميكنند. در يكسو واقعيت تاريخي قرار گرفته و در سوي ديگر آفرينش و حيات موزهاي. مواجهه با تاريخ به مثابه يك مفهوم ميتواند كمترين انطباق را با رويداد داشته باشد و بازنمايي تاريخ نيز در چالش زمان گرفتار است. جهان موزه جهاني مختص به خود است و مفاهيم برآمده از آن نيز واجد تمايز.