مرگ چنگيزخان مغول
مرتضي ميرحسيني
دربارهاش نوشتهاند زماني كه پيشاپيش سپاهيانش به خراسان رسيد «مردي بود بلندبالا و قوي بنيه، شگرف جثه، موي روي كشيده سپيد شده، و گربهچشم» و به چيزي جز نابودي همهچيز و همهكس فكر نميكرد. با سلطان محمد خوارزمشاه سر جنگ داشت، اما هزاران هزار انسان بيگناه و بيخبر از همهجا قرباني خشم و انتقامش شدند. گفتم خشم، اما او هميشه آرام و خونسرد به نظر ميرسيد. نه در پيروزيهايش -كه بسيار بودند- جشن ميگرفت و نه در اندك شكستهايش پريشان و آشفته ميشد. به طعنه او را فرمانروايي عادل خواندهاند كه به قول عباس اقبال «در كشتارهاي جمعي و قتلعامها، مثل يك نفر ميرغضب بيعاطفه مامور، اجراي حكم ميكرده و بين فقير و غني و خرد و بزرگ و مرد و زن و مسلم و غيرمسلم فرقي نميگذاشته و در اين عمل زشت هم از طريق عدالت و بيطرفي انحراف نميجسته است.» بعد از سيطره بر مغولستان و تسلط بر بخشهاي وسيعي از شمال چين، مصمم به بازگشايي (يا رونق دادن) به شاهراه تجاري ميان ايران و چين، موسوم به راه ابريشم بود اما خوارزمشاهيان فرستادگان او را -كه جمعي بازرگان و بيشترشان مسلمان بودند- كشتند و خود سلطان محمد با لجاجت معمول ميان حاكمان مستبد از پذيرش خطايي كه روي داده بود طفره رفت و حاضر به پرداخت خونبهاي فرستادگان خان بزرگ نشد. به قول شبانكارهاي مورخ «ندانستند كه به عدد هر تار مويي كه بر سر آن بازرگانان بود، سر صدهزار پادشاه گردنكش برفت.» خوارزمشاهيان به حيثيت خان بزرگ پيش چشم خانهاي كوچك زير فرمانش زخم زدند و او را مجبور كردند تا براي احياي اعتبار مخدوششدهاش، اهانت سلطان غرب را تلافي كند. چنگيز با لشكري پرشمار به خراسان و ماوراءالنهر سرازير شد و به نوشته عبدالحسين زرينكوب «دنياي اسلام را با محنت و فاجعهاي مواجه ساخت كه حاصل آن كشتار عام و ويراني و پريشاني بيسابقه بود . فاجعهاي كه تا مدتها بعد يادآوري آن نيز براي مورخ دردناك و مايه تأملخاطر مينمود.» به روايت جويني، مغولان بخارا را گرفتند و يكي از اهالي آن از كشتار بزرگ جان به در برد و به خراسان گريخت. «حال بخارا از او پرسيدند و او گفت آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و رفتند. و جماعت زيركان اتفاق كردند كه در پارسي موجزتر از اين سخن نتواند بود.» البته او از خراسان عبور نكرد و كار پيشروي به سوي غرب و گسترش قلمروي مغولان در روياي رسيدن به ساحل مديترانه را براي فرزندان و نوادگانش به ميراث گذاشت. به زادگاهش برگشت و چندي بعد راهي جنگ با يكي از قبايل نافرمان مغولستان شد. عمرش به جنگ گذشت و به تاريخ ما، مرداد 606 خورشيدي در چنين روزي از دنيا رفت. سال تولدش دقيق معلوم نيست ولي ميگويند - اگر متولد سال خوك بود، پس زمان مرگ حدود 72 يا 73 سال داشت. جنازهاش را در صندوقي چوبي گذاشتند، به كوه بورقان قلدون كه براي مغولان مقدس بود، بردند و هر كه را در سر راه شاهد ماجرا ديدند، كشتند تا محل دفن او از چشم همه پنهان بماند. حتي نوكراني را هم كه براي كندن قبر و انجام كارهاي تدفين با خود به كوهستان برده بودند همانجا سر به نيست كردند. به جز آن امپراتوري بزرگ، مجموعهاي از قوانين هم از خودش باقي گذاشت كه ياسا خوانده شد و كتابي از اندرزها و وصيتهايش از او به جاي ماند كه بيليق نام گرفت. ياسا چارچوب حكومت مغولان را تعيين كرد و بيليق نيز تا چند نسل متن مقدس آنان محسوب ميشد.