ادامه از صفحه اول
واكاوي دلايل چرخش فكري نخبگان
در وهله نخست نگارنده اين پارادوكس را بخشي از پازل عامتري تحت عنوان پارادوكس ذهن و عمل يا تضاد فكر و رفتار در رفتار كل جامعه ايران ميدانم، چراكه با تامل در جامعه ايران به خوبي ميتوان تضاد بين آنچه مردم ميگويند و آنچه عمل ميكنند را مشاهده كرد و به همين دليل در عرصه اجتماع و سياست ايران پيشبيني وقوع بسياري از تحولات براي پژوهشگران قابل پيشبيني نيست. اما آنچه در خصوص آقاي دكتر ليلاز بيشتر سبب بروز واكنش شده چرخش فكري يا بروز پارادوكس در رفتارهاي يك نخبه فكري است كه در عرصه سياست و اقتصاد ايران كنشگري ميكند. در خصوص تعريف نخبه ميان جامعهشناسان اتفاق نظر وجود ندارد. در يك تعريف كلي منظور از نخبه كسي است كه ميزان تاثيرگذاري او در ميان گروه خود بيشتر است و اين عامل تاثيرگذار ميتواند ثروت، سواد، پايگاه اجتماعي و عوامل ديگر باشد. اما پژوهشگراني كه موضوع را تخصصيتر بررسي كردهاند نخبگان در يك جامعه را به دو گروه نخبگان فكري و اجرايي تقسيم كردهاند كه نخبگان اجرايي وظيفه اجراي سياستهاي دولت را برعهده دارند و نخبگان فكري درواقع وظيفه بازتوليد دانش سياسي و مشروعيتبخشي در يك جامعه را عهدهدار هستند. اهميت اين موضوع هنگامي بيشتر مشخص ميشود كه اين نكته مدنظر قرار گيرد كه يكي از مهمترين كاركردهاي دولت مشروعيتسازي براي خود است و اين مهم وظيفه نخبگان فكري است. اما هميشه در جوامع توسعهيافته كه يكي از مشخصات اصلي آن جابهجايي نخبگان است، نخبگان سياسي و فكري به دو گروه تقسيم ميشوند: يكي گروهي كه قدرت را در دست دارند و دوم گروهي كه بر اساس قاعده بازي از رسيدن به قدرت به شيوه قانوني و از طريق صندوق آرا محروم و معمولا با تشكيل دولت سايه به ايفاي نقش انتقادي در جامعه ميپردازند. سوابق فكري و فعاليتهاي سياسي آقاي ليلاز او را در زمره نخبگان فكري انتقادي در قبال دولت فعلي، با توجه به پايگاه سياسي وي و دولت سيزدهم قرار ميدهد، اما مصاحبه اخير ناخودآگاه نامبرده را از اردوگاه اصلاحطلبان به اردوگاه اصولگرايان و حتي بالاتر از آن به اردوگاه مخالفين برجام نزديك ميكند.ولي در اينجا چند سوال از آقاي دكتر ليلاز مطرح ميشود:1- مگر شما با توجه به مطالعه خود در حوزههاي مختلف معتقد به روند توسعه و شكلگيري دولت توسعهگران نيستيد؟ 2- مگر جز اين است كه شرط اوليه براي شكلگيري چنين دولتي يا به عبارت سادهتر پلكان اول فرآيند توسعه در يك كشور انباشت سرمايه نيست؟ 3- مگر انباشت سرمايه تنها در صورت ثبات و آرامش سياسي و اقتصادي از سوي سرمايهگذاران داخلي و خارجي تامين نميشود؟4- مضافا اينكه آيا مگر جز اين است كه براي شكلگيري توسعه بايد طي يك فرآيند قدرت سياسي از دولت به جامعه مدني منتقل و دولت از نقش كارشكني و دخالتجويانهاي خود در اقتصاد فاصله بگيرد؟5- پس چگونه در صورت تداوم تحريمها و شرايط فعلي امكان شكلگيري چنين فرآيندي در جامعهاي كه ايجاد انگيزه براي سرمايهگذاري اندك، رشد اقتصادي پايين و ارتباطي اقتصاد ايران با اقتصاد جهاني ندارد ميتواند اين مهم تحقق يابد؟ 6- و مهمتر از همه اينكه آيا يكي از مهمترين وظايف روشنفكران آگاهي از مشكلات جامعه و داشتن رويكرد انتقادي به منظور پيچيدن نسخه براي درمان دردهاي جامعه نيست؟ بنابراين اين پرسش از جناب آقاي ليلاز مطرح ميشود كه آيا با عدم اجراي برجام و تداوم وضع اقتصادي فعلي معيشت مردم بهبود مييابد؟ و وظيفه شما به عنوان يك روشنفكر در قبال اين موضوع چيست؟ حتي اگر اين مهم را بپذيريم كه احياي برجام در اقتصاد ايران خيلي تاثير ندارد، اما هيچ كس نميتواند اولا منكر پيامدهاي رواني آن شود و ثانيا اين حقيقت را ناديده بگيرد كه با احياي برجام امكان سودجويي براي يك طبقه نوكيسهاي كه به بركت تحريمها در جامعه شكل گرفته و ره صدساله را يكشبه رفتهاند حداقل در كوتاهمدت از بين خواهد رفت . اما در خصوص اينكه چرا چنين تحول فكري و سياسي در مواضع آقاي دكتر ليلاز شكل گرفته، تحليلهاي مختلفي ارايه شده است كه برخي از مهمترين آنها عبارتند از: 1- بعد از ماجراي افشاي نوار صوتي آقاي دكتر ظريف نامبرده در عرصه كنشگري اجتماعي و سياسي تا اندازهاي از مواضع خود عدول كرده است. 2- آقاي ليلاز از رسيدن به اهداف خود مايوس و نوعي رويكرد محافظهكارانه اتخاذ كرده است. 3- رويكرد اخير وي مقطعي و صرفا بر اثر مقتضيات زمان است. 4- و بالاخره اينكه چنين رويكردهاي پارادوكسيكالي در ذهن و رفتار نخبگان ايراني همانند بقيه ايرانيان است، چراكه آنها نيز بخشي از پازل كل جامعه ايراني هستند. ولي نگارنده برخلاف ديدگاههاي مطرح شده در بالا در خصوص چرخش ناگهاني در مواضع نخبگان ايراني و حتي بالاتر از آن احزاب و نهادهاي مدني در جامعه ايران ريشه را در يك نكته ميدانم و آن اينكه در كشورهاي مشرقزمين بهطور اعم و ايران بهطور اخص برخلاف جوامع توسعهيافته يك فكر سياسي براي نخبگان و احزاب سياسي به يك ايدئولوژي يا به تعبير جامعهشناسان به يك ساخت ارزشي تبديل نشده است و همين عامل باعث شده تا نخبگان و احزاب سياسي به آن فكر سياسي نه نگاه غايي بلكه نگاه ابزاري داشته و هميشه آن فكر سياسي براي آنان نقش روبنا را داشته و صرفا براساس قدرت روز تصميمگيري كنند و اين چيزي نيست جز تداوم همان مشكلي كه سالها پيش ملكالشعراي بهار گفت كه مشكل ما در آنجاست كه بسياري از نمايندگان مجلس جهت كرسيهاي سياسي خود را بر اساس قدرت روس تعيين ميكنند. در چنين شرايطي نبايد انتظار وفاداري محض از سوي نخبگان و احزاب سياسي به يك فكر سياسي داشت، چراكه تنها در صورت نهادينه شدن نگاه غايي در نخبه يا اعضاي يك حزب سياسي است كه در هر شرايطي آنها به فكر سياسي خود وفادار خواهند ماند. لذا اگر ما اين مهم را بپذيريم نبايد از چرخش سياسي و فكري نخبگان و احزاب تعجب كرده و بايد آن را امري عادي در فضاي كنشگري ايران تلقي كنيم.
ميجنگيم با سلبريتيها
اگر حرفي ميزنند، جنس حرفشان از همينهايي است كه مردم كف كوچه و خيابان ميزنند. تفاوتش در گستره انتشار آن است. اگر اين را قبول داريم، رفتارمان را با آنها درست كنيم و اطمينان كنيم كه همان چيزهايي را ميگويند كه منافع ملي كشور ايجاب ميكند.
در جنگ سياسي با سلبريتيها، شايد بتوانيم آنها را شكست دهيم اما پيش از آنها، خودمان جنگ را باختهايم. نه به آنها، به مردم و به اعتماد مردم.