ادامه از صفحه اول
يك پيشنهاد به قوه قضاييه
ضوابط اجرايي معتبر نيز براي راستيآزمايي آن وجود داشته باشد كه مهمترين آن دسترسي متهم به وكيل خود است و نيز حق اظهار شرايط زندان او. در هر حال فعلا كه قانون نشده است، آيا راهي براي آن وجود ندارد؟ يك راه است كه در اختيار دستگاه قضايي و قضات است. در اوايل انقلاب ميزان محكومين از روزي بود كه محكوميت قطعي ميشد. مثلا اگر متهم ۶ ماه در زندان بود و پس از اين مدت به يكسال زندان محكوم ميشد، آن ۶ ماه را ناديده ميگرفتند و زندان او از روز ابلاغ حكم قطعي آغاز ميشد، ميگفتند حكم اسلام است. شايد براي شما خيلي عجيب باشد كه چگونه اين اتفاق رخ ميداد؟ خيلي ساده! رخ ميداد. اين رفتار اثرات بدي بر محكومين داشت تا اينكه نماينده حقوق بشر، يعني گاليندوپل به ايران آمد، گزارشي داد از جمله به اين مساله اشاره كرد، همه ميگفتند كه اين ناعادلانه است، او هم گفت. خلاصه در پي اين گزارش قانون تغيير كرد به اين نحو كه قاضي مدت زمان بازداشت را در حكم از ميزان زندان كم ميكرد، در واقع آن دوران هم حساب ميشد. البته قضات ميتوانستند به نحوي همين كار را بدون قانون هم انجام دهند، ولي در هر حال سليقهاي ميشد. اكنون هم تا قانوني شدن، ميتوان رويهاي را در احكام صادره ايجاد كرد كه ميزان زندان فرد را در آن بخشي كه دادگاه ميتواند پيش از پايان آزاد كند، از اين طريق كم كند. براي مثال اگر كسي ۲ ماه انفرادي بوده و به ۵ سال زندان محكوم شده است، پس از گذشت سه سال، آن دو سال بعد را ناديده گرفته و او را آزاد كنند. اين در دست قاضي است و داديار ناظر بر زندان هم ميتواند چنين درخواستي را انجام دهد. اگر چنين قاعدهاي انجام شود به احتمال زياد برخي زندانيان آزاد ميشوند و اين گامي است در جهت نزديك شدن به انصاف و رفتار عادلانه در پرتو رويكردي كه از مقام رهبري نقل شده است.
رمان آيات شيطاني گسستگي از امر مقدس
سلمان رشدي در آيات شيطاني، گويي سه هدف را با هم آميخته بود. پديده وحي و نبوت، شخصيت پيامبر اسلام و نيز مسلمانان به عنوان امت و نه قوم. او خود به صراحت اشاره كرده است كه مضمون اصلي آيات شيطاني پديده وحي است. در كتاب ژوزف-آنتون رشدي به همين نكته به صراحت اشاره كرده و ادعا ميكند كه آيات شيطاني «كمترين كتاب سياسي» او بوده است. اين يك «درگيري هنري با پديده وحي» بود، البته از منظر يك «كافر»، اما «با اين وجود، يك تعامل درست بود. چگونه ميتوان آن را توهينآميز تصور كرد؟»
اينكه كتاب توهينآميز است يا نيست، بايد سهمي هم براي خوانندگان و منتقدان كتاب قائل شد! چنان كه اليوت واينبرگر در سال ۱۹۸۹نوشت: رمان آيات شيطاني «حملهاي تمامعيار به اصول اساسي اسلام» را تشكيل ميدهد. اگر امر قدسي، در ذهن مسلمان يا دينباور يا حتي انساني، تبديل به امري مشمئزكننده و نفرتزا شود؛ همان اتفاقي كه در رمان آيات شيطاني افتاده است، ديگر مخاطب حاضر نخواهد بود از چنان متن مغشوش و چنان پيامبر سر به هوا و دين و آييني مسخشده، دفاع كند. در واقع سوز مسلماني از ميان ميرود. «سوز» واژه جذاب و لطيفي است كه اقبال لاهوري در ديوان اردو و فارسي خويش بارها به كار برده است. باور دارد اگر سوز محبت و دلدادگي ما نسبت به پيامبر اسلام محمد مصطفي(ص) از ميان برود...
ميشناسي عصر ما با ما چه كرد؟
از جمال مصطفي بيگانه كرد
سوز او تا از ميان سينه رفت
جوهر آيينه از آيينه رفت
رشدي براي اينكه منظومه خود را در آيات شيطاني كامل كند و نسبت به انقلاب اسلامي ايران نيز موضع بگيرد، در رمان كه آن را كمترين نوشته سياسي خود ميخواند، فصلي كاملا سياسي را تعبيه كرده است. به مخدوش كردن سيماي امام خميني، با نام « امام» و رهبر، اختصاص داده است. در واقع امام مكمل نقش پيامبر در نسبت با مردم است، پس ميبايست چهره او نيز در آيات شيطاني مشوّه و ملكوك ميشد.
پي نوشت:
Hans Kung, Islam, past, present&future,London, one world book,2009, P: 60
در رثاي پيرِ «محتشم»
حكم ازلي اين بود كه پيكر پير پرنيان انديش از بلاد غريب به ديار حبيب منتقل شود و با خاك ايران كه زماني «سراي اميد»ش خوانده بود، همآغوش شود. سايه براي بيش از چهار دهه انيس خلوت انس من بود. به احترامش تمام قد ميايستم و در بيان عواطفم، از سخن خود او وام ميگيرم: تا تو با مني زمانه با من است/ بخت و كامِ جاودانه با من است. ياد دلنشينت اي اميد جان/ هر كجا روم روانه با من است. قطعهاي را كه چندي پيش در تكريم اين شاعر ساحر سرودم به عنوان حسن ختام ميآورم و به روان آن رند و رهزن دلها درود ميفرستم.
سايه جان، آفتابي و پر نور/ پيري و چون جوان پر شر و شور
چون تو گنجي كجا به دست آيد؟/ چشم زخم زمانه از تو بدور/ بي تو ميخانه غزل خاموش/ با تو اندر خروش و سور و سرور/ با تو دوزخ، بهشت جاويدان/ بي تو فردوس، چون شب ديجور/ معبر عشق و عابري چون تو/ گشت افسانه نزد اهل عبور/ معبد مهر را تو با رندي/ فتح كردي، نه با غريو و غرور/ «لطفي» از حق نصيب من گرديد/ از همان سالهاي خيلي دور/ كآرميدم به زير «سايه» آن/ «شجر»ي كاو بود مرا منظور/ تو نه سايه، بل آفتاب غزل/ با تو حافظ دوباره كرد ظهور/ مايه «ابتهاج» خواجه تويي/ «سعي سايه» است تا ابد مشكور