روزنامه اعتماد به مناسبت تصويب برنامه هفتم توسعه در مجمع تشخيص مصلحت، بررسي مي كند
چرا برنامه ششم توسعه محقق نشد
ادامه از صفحه اول
برنامههايي كه شكست ميخورند
ايران جزو نخستين كشورهايي بود كه اقدام به تدوين برنامه توسعه كرد، با اين وجود كارشناسان تنها دو برنامه از 11 برنامه توسعه تدوين شده در كشور را در دسته «برنامههاي نسبتا موفق» قرار ميدهند. به عقيده كارشناسان يكي از مهمترين دلايل عدم توفيق ايران در برنامهريزي نبود يك محور توسعه پايدار در برنامهريزي است. در ادبيات توسعه، برنامه توسعه در واقع ابزاري است كه نحوه حركت در جهت اصلي اقتصاد را مشخص ميكند، اين در حالي است كه در ايران برنامههاي توسعه در ميدان قطبهاي متضاد سياسي منحرف شده است. اولين برنامه توسعه بعد از انقلاب كه دولت اول اكبر هاشميرفسنجاني در سالهاي ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۲ آن را اجرا كرد، رشد بالاي ۷ درصد داشت و هيچ كدام از چهار برنامه بعدي نتوانستند به چنين رشدي دست پيدا كنند. هر چند اين برنامه هم با موانع جدي روبهرو شد و نتوانست به اهداف خود در بخشهاي ديگر برسد.بعد از اين برنامه، برنامه سوم توسعه بعد از انقلاب را ميتوانيكي از موفقترين برنامههاي توسعه بعد از انقلاب ناميد كه بين سالهاي ۱۳۷۹تا ۱۳۸۳ در دولت دوم محمد خاتمي اجرا شد و رشد اقتصادي نزديك به ۶ درصد به همراه داشت. سال 1384 يعني زمان اجراي برنامه چهارم توسعه، محمود احمدينژاد به قدرت رسيد و به سرعت با برنامه چهارم توسعه كه در مجلس تصويب شده بود، مخالفت كرد و گفت: اين برنامه «در بخشهاي گوناگون متناقض» است. او در آذرماه سال 86 عنوان كرد كه «در تلاش است اصلاحات در بخشهاي مختلف از جمله نظام مديريت و برنامهريزي و بانكها را متناسب و مبتني بر انديشههاي اسلام ناب محقق كند.» طولي نكشيد كه احمدينژاد دست به «تخريب» كامل نظام اداري برنامهريزي زد و با انحلال سازمان مديريت و برنامهريزي (سازمان برنامه و بودجه فعلي) نهاد تدوين قوانين بالادستي را كاملا تحت نظر رييسجمهور درآورد. سال 1387 پرويز داوودي، معاون اول وقت رييسجمهور، مكتوبات مباني نظري برنامه چهارم توسعه را «غير قابل تحمل» خواند و گفت كه برنامه چهارم توسعه (چيزي كه توسط دولت وقت تدوين شده و در مجلس نيز به تصويب رسيده بود) «كشور را به انفعال در برابر نظام سلطه تشويق ميكرد.» زمان گذشت و برنامه پنجم توسعه توسط دولت آقاي احمدينژاد تدوين و تصويب شد. اما ارزيابيها نشان ميدهد كه برنامه پنجم توسعه كه از سال 1390 تا 1394 توسط همين دولت اجرايي شد بدترين نتيجه را در بين برنامههاي توسعه در ايران داشت و رشد اقتصادي و سرمايهگذاري را در اين دوره منفي كرد.
روش منسوخ برنامهنويسي
در مجموع دستاوردهاي كليه برنامههاي توسعهاي بسيار كمتر از حد انتظار بوده است و اين برنامهها نتوانستهاند اقتصاد ايران را در مسير توسعه اقتصادي قرار دهند. اما از زمان برنامه پنجم و ششم كه بدترين عملكردها را در ميان برنامههاي توسعه ثبت كرده است، اين سوال مطرح ميشود كه آيا برنامهريز ملي از تجربه شكست سنگين حاصل از برنامه پنجم، در زمان تدوين برنامه ششم آگاهي نداشت؟ اگر اين آگاهي وجود داشت چرا همان مشكلات در برنامه ششم تكرار شده و همان عملكرد مشاهده شده است؟ در برنامه هفتم قرار است چه اتفاقي بيفتد؟ آيا از تجربه شكست برنامههاي توسعهاي در ادوار گذاشته قرار است درس گرفته شود؟ به نظر ميرسد كه مشكل اساسي برنامههاي توسعهاي ايران از جايي آغاز ميشود كه قرار است يك برنامه «جامع» و «كامل» با اهداف «بلندپروازانه» و «رويايي» با اهدافي اجرا شود كه فقط روي كاغذ ميآيند و شيوه خاصي براي رسيدن به آن اهداف تعريف نميشو د.
برنامههاي جامع نياز به اطلاعات دقيق، نيروي انساني ماهر و با دانش و محيط باثبات دارند در حالي كه در كشورهايي نظير ايران كه با دگرگونيهاي شديد و محيط اقتصادي و سياسي پرتنش همراه است، عملا اين برنامهها به خيالپردازي و بلندپروازي تبديل ميشود كه در آن دولتها آرزوهاي خود را در قالب برنامه ارايه ميكنند. مسعود نيلي، مشاور اقتصادي سابق رييسجمهور پيش از اين درباره برنامههاي توسعهاي و تدوين آنها پيشنهاد داده بود كه اين «روش منسوخ برنامهنويسي كنار گذاشته شود.» هرچند چنين توصيهاي هيچگاه اجرايي نشده است.
اينكه ميخواهيم به آرزوي خود (مثلا رشد اقتصادي 8 درصدي) برسيم، چيز بدي نيست. اما انتظار از برنامه هفتم (با فرض مشابهت با برنامههاي پيشين)، بايد در حد و اندازه داشتهها باشد و اميدواري به تحولي بزرگ، سادهانگارانه خواهد بود.