سروسامان
دامن مكش به ناز كه هجران كشيدهام نازم بكش كه ناز رقيبان كشيدهام
شايد چو يوسفم بنوازد عزيز مصر پاداش ذلتي كه به زندان كشيدهام
از سيل اشك شوق دو چشمم معاف دار كز اين دو چشمه آب فراوان كشيدهام
جانا سري به دوشم و دستي به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان كشيدهام
ديگر گذشته از سر و سامان من مپرسمن بيتو دست از اين سر و سامان كشيدهام
شهريار