دمي بيدلانه - 1
ميل بقا و حكم فنا
مهرداد مهرجو
اگر فانيام، چيست اين شور هستي
وگر باقيام، از چه فاني استم من؟
(غزليات بيدل، ص1556)
در وجود انسان نوعي بيقراري ناظر به غم «مشتاقي و مهجوري»(1) وجود دارد. براي مثال ما از طرفي ميل وافري به جاودانگي داريم و از طرفي ميدانيم كه انسان موجودي ميراست. همه ما خواهان آنيم كه هيچگاه داشتههايمان را از دست ندهيم؛ اما با گذر زمان، نه تنها سلامتي، جواني و...، بلكه دوران حياتمان رو به زوال ميرود. شايد بتوانيم اين وجه از سرشت و سرنوشت خود را نوعي سوگمايه(2) بدانيم. سوگمايهاي كه ميگل دِ اونامونو(3) از آن با تعبير «سرشت سوگناك هستي» ياد ميكند. در اينجا چنانكه سم كين(4) توضيح داده است، اهل انديشه در يك دوراهي قرار ميگيرند: يك مسير همانست كه به نهيليسم ختم ميشود و امثال كامو و سارتر در آن قدم نهادهاند؛ چنانكه سارتر انسان را «شور و شوقي بيهوده» ميخواند. در مقابل عدهاي چون گابريل مارسل(5) آن تناقضها را ظاهري ميدانند و برآنند كه «راز هستي خواهان آن است كه رضايت خاطر سرنوشت نهايي آدمي باشد، نه نامرادي.» (گابريل مارسل، ص36)
بيدل به گواهي بسياري از سرودهها و نوشتههاي خود دلمشغول اين موضوع بوده است. او در بيت مورد بحث ميگويد من از طرفي خواهان بقا و جاودانگيام و «شور هستي» دارم و از طرفي ميدانم كه فاني هستم. واضح است كه اين سخن بيدل مربوط به فاني بودن جسم و زندگي اين جهاني است. حال آنكه نظر بيدل درباره مرگ و زندگي پس از مرگ يا فنا و بقاي روح چيست، بحثي ديگر و موضوع جستار مستقلي است. پرسشي در اينجا مطرح ميشود، اين است كه سخن بيدل از تناقض ميلِ بقا و حكمِ فنا به جهانبيني امثال سارتر نزديكتر است يا مارسل؟ نياز به تاكيد است كه نگارنده در پي تطبيق دادن انديشه بيدل با سارتر يا مارسل نيست. ميدانيم كه بيدل شاعري عرفانمشرب و متعلق به جهان پيشامدرن است. غرض از بيان اين مقدمه و طرح پرسش اخير، روشن شدن بستر و اهميت بحث است. سخن بيدل از تناقضهاي وجودي ياد شده، اعتراضآميز نيست، بلكه بيانگر حيرت او از ابعاد ناشناخته هستي است. بيدل پي بردن به ابعاد پنهان هستي را وراي ظرفيت آدمي ميداند. بيدل برخلاف امثال سارتر، ميلان كوندرا و... نميگويد من اعتراض دارم به اينكه «شور هستي» دارم و فاني (به معناي عدم شدن) هستم؛ بلكه ميگويد در حيرتم كه حكمت جمع نقيضين ميل بقا و حكم فنا چيست. به بيان سادهتر، تاكيد بيدل بر درماندن از شناخت هستي است. او ميگويد ذهن من گنجايش فهم تناقضهاي ظاهري هستي را ندارد. بيدل غالبا از چنين منظري به مسائل هستي و اجزاي كائنات مينگرد. نمونه بارز اين بحث را در نحوه مواجه شدن بيدل با قرآن ميبينيم:
«(بيدل) آن قرآن كه ما درس حضورش خواندهايم/ متن آياتش تحير دارد و تفسير، شرم» (غزليات بيدل، ص1337)
در اين بيت تاكيد بيدل بر اين است كه قرآن فراتر از فهم ماست. بنابراين ما نميتوانيم آن را تفسير كنيم و با خواندش دچار حيرت ميشويم. از اين حيث خود را با تعابيري نظير «افسون حيرت»، «تحيرزاده» و... ميخواند و پي بردن به ابعاد مختلف هستي و خويشتن خويش را ناممكن ميشمارد:
«ز فرق تا قدم افسون حيرتي بيدل/ كسي چه شرح دهد معني مگوي تو را» (غزليات بيدل، ص216)
بهطور خلاصه ميتوانيم بگوييم بيدل به انديشيدن با تضادهايي كه در هستي به چشم ميخورد، بر خلاف فيلسوفاني چون سارتر، به وادي «حيرت» ميرسد، نه «اعتراض».
غزل مورد بحث ما سراسر قصه حيرت بيدل از شناخت خويشتن است، اينك ابياتي ديگر از آن غزل:
«چنين كشته حسرت كيستم من؟/ كه چون آتش از سوختن زيستم من
نه شادم، نه محزون؛ نه خاكم، نه گردون/ نه لفظم، نه مضمون، چه معني استم من؟
نه خاك آستانم، نه چرخ آشيانم/ پري ميفشانم، كجايي استم من؟» (ديوان بيدل، ص1556)
پاورقي
1-. «مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد/ کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی» (حافظ)
2- Tragedy
3- Miguel de Unamuno
4- Sam Kin
5- Gabriel Marcel
منابع:
بيدل دهلوي، غزليات (دو جلد)، تصحيح: سيدمهدي طباطبايي، تهران، شهرستان ادب، 1400، چ1
سم كين، گابريل مارسل، ترجمه مصطفي ملكيان، تهران، نگاه معاصر، 1382، چ1