• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5295 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۳ شهريور

خاطرات سفر و حضر ( 277 )

اسماعيل كهرم

[ ...]قم... تقريبا اكنون پس از گذشتن پنجاه سال، ما با همان دوستان در تماس هستيم كه اكنون در امريكا، اروپا و ايران زندگي مي‌كنيم. سعيد رضايي يكي از آن بچه‌ها بود. يك دانشجوي  به تمام معني. دو سال از بقيه جوان‌تر بود و پزشكي مي‌خواند. زندگي در خوابگاه دانشگاه به گروه خوني ما نمي‌خورد. يك خانه اجاره كرديم و پنج شش نفر به آن نقل مكان كرديم. سعيد را كسي نديد كه مطالعه كند ولي بهترين نمرات را مي‌گرفت. وقتي كه سعيد تصديق رانندگي را گرفت پدرش برايش يك ماشين خريد و او خيابان‌هاي شيراز را عرصه نمايش‌هاي پيست ماشين‌سواري كرد، سرعت، ويراژ، نمايش‌هاي پرسروصدا.
زمان تعطيلات تابستاني فرا رسيد و سعيد و يكي ديگر از هم‌خانه‌اي‌ها عازم تهران شدند. آنها رفتند و قرار شد در تهران آنها را ببينيم. اين ديدار هيچ گاه رخ نداد. صبح روز بعد زنگ خانه را زدند. من در منزل را باز كردم. يك پليس؟ خدايا چه شده بود؟  پليس گزارش داد و رفت. سعيد و همسفرش در آباده با يك كاميون برخورد كرده بودند. به پدر سعيد هم اطلاع داده بودند و او در راه آمدن به شيراز بود. روز بعد فهميديم كه سعيد درجا فوت كرده و رضا در بيمارستان نمازي بستري است. يادم مي‌آيد صبح روز بعد وقتي زنگ زدند من كه تا صبح يك لحظه هم نخوابيده بودم فكر كردم قلبم از حركت بازمي‌ماند. پدر سعيد وارد شد. ما چند نفر به صف ايستاديم. او وارد شد بلافاصله گفت مي‌دانم كه چه شده! من آن روز را به عنوان سخت‌ترين روز زندگي به خاطر دارم و هر روز سختي را با آن روز مقايسه كرده‌ام.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون