• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5302 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۱ شهريور

اتاقي براي تمشيت يك هنرمند!

مهرداد حجتي

مخملباف گفته بود كسي كه از سينه برهنه گوگوش فيلمبرداري كرده، حق ندارد از فيلمنامه من، فيلمبرداري كند! منظورش معلوم بود. عليرضا زرين‌دست را مي‌گفت. كسي كه فيلم «در امتداد شب» را فيلمبرداري كرده بود. فيلمي به كارگرداني پرويز صياد و تهيه‌كنندگي بهمن فرمان‌آرا كه دو سال پيش از انقلاب، ركورد فروش سينماي ايران را شكسته بود. هم به خاطر داستان جذابش و هم براي حضور متفاوت گوگوش كه در آن نقشي نزديك‌‌ به زندگي واقعي‌اش بازي كرده بود. با اين تفاوت كه در آن قرار بود دلباخته جواني به مراتب جوان‌تر از خودش شود كه اين نقش را سعيد كنگراني بازي مي‌كرد. همان بازيگر نوجوان سريال دايي جان ناپلئون كه در سال‌هاي ابتدايي دهه پنجاه، بسياري را پاي ‌گيرنده‌ها مي‌نشاند و داستاني از ايرج پزشكزاد را براي آنها روايت مي‌كرد. حالا اما در آن روز به ياد ماندني اما تلخ، محسن مخملباف داشت مثل يك قاضي، حكمي را براي فيلمبردار شناخته‌شده كشور صادر مي‌كرد. آن‌هم در برابر جمع كثيري از كاركنان «حوزه انديشه و هنر اسلامي» كه بعدها به «حوزه هنري» شهره شد. آن روز، او در مقام محوري‌ترين چهره حوزه، همه آن افراد را در اتاقي زيرزميني گرد آورده بود تا درباره پروژه در حال ساخت «مرگ ديگري» به كارگرداني «محمدرضا هنرمند» حرف بزند. او قصد داشت با ايجاد جوي سنگين عليه محمدرضا هنرمند، او را وادار به تغيير مدير فيلمبرداري آن‌ پروژه كند. «هنرمند» آن روز طبق برنامه در محل فيلمبرداري حاضر شده بود اما از عوامل فيلم هيچ خبري نبود. وقتي پرسيده بود، به او گفته بودند به دستور محسن مخملباف، كار تعطيل شده است. همين‌طور به او گفته بودند مخملباف او را به حوزه احضار كرده است و بايد به آنجا برود. از اين اتفاق دلش شور افتاده بود. شكل ماجرا به ‌گونه‌اي بود كه او را نگران ساخته بود. وقتي به حوزه رسيده بود، حياط را خلوت ديده بود. جز نگهبان دم در، هيچ احدي در محوطه نبود. همه به آن اتاق زيرزميني رفته بودند. دم در اتاق انبوهي كفش جمع شده بود. در اتاق به زور باز شده بود. تا پشت در اتاق آدم نشسته بود و ديگر جايي براي نشستن نبود. مخملباف هم جايي نزديك در نشسته بود. گرم صحبت بود كه در باز شده بود. سكوتي بناگاه در گرفته بود و مخملباف هم كلامش نيمه‌كاره مانده بود و همه نگاه‌ها به سوي در چرخيده بود. محمدرضا هنرمند همانجا در آستانه در ميخكوب ايستاده بود. سنگيني همه نگاه‌ها روي او افتاده بود. معلوم بود مخملباف چيزي مي‌گفت كه لابد مناسب شنيدن او نبوده است. چيزي درباره او و پروژه «مرگ ديگري» كه فيلمنامه‌اش را نوشته بود. در آنجا قرار بود او حرف آخر را درباره سينما و تئاتر بزند. شايد هم درباره سينما و تئاتر همه كشور، كه او «تراز» آن را تعيين مي‌كرد. مدت‌ها بود، مخملباف اوضاع را دگرگون كرده بود. او قصد داشت هنرهاي نمايشي كشور را دستخوش دگرگوني‌هاي بنيادين كند. دگرگوني‌هايي ايدئولوژيك كه در آن ديگر نشاني از مظاهر گذشته نباشد. او معتقد بود حتي‌الامكان در سينما نبايد از پرسوناژ زن استفاده شود و اگر هم ناچار استفاده شد، بايد براي حضور او توجيهي وجود داشته باشد. او با فيلم «توبه نصوح»، به زعم خود سينماي تراز انقلاب را كليد زده بود. سينمايي يكسر خالي از همه نشانه‌هاي گذشته، او حتي معتقد به استفاده از عوامل فني پيشين نظير فيلمبردار و صدابردار و نورپرداز هم نبود. همه‌چيز قرار بود از نو ساخته شود. از بنيان قرار بود سينما توسط او خلق شود. به همين خاطر، در «توبه نصوح» هيچ نشاني از عوامل پيشين نبود. بازيگران هم، همه پديده‌هايي تازه بودند. از جمله «فرج‌الله سلحشور» و «محمد كاسبي» دو بازيگر اصلي فيلم كه براي نخستين‌بار، در مقابل دوربين قرار مي‌گرفتند. گريم سلحشور در آن فيلم، يكي از ناشيانه‌ترين گريم‌هاي تاريخ سينماي ما تا به آن روز بود. فيلم هرچند با استقبال «بچه‌هاي مذهبي» روبرو شد، اما از سوي منتقدان سينما، هيچ پوئني دريافت نكرد. حالا اما در آن روز عجيب و پر ماجرا قرار بود مخملباف تكليف يك پروژه سينمايي را روشن كند. پروژه‌اي كه با استانداردهاي ايدئولوژيك او مطابقت نداشت. او پس از ورود هنرمند به آن اتاق دم‌كرده، گفته بود: «اين آقا چطور به خودش اجازه داده با فيلمنامه من اينگونه رفتار كند؟ چطور جرات كرده فيلمبرداري را سر فيلمنامه من بياورد كه از سينه‌هاي برهنه گوگوش فيلمبرداري كرده است؟» هنرمند در اينجا بود كه از خدا خواسته بود، كاش زمين دهان باز مي‌كرد و او را درسته مي‌بلعيد! حسي ناشي از شرمساري و‌ گناه، همراه با شكست به او دست داده بود. حسي كه تا به آن روز كه در جزيره كيش با من قدم مي‌زد، همچنان با او بود. گذشت بيش از دو دهه هنوز آن زخم را تسكين نداده بود. تحقير در برابر جمعيتي كثير از كاركنان ريز و درشت «حوزه انديشه و هنر اسلامي» كه بعدها خود هر يك، در سينما كاره‌اي شدند. شايد قرار بود چند سال از آن ماجرا بگذرد و هر يك از اين دو فيلمساز راه خود را برود. مخملباف، «عروس خوبان» را با فيلمبرداري همان فيلمبردار مورد غضبش، «عليرضا زرين‌دست» بسازد و محمدرضا هنرمند هم از همه مضامين ايدئولوژيك فاصله بگيرد. مخملباف البته سرعت تغييراتش بسيار بيش از چيزي بود كه انتظار مي‌رفت. كسي كه قرار بود روزي «هنر تراز انقلاب» را بنيان نهد، در نهايت، منتقد همه بنيان‌هاي انقلاب شد. او در سكانسي معنا‌دار از «عروسي خوبان»، در حال فيلمبرداري شبانه، هنگامي كه با گشت شبانه پليس روبرو مي‌شود، مدير فيلمبرداري‌اش را «علي جان» صدا مي‌كند. همان عليرضا زرين‌دستي كه چند سال پيش از اين او را محكوم كرده بود. حالا شايد، قصدش تلافي بود و شايد هم چيزي فراتر، اعلام يك «تغيير» بود. تغييري كه قرار بود از آن پس با هر فيلم بيشتر نمايان شود. مثل «شب‌هاي زاينده‌رود» و «نوبت عاشقي» كه هر دو توقيف شدند و هرگز اجازه اكران نيافتند. از همان موقع هم، مخملباف، مخملباف ناراضي شد. او كه با گروهي از هنرمندان ناراضي، از «حوزه» بيرون آمده بود، ديگر سر سازش با هيچ‌يك از آرمان‌هاي آنجا نداشت. همان آرمان‌هايي كه روزي خود آنها را بنيان گذاشته بود. او همه را در هم شكسته بود. «ناصرالدين‌شاه آكتورسينما»، اداي دين او به سينمايي بود كه او در آغاز، آن را نفي كرده بود. بخش پاياني فيلم، مروري كوتاه بر صحنه‌هاي ماندگار تاريخ سينماي ايران بود. آثاري كه حالا مورد احترام او هم بود. مثل «گاو» كه شاكله اصلي همان فيلم «ناصرالدين شاه» بود. او كه پيش‌تر، «مهرجويي» را با عربده‌كشي در سالن سينما، تهديد به قتل كرده بود، حالا از فيلم او اينگونه تجليل مي‌كرد. او فيلمي يكسر در ستايش سينما ساخته بود. در جايي از همان فيلم گفته بود: «با سينما آدم تربيت كنيد». شايد منظورش اين بود كه ديگر قرار نيست سينما وسيله‌اي در خدمت ايدئولوژي باشد بلكه اين سينما است كه مي‌تواند ايدئولوژي را هم به بازي بگيرد! اينگونه بود كه او به جاي ماندن در چارچوب‌هاي ايدئولوژيك، به نقد آن چارچوب‌ها پرداخت. هنرمندي سركش كه ديگر قابل مهار نبود. مولود انقلاب، خود حالا به منتقد انقلاب بدل شده بود. كسي كه در نهايت، مهاجرت را برگزيد تا در خارج از مرزها، آرمان‌هاي تازه خود را دنبال كند. آرمان‌هايي كه ديگر هيچ سنخيتي با انقلاب ۵۷ نداشت. او حالا نه به «استعاذه» كه به «سكس و فلسفه» مي‌انديشيد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون