• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5308 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۹ شهريور

سولژنيتسين و كاگ‌ب

مرتضي ميرحسيني

شايد نمي‌خواست با حكومت شوروي بجنگد، اما پايبندي‌اش به حقيقت چاره ديگري برايش باقي نمي‌گذاشت. رمان «طبقه اول» (1964) را كه نوشت، كسي در سراسر روسيه تن به پذيرش و چاپ آن نداد. نسخه‌هايي از آن زيرزميني تكثير شد و يكي از آنها به امريكا رسيد و ناشري در نيويورك آن را ترجمه و منتشر كرد. سولژنيتسين گفت چاپ كتاب بدون اجازه او بوده است، اما كسي حرف‌هايش را باور نكرد. باورش نكردند، زيرا او چند سال در اردوگاه كار اجباري محبوس و از خاطرات آن سال‌ها داستان بلند «يك روز از زندگي ايوان دنيسوويچ» (1962) را نوشته بود. نام او هنوز در فهرست مخالفان حكومت ثبت نشده بود، اما جزو خودي‌ها هم محسوب نمي‌شد و مقامات به او اعتماد نداشتند. سولژنيتسين درباره ترجمه بي‌اجازه كتابش در امريكا راست مي‌گفت، اما بي‌اعتمادي حكومت به او نيز درست بود. «طبقه اول» -كه عنوان آن به سرود چهارم از «دوزخ» دانته اشاره دارد- دلايل زيادي براي اين بدگماني در خود داشت. رمان، زندگي در يكي از زندان‌هاي دوره استالين را روايت مي‌كند، دوره‌اي كه بچه‌ها ياد مي‌گرفتند «رحم و شفقت احساس شرم‌آوري است. نيكي را بايد مسخره كرد و وجدان از حرف‌هاي مزخرف كشيش‌هاست. در عين حال به آنها ياد مي‌دادند خبرچيني وظيفه‌اي ميهن‌پرستانه است.» داستان سولژنيتسين حمله‌اي تمام‌عيار به ديكتاتوري استالين بود، اما مقامات جديد كرملين آن را به خودشان گرفتند و گفتند نويسنده از خط قرمزها گذشته است. حق داشتند. سولژنيتسين شعارهاي شوروي را يكي پس از ديگري با نشان دادن واقعيت‌هاي جامعه شوروي به چالش كشيده و اين ادعا را كه حكومت شوروي بهترين حكومت تاريخ است زير سوال برده بود. «بخش سرطان» (1966) رمان ديگر سولژنيتسين نيز مسيري شبيه «طبقه اول» را طي كرد. سرانجام او را نويسنده‌اي مخالف و ضدسوسياليسم شناختند و سال 1969 حكم به اخراجش از اتحاديه نويسندگان شوروي دادند. به اين حكم معترض شد و گفت همه كساني كه با اخراج من همراهي كردند در جنايت‌هاي استالين شريك هستند، چون سعي كردم از واقعيتي بنويسم و آنان نگذاشتند. چند بار ديگر، به شرايط ادبي كشورش اعتراض كرد و چون بيانش قاطع و حرف‌هايش شنيدني بود، پرونده‌ ويژه‌اي در كا‌گ‌ب برايش باز كردند. حتي تابستان 1971 در جنوب روسيه، در شهر نووچركاسك با سوزن، سم به بدنش تزريق كردند، اما اين سوءقصد منجر به مرگ سولژنيتسين نشد. گويا آن روز در صف اغذيه‌فروشي ايستاده بود كه مامور كا‌گ‌ب به او نزديك شد و كاري را كه به او سپرده بودند انجام داد. سولژنيتسين آنجا متوجه تزريق نشد و حتي گزش سوزن را هم حس نكرد. اما بعد، تمام بدنش تاول زد و سه ماه با تب و بيماري جنگيد. به مرور سلامتي‌اش برگشت، اما سايه تهديد جاني را هميشه حس مي‌كرد. سال 1973 در مصاحبه‌اي گفت اگر ناگهاني و مشكوك مُردم، بدانيد كه مرگ من زير سر كا‌گ‌ب است. سال بعد او را تبعيد كردند و از قلمرو شوروي بيرون انداختند. سپتامبر همان سال (سال 1974) در چنين روزي به دستور خود يوري آندرپوف نقشه‌‌ گسترده‌اي براي بدنام و بي‌آبرو كردن او به اجرا گذاشتند؛ نقشه‌اي كه با حمله مطبوعات و جعل خاطرات و بدگويي از نويسنده شروع مي‌شد و به انگ و افترا - و تهمت راجع به كارهايي كه هرگز نكرده بود-  مي‌رسيد. حتي كتابي در نكوهش بي‌اخلاقي‌هاي او نوشتند و كوشيدند چهره‌اش را ميان نخبگان و روشنفكران بيرون از قلمرو شوروي مخدوش كنند. سولژنيتسين از اين حملاتِ انصافا كثيف گذشت، همان‌طور كه از سوءقصد گذشته بود. او آن‌قدر عمر كرد كه پايان شوروي را به چشم ببيند و بعد مثل قهرماني كه تن به ظلم نداده است به كشورش برگردد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون