ماه قصهها
تو خستهاي نگاه كن چقدر زخم خوردهاي و اتفاق بود اگر هنوز هم نمردهاي
نشستهام كنار تو نترس خوب ميشوي دوباره ماه قصهها پس از غروب ميشوي
به خود كه آمدي بگو بگو تمام درد را بخوان كه ميشناسم اين صداي دوره گرد را
من از مسير ديگري به حس تو رسيده ام هزار و يك شب تو را هزار بار ديدهام
كسي تو را نديده در سوال چشمهاي تو نگو كه اشك ميشود و بال اشكهاي تو
نترس عمر سادگي به انتها نميرسد هميشه راه گم شدن به ناكجا نميرسدافشين يداللهي