به بهانه دوازدهمين سالگرد درگذشت هانيبال الخاص
خلاقيت هنري بر بنياد غمخوارگي
محمد مفتاحي
يكي از مهمترين دلايل ركود يا - با اغماض بگوييم- توقف تعالي فرهنگي در ايران امروز، همانا ناديده گرفتن و از ياد بردن ريشههاي فرهنگي و پيشينه قومي و تاريخي است. براي نمونه درباره قوم آشور و مفاخر آن چه ميدانيم؟ شايد به نمونههاي اين پرسش برخورده باشيم؛ اما غرق در نوعي بيتفاوتي، خود را تافته جدابافته دانسته و از كنار اين خلأ فرهنگي گذشتهايم. اين نگاه اغلب با نوعي تفاخر توام است و احساس خودبرتربيني در زبان، ادبيات، فرهنگ و هنر، ما را از دستيابي به ريشههاي عميق فرهنگيمان دور ميكند. همين آسيب از يادمان ميبرد كه در دورهاي كه زندگي ميكنيم، بزرگاني از اقوام مختلف ايراني افتخار آفريده و ماندگار شدهاند. يكي از اين نامهاي آشنا كه در پنج قاره جهان نمايشگاه نقاشي برگزار و شاگردان بينظيري را به جامعه هنري تقديم كرده، هانيبال الخاص است. هنرمندي كه جلال آلاحمد دربارهاش گفته است: «با الخاص در قدم اول -يعني كه با پرده اول- به عالم اساطير ميرفتي؛ اساطير آشور و كلده (بابل). آدمها با كله عقاب و گراز و تن شير و گاو (صرفنظر از حضرت گيلگمش كه هنوز ترجيعبند اوست و اسمي بود براي تالاري كه دو، سه سالي در تهران گرداند) ... مرد پرشوري است و سخت تحرك دارد. شلوغ است. سخت محبتطلب است. به اين دليل هر محيطي را از وجود خود بدجوري پر ميكند. بعد از اينكه سالها پيش، از آشوري بودن به امريكا گريخته و بعد، از امريكا به نقاشي و اكنون از نقاشي به شعر. يعني از خويشتن به جهان و از جهان به تصويرش و در تصوير به اساطير و از اين راه به شعر. و جستوجو ادامه دارد... كه دقيقتر باد و عميقتر.»
الخاص احساسش را درباره جزو اقليت بودن اينگونه بيان ميكند: «من به خاطر اقليت بودن، از طرفي سعادت اين را داشتهام كه فهميدهام سياهپوست در امريكا چه ميگويد. چون به قول سياهپوستها تا آدم سياهپوست نباشد، نميتواند حرف سياهپوست را بفهمد. هر چند روشنفكر باشد. سياستمدار باشد. ولي تا سياهپوست نباشي و نبيني كه با چه حالتي به رنگ چهرهات نگاه ميكنند، چه تحقيرآميز به تو مينگرند، چه تبعيضي قائل ميشوند، در نهايت نميتواني بفهمي كه درد آنها چيست. ولي سياهپوستها بارها با تعجب از من ميپرسيدند تو چطور تا اين حد ما را خوب درك ميكني. من به آنها ميگفتم چون من هم اين درد را كشيدهام. زهر حقارت را چشيدهام و عقدهاش را حس كردهام.»
هانيبال الخاص هنرمندي بود كه تنها سبكهاي متفاوت نقاشي و طراحي را آموزش نميداد. وي ميآموخت كه غرب را بيفرهنگانه تقليد نكنيد و مهمترين حرفش اين بود كه آخرين ايسم، مهمترين يا بهدوامترين شيوه نيست. او در نمايشگاههايش با طنز و ابتكارهاي مختلف مثل برقراري هپنينگ و انتخاب انبارها براي نمايشگاه نقاشيهاي مملو از هزليات عبيد و مولوي، موسيقي و شعرخواني، روند نمايشگاه بروهاي مقرراتي را به هم زد. الخاص به عنوان يك هنرمند مولف، قطعنامهاي داشت كه به آن پايبند بود. قطعنامهاي در هجده بند كه خواندن آن به هيچ روي خالي از لطف نيست:
«اصل همه غريبان آدم بود. پيشين همه غمخواران آدم بود. نخستين همه گريندگان آدم بود.
بنياد دوستي در عالم آدم نهاد. آيين بيداري شب آدم نهاد.
نوحه كردن از درد هجران و زاريدن به نيمشبان سنتي است كه آدم نهاد.
همه شب مردمان در خواب، من بيدار چون باشم؟
غنوده هر كسي با يار، من بييار چون باشم؟
آخر چون نسيم سحر، عاشقوار سر بر زد و لشگر صبح كمين برگشاد و بانگ بر ظلمت شب زد، جبرييل آمد به بشارت كه:
«يا آدم! صبح آمد و صلح آمد، نور آمد و سرور آمد. برخيز اي آدم.»
وصل آمد و از بيم جدايي رستيم
با دلبر خود به كام دل بنشستيم
وقتي اين متن زيبا را از «كشفالاسرار» ميبدي در گفتوگوي ناصر حريري با احمد شاملو از كتاب «درباره هنر و ادبيات» خواندم، پس از يك دوره پانزده ماهه از ايران، به شوق آمدم تا مانيفستي براي «هنر طراحي» بنويسم. اين مانيفست، حداقل ثمره سي - چهل سال جر و جدال انديشههاي من با خود بوده است.
يكم:
غمخوارگي، بنياد همه هنرهاست. گريه براي غريبان، براي انسان بيخانه، بيوطن، بيالفبا و نوحه سر دادن براي حيواناتي كه نسلشان در حال انقراض است و براي آب، اُزُن و فضاي سبز كه رو به كاهش است، سهم بزرگي از غمخوارگي ماست.
دوم:
ما بايد صبح و صلح و نور و سرور را بجوييم و نپنداريم كه «اميد و بشارت» از تعالي هنر ميكاهد.
سوم:
نام گروه ما «كار و كار و كار» است كه شايد بعدها تغيير كند؛ اما با كار و پيگيري به اين گفته چهارم:
شعار هميشگي ما اين قطعه زيبا از شعر نيماست: «هر آن انديشه در ما مردگي آموز، ويران، آمين، آمين». براي ما انديشه «مردگي آموز» مترادف است با هر آنچه از شوق و شور، سلامت و از باور ما به خود بكاهد.
پنجم:
جسارت و غرور سالم از ضروريات خلاقيت در طراحي و هنر متعالي است و آنجا كه خط به عنوان اصليترين عنصر طراحي جسورانه نقش ميبندد، طراحي به اوج خود ميرسد.
ششم:
براي ما «تجريد» و «تصوير» يا فرم و محتوا، مانند دو بال پرنده هستند و براي بالندگي هنر، به يك اندازه ضروري؛ اما گاهي، يكي از بالها، براي چرخشي بجا، بيشتر به كار گرفته ميشود.
هفتم:
ما مكاتب اواخر قرن بيستم مانند: كانسپچوال، (هنر مفهومي، چيدمان)، هنر ويديو، سينما و استفاده از كلاژ و چند مديومي را در انديشه و عمل ميپذيريم و تجربه ميكنيم.
هشتم:
ما نقاشي ديواري «مانيومنتال» و شيوههاي مختلف حكاكي كه هنر را ارزان يا به رايگان در معرض ديد مردم قرار ميدهد، بسيار مهم و سهمي از وظيفه همه هنرمندان ميدانيم.
نهم:
ما هنر گذشته را، مردهريگي بيبها از نسلي فراموششده نميدانيم و براي اين سخن شاعر داغستاني، رسول حمزه توف، احترام خاص قائليم: «هر كس كه به گذشته خود تيري پرتاب كند، آينده او را به توپ خواهد بست.»
دهم:
به اعتقاد ما، مكاتب هنري، دوامي بس دراز يا هميشگي دارند. مادام كه به عشق باور داريم، مكتب رمانتيسيسم، مادام كه شخصيت هنرمند و سبك و امضاي هنرياش مشخص است، مكتب اكسپرسيونيسم، مادام كه انسان با خواب، رويا، كابوس و آرزوهايش دلمشغول است، مكتب سوررئاليسم، نميتواند مردود به شمار آيد و بايد به انديشه امروزين، به اين مكتبها خصلتي نو بخشيد.
يازدهم:
ما كثرت بينظير فرهنگها و اقوام ايران را ثروتي بينظير ميدانيم و خواهان رابطه تنگاتنگ با آنان هستيم.
دوازدهم:
ما تدريس را سهم بزرگي در فرآيند يادگيري ميدانيم و معتقديم كه در آموزش به ديگران و به ويژه كودكان، خود بيشتر ميآموزيم.
سيزدهم:
ما كودكان را موجوداتي نارس، كال و خام نميناميم و كودكي را دوران طلايي خلاقيت و صداقت ميدانيم. چه بسا كه براي بازگشت به اين دوران، چه در نگاه و چه در هنرمان، بكوشيم.
چهاردهم:
تواضع آموختن از هنرمندان بزرگ تاريخ، از بوميان و هنرمندان خودساخته و آبديدهشدگان حرفهاي، مانند: گليمبافان، كاشيكاران و رنگرزان، بايد يكي از زيباترين خصلتهاي ما باشد.
پانزدهم:
ما شركت در يك نمايشگاه فردي و دو نمايشگاه گروهي را، حداقل فعاليت سالانه خود ميدانيم.
شانزدهم:
ما وظيفه داريم كه در آشتي هنرها با يكديگر، تلاش كنيم و از اين رو اصرار داريم:
الف) افتتاح هر نمايشگاه با اجراي موسيقي يا شعر خواني همراه باشد.
ب) بر آگاهي خود نسبت به موسيقي، شعر، داستان نويسي و تئاتر بيفزاييم و بدانيم كه تفكر عميق و نگاه چند لايه در هنر، از اين آگاهيها سرچشمه ميگيرد.
ج) كتاب خواندن، رفتن به تئاتر، كنسرت و سينما بايد از عادتهاي زندگيمان باشد.
هفدهم:
ما بايد در حد امكان، در نمايشگاهها حضور فعال داشته باشيم و پرسشهاي بازديدكنندگان را با تواضع، مهرباني و احترام، پاسخ دهيم.
هجدهم:
ما نگران فقر فرهنگي ديواريمان هستيم و ميخواهيم بكوشيم تا آن را به سطح فرهنگ مفروشمان برسانيم.»
اين مانيفست عمق نگاه هانيبال الخاص را به مفهوم هنر نشان ميدهد و اينكه هنرها تا چه اندازه با هم پيوند دارند و هنرمندان تا چه ميزان ميتوانند تاثير و تاثر داشته باشند. هانيبال الخاص در نامههايش به محمود مشرف آزاد تهراني كه با همت نگارنده اين سطور در انتشارات نگاه منتشر شده، بارها و بارها اشراف خود را به مسائل ادبيات و هنر ايران نشان ميدهد و دغدغهمندياش به حوزههاي فرهنگ، هنر و ادبيات، از خلال اين نامهها، به روشني ديده ميشود. در پايان، بايد از ترجمههاي هانيبال الخاص ياد كنيم. ترجمههايي كه به سه بخش فارسي به آشوري (شامل ترجمه ۱۲۰ غزل از حافظ، شامل انتخابي از غزليات حافظ به صورت نوار)، ترجمههاي فارسي به انگليسي (شامل اشعار فارسي با همكاري برايان برگلاند) و ترجمههاي انگليسي به فارسي (شامل ترجمه شعرهاي كارل سندبرگ و برايان برگلاند) تقسيم ميشوند. ...و كلام آخر يادي است از بزرگمردي ديگر از قوم آشور كه در معرفي و بزرگداشت هانيبال الخاص جانانه ميكوشد؛ «آلبرت كوچويي» كه خود در ترجمه، «كنسرت ناتمام» فدريكو گارسيا لوركا و حماسه آشوري «قاطيناي پهلوان» از ويليام دانيال را در كارنامه دارد و از بزرگان مطبوعات، راديو به شمار ميآيد.