به مناسبت نمايش پوسترهاي خاطرهانگيز سينماي ايران در موزه سينما
ضيافت نقش و رنگها بر ديوار
در سالهاي دهه شصت براي من كه شيفته نقاشي و سينما بودم، پوستر فيلمها محل تلاقي اين دو علاقه بود. بسياري از فيلمهاي قديمي، توقيفشده يا هنوز ديده نشده كه در دسترس نبودند برايم در يك پوستر خلاصه ميشد كه مدتها نگاهش ميكردم و با اجزاي آن ميشد داستان و شخصيتهايش را تخيل كرد؛ به همين دليل اغلب جزييات آنها به خاطرم ميماند. هر چند كه دستيابي به آنها نيز بسيار سخت و محدود بود. پوستر فيلمهاي درانتظار اكران در سالن انتظار سينماها بود كه فقط قبل از شروع فيلم امكان ديدنشان بود و فيلمِ روي پرده در ويترين خياباني آنها و البته برخي از آنها در تنها مجله سينمايي آن سالها يعني مجله «فيلم» نيز چاپ ميشد و پوسترهاي قديميتر را نيز در معدود كتابهاي سينمايي عمدتا سياه و سفيد موجود در بازار يا در كتابخانه پدر ميشد تماشا كرد كه در اين ميان پوسترهاي رنگي پشت جلد يا وسط مجله فيلم تنها امكاني بود كه ميشد در اختيار داشت و بارها با اجزايش بخشهاي مختلف فيلم را به ياد آورد. يادم ميآيد كه پوستر رنگي فيلمهاي ريشه در خون و سناتور (كه معادل دو صفحه در وسط بودند) مدتها روي ديوار اتاقم بود. در شمارههاي ويژه جشنواره كه به گمانم از جشنواره پنجم جديتر شدند، تعداد اين پوسترها بيشتر ميشد كه ضيافتي بود؛ هرچند به صورت سياه و سفيد در صفحات مياني چاپ ميشدند. در آن سالها كه برنامه اكران فيلمها وضوح بيشتري داشت از چند ماه قبل پوستر فيلمها در ويترين سينماها نصب ميشد كه غالبا انتظار براي ديدنشان را دوچندان ميكرد. اغلب پوسترهاي آن سالها حاصل نقاشيهاي دو طراح پركار بود كه به تدريج با تكرار امضايشان در گوشه پوسترها نامشان به خاطر ميماند.
«حدت» كه تاش رنگهايش زندهتر و چهرههايي كه ميكشيد جذابترين بخش پوسترها بود و «باطني» كه با پوسترهاي شلوغ و پرهيجاني كه ميكشيد نقش تبليغي مهمي داشت. پوسترهاي اين دو را ميتوان تركيبي از خواستههاي پخشكنندگان (كه آنها هم ظاهرا مبنايشان خواست و علاقه عامه مردم بود) و مهارتهاي شخصيشان دانست كه گاهي كه وقت و حوصلهشان و پتانسيل فيلم بيشتر بود به نتيجه بهتري ميرسيد و پوسترها درعين جذابيت عام، تركيببندي و طراحي مناسبتري داشتند (نظير پوسترهاي «حدت» براي فيلمهاي سناتور، دونده، شكار، وكيل اول، سمندر، ترنج و جستوجوگر و«باطني» براي فيلمهاي در محاصره، ريشه در خون، عقابها، تاراج، بحران و سرب) ولي در غالب موارد تركيبهاي شلوغ و ناهماهنگ از چهرهها و صحنهها و رنگها نشان از سرعت زياد و وقت و دقت كمِ طراحي داشتند. نقطه قوت اغلب اين آثار نقاشي قوي پرتره بازيگراصلي (خصوصا حدت) بود كه جذابترين بخش پوسترها بود. البته به شكلي محدودتر در اين حيطه «شقاقي» با طراحي پوسترهاي نسبتا موفقي براي فيلمهاي «دست شيطان، مردي كه زياد ميدانست، شيرسنگي، جنگلبان و هيجو» و «بطحايي» براي فيلمهاي «بگذار زندگي كنم و تشكيلات» نيز فعال بودند كه آثارشان از جهت شباهت چهرهها، نقاشي و رنگبنديهاي پركنتراست جذابيتهاي تجاري بالاتري نسبت به آتليهها و طراحان تبليغات تجاري ديگر داشتند؛ اما خوبي تبليغات در آن سالها اين بود كه اغلب فيلمها چند پوستر داشتند و در مواردي حتي تا شش طرح (توسط چند طراح) هم ميرسيد (نظير فيلمهاي اجارهنشينها، شيرسنگي و بگذار زندگي كنم) كه برخي از آنها تجاريتر و برخي هنريتر بودند. پوسترهاي هنريتر عموما به جاي نقاشي و رنگهاي پر كنتراست از تركيببنديهاي قويترِ متناسب با حال و هواي فيلم و نگاه گرافيكيتري در طراحي چهرهها و فونتها و رنگهايي محدودتر برخوردار بودند كه برخي از آنها به جهت همراهي فيلمها در جشنوارههاي خارجي بود و تعدادي نيز براي اكرانهاي داخلي. يكي از مهمترين و پركارترين طراحان اين نوع آثار زندهياد «مرتضي مميز» بود كه پوسترهاي خاص و متفاوتش براي فيلمهاي موج نو قبل از انقلاب (نظير بلوچ، خاك، گوزنها، غزل، آرامش در حضور ديگران، ستارخان و مغولها) در يادها مانده بود و در دهه شصت نيز با طراحي پوسترهاي متفاوت و ماندگاري براي فيلمهاي «خانه عنكبوت، كمالالملك، تنوره ديو، ناخدا خورشيد، اجارهنشينها، شيرسنگي، شايد وقتي ديگر، در مسير تندباد، مادر، دلشدگان و...» نقش پررنگي در اين عرصه داشت و به نوعي هم از بابت تاريخي، هم از جهت پركاري و هم از حيث كيفيت آثار از موثرترين پيشقراولان پوسترهاي متفاوت سينمايي به حساب ميآيد و در مقالهاي ديگر مشروحتر به آثارش پرداختهام. اين پوسترها چون به تعداد محدودتري چاپ ميشدند كمتر در دسترس بودند. «قباد شيوا» نيز در اين حوزه حضوري بسيار محدود داشت كه بهترين كارش پوستر خارجي فيلم «كشتي آنجليكا» بود كه بخشي از پوستر سطحي خونيست و شره آن روي نقشه گنجي قديمي تبديل به طلا شده. «ابراهيم حقيقي» اما طراح جوانتري بود كه از همان اوايل دهه شصت با پوستر «تاتوره» شروع و با پوسترهاي خوبي كه براي فيلمهاي «گمشده، ترنج، طلسم، گزارش يك قتل، شناسايي، آنسوي آتش، دخترك كنار مرداب، آخرين پرواز، هامون و مادر» طراحي كرد كارنامه خوبي بهجا گذاشت و خوشبختانه اين مسير را مستمر و با كيفيت در دهههاي بعد نيز كمابيش ادامه داد. پوستر ساده ولي بسيار زيبايش براي فيلم «عاشقانه» را كه «شكيبايي» در پايين آن بر نيمكتي نشسته و عنوان فيلم با لوگوي نستعليق قرمز رنگ بالاي آن را بسيار دوست داشتم. «منوچهر عبداللهزاده» نيز با طراحي پوسترهاي خوب «باشو، دل نمك، شب حادثه، گروهبان، جستوجو در جزيره»؛ زندهياد «مجيد اخوان» با پوسترهاي خوش تركيبش براي «ترنج، ايستگاه، عروسي خوبان، بايسيكلران و سالهاي خاكستر» و زندهياد «مسعود دشتبان» با آثار زيبايش براي «جادههاي سرد، شيرسنگي و كشتي آنجليكا» نيز از طراحان خوب بخش پوسترهاي هنريتر بود. در آثار گرافيستهايي كه ذكرشان رفت برخلاف پوسترهاي تجاري تقريبا از نقاشي استفاده نميشد و چهرهها با شيوههاي گرافيكي و بسيار محدود تصوير ميشدند اما در كنار اين دو جريان سه طراح بودند كه آثارشان را بسيار دوست داشته و دارم و پوسترهايشان درعين اينكه عمدتا با نقاشيهايي رنگين و گاه شلوغ جذابيتِ عامتري داشت، اما در رده پوسترهاي هنري قرار ميگرفتند و كاملا مشخص بود كه طراح، پوستر را نه به عنوان يك سفارش ساده بلكه به عنوان تابلويي خوشساخت و به عنوان يك اثر هنري ترجمان گرافيكي فيلم نيز باشد درنظر گرفته و مدتها براي آن وقت گذاشته. «پرويز محلاتي» قدرناديدهترين و مهجورترين اين سه تن است و متاسفانه ظاهرا سالهاست كه فعاليتي ندارد ودر آن سالها پوسترهايش تركيببنديهايي پركار و زيبا داشت كه عمدتا با مداد رنگي با ظرافتِ تمام طراحي شده بودند آثاري چون «دونده، ماديان، دستنوشتهها، طلسم، بچههاي طلاق، بايسيكلران، عبور از غبار، هور در آتش، عشق من شهر من» و خصوصا «بيبيچلچله، گال و ناروني». پوستر خوشتركيب او براي ناروني را كه آن سالها به سختي به دست آورده بودم مدتها روي ديوار اتاقم داشتم. طراح ديگر اين گروه «علي خسروي» بود كه در دورهاي عكاسي و اجراي پوسترهاي زندهياد مميز را انجام ميداد و از اواسط دهه شصت خودش به طراحي پوسترهاي سينمايي پرداخت. او كه عموما طرحها و چهرههايش با نقاشي به شيوه هاشور بود و پركار (و خوشبختانه بعدها نيز طراحي چهرههاي فرهنگي را با همين شيوه ادامه داد و اخيرا هم نمايشگاهي از پرتره چهرههاي فرهنگياش برگزار كرده بود) قلم و سبكي خاص داشت. از آثار برجسته او ميتوان به پوستر فيلمهاي «طلسم، سراب، زرد قناري، لنگرگاه، گل سرخ، دو فيلم با يك بليت، افسانه آه، مسافران و نان و شعر» اشاره كرد كه خصوصا طرحهايش براي «افسانه آه» و «دو فيلم با يك بليط» بسيارموفق بودند. «آيدين آغداشلو» نقاش با ذوق و توانمند نيز با پوسترهاي محدودي كه در آن دوران ساخت در همين گروه قرارميگرفت. اوكه با طراحي پوسترهاي «حاجي واشنگتن، كفشهاي ميرزا نوروز، تيغ و ابريشم، شايد وقتي ديگر، خانه دوست كجاست، سرب، دندان مار، عبوراز غبار، زمان از دست رفته و هبوط» حضوري گاه به گاه داشت كه عموما براي فيلمسازان قديمي همنسلش بودند. تصوير تمامقد انتظامي به صورتي معلق در پوستر «حاجي واشنگتن» و بازوي دستي كه از بالا با شلنگي بسته شده و تيغي كه رگ را بريده و خون به اطراف پاشيده شده در پوستر «تيغ و ابريشم» كماكان در حافظهها ماندهاند. مهارت و قلم خاص او در نقاشي با آبرنگ به كارهاي نسبتا خلوت او رنگ و بويي متفاوت ميبخشيد. آخرين اثر او در اين عرصه پوستري براي فيلم «ردپاي گرگ» بود كه متاسفانه در آن سالها تصويب نشد و بعدها روي جلد رمان جسدهاي شيشهاي نقش بست. روند طراحيهاي دستي پوسترها كه حال و هوايي متفاوت به آنها ميداد و نقش و كاركرد مهم تبليغاتي و خاطرهانگيز آنها در دهه شصت (كه حدودا تا ميانه دهه هفتاد نيز ادامه داشت) پس از ورود نرمافزارها (درعين تمام امكانات مناسبي كه ميتواند دراختيار يك طراح با سليقه و كاربلد قرار دهد) و فراگيري اينترنت در دهههاي بعدي به تدريج كمرنگترشد. با تغيير ابزارها (مانند برخي رشتههاي ديگر) تعداد بسيار انگشتشماري از طراحان قبل ادامه دادند و آناني كه پايه كارشان بيشتر با نقاشي بود (همچون حدت، باطني، شقاقي، محلاتي، خسروي) به تدريج از اين حوزه كناره گرفتند. در دهههاي بعد نيز به تدريج طراحان ديگري به اين حوزه وارد شدند كه برخي از آنها آثار خوبي پديد آوردند (كه بررسي آنها مقالي ديگر ميطلبد) ولي متاسفانه سيطره پوسترهاي ضعيف و بد طراحي شده كار را به جايي رساند كه در اين سالها پوسترهاي معدودي ممكن است در يادها بمانند. براي نگارنده كه زماني به سختي و با لطف مدير يكي از سينماها پوسترهاي خوب و متفاوت را جمعآوري ميكردم و ديوارهاي اتاقم را پوسترهاي «كشتي آنجليكا/ شيوا، تيغ و ابريشم/ آغداشلو، ناروني/ محلاتي، عاشقانه/ حقيقي، عشق طاهر/ وزيريان، افسانه آه/ خسروي، بندر مهآلود/ حدت» منقّش كرده بود (و ديگر مدتهاست كه كمتر پوستر فيلمي آنچنان ترغيبم كرده كه بخواهم به مجموعهام اضافهاش كنم) تنوع و چشمنوازي پوسترهاي دهه شصت (همچون اغلب فيلمهايش) به خاطرهاي عزيز ميماند كه ظاهرا تكرارپذير نيست.
در آن سالها كه برنامه اكران فيلمها وضوح بيشتري داشت از چند ماه قبل پوستر فيلمها در ويترين سينماها نصب ميشد كه غالبا انتظار براي ديدنشان را دوچندان ميكرد. اغلب پوسترهاي آن سالها حاصل نقاشيهاي دو طراح پركار بود كه به تدريج با تكرار امضايشان در گوشه پوسترها نامشان به خاطر ميماند.