سوژه انقلابي
در انديشه پساماركسيستي
امروزه مساله سوژه سياسي همچنان يكي از اساسيترين پرسشها نزد فيلسوفان و نظريهپردازان سياست است. به طور خاص، در انديشه ماركسيستي از آغاز با اين پرسش مواجهيم كه چه كساني عاملان تغييرات اجتماعياند و چگونه اين سوژهها پديدار ميشوند، اما پس از گسترش انتقادات به ماركسيسم و رونق گرايشات پسامدرن، نظريه سوژه انقلابي ماركسيسم نيز اعتبارات و محوريت خود را از دست ميدهد. با پروبلماتيك شدن سوژه سياسي در انديشه پساماركسيستي، متفكران پساماركسيست ميكوشند در چارچوب هستيشناسيهاي غيرماركسيستي به بازتعريف امر سياسي و سوژه سياسي بپردازند، اما فلسفههاي سياسي پساماركسيستي و مواجهه انتقادي آنها با نظريه ماركسيسم و مساله شكلگيري سوژه خود، نيازمند ارزيابي و بررسي انتقادي است كه اين كتاب به آن ميپردازد. نويسنده در اين كتاب، با محوريت سوژه سياسي، به بررسي انديشه ماركسيستي و پسا ماركسيستي، نسبت انديشه سه متفكر پساماركسيست (ارنستولاكلائو، آلن بديو و آنتونيونگري) با انديشه ماركسيستي و تحليل انتقادي و مقايسهاي آنها ميپردازد.
استبداد شايستگي
در زمانهاي كه گرفتن مدرك آنهم با داشتن پيشينه طبقاتي خاص عاملي بسيار مهم در ارتقاي طبقاتي و اقتصادي محسوب ميشود اين موضوع براي آن دسته از افرادي كه توانايي گرفتن مدارك لازم را پيدا نميكنند از كاروان رشد و ترقي در جامعه باز ميمانند. در اينجا اين سوال مطرح ميشود كه آيا مدارك علمي موجود نشانگر شايستگي واقعي و عيني اشخاص است يا نه؟ شايد بتوان گفت استبداد شايستگي مايكل سندل در زمان و موقعيتي درست نوشته شده است. كتابي كه نه تنها با روزگار فعلي امريكا با حال بيشتر كشورهاي جهان همخواني دارد. به نظر ميرسد كشورهاي سراسر جهان به تدريج از آرمانهاي مساواتطلبانه خود فاصله ميگيرند و شايستهسالاران با شعار «هركس با تلاش خود به هر جايي كه دوست دارد ميرسد» نابرابريهاي موجود در جامعه را منطقي جلوه ميدهند. همهگيري كوويد-19 به ما فهماند كه «مدركگرايي آخرين تعصب قابل قبول» و ضروري است كه افراد مدركدار و فاقد مدرك از لحاظ شأن و احترام اجتماعي، جايگاهي يكسان داشته باشند. كتاب استبداد شايستگي تلنگري است كه اخلاق و وجدان تك تك ما را بيدار ميكند. اين كتاب صرفا نقدي بر اوضاع كنوني نيست؛ برعكس عده پرشماري كه درباره «تبديل شدن» افراد جامعه برنده و بازنده، دست به قلم بردهاند، سندل استدلالي متقاعدكننده درباره آن نوع از اجتماعي كه بايد به دنبالش باشيم، ارايه ميكنند. آنچه در اين كتاب مورد بحث است كه چگونه مدارك علمي و دانشگاهي حاله پيرامون اشخاص ميكشد كه در بسياري از مواقع شايستهسالاري را به معناي واقعي زير سوال ميبرد. استبداد شايستگي كتابي مهم است و نكته ژرف اشاره ميكند كه بهتر است رهبران ما آن را آويزه گوش خود كنند.
نيچه: تن، هنر، شناخت
آغازگاه بررسي فردريكا اسپيندلر در كتاب نيچه: تن، هنر، شناخت نابهنگام بودن تفكر نيچه است و اينكه چگونه تفكر او نه تنها براي مكتبهاي فكري عصر خود، بلكه براي عصر ما نيز نابهنگام است و به اين سبب ميتواند شادابي خود را حفظ كند و تفكري مطرح براي زمان باشد. نويسند ميكوشد نشان دهد تفكر نيچه، در زماني كه بيشتر گفتوگوهاي همگاني به امور سطحي بسنده ميكنند، به ما كمك ميكند درك كنيم كه چگونه فلسفه خود نوعي خطر است، نوعي ماده منفجره كه در واقع اين قدرت را دارد كه توهمات، ديوارهاي محافظ و دروغهاي ديرين و مستحكم زندگي عصر ما را از هم بپاشد، نه به خاطر اينكه حقيقتهاي مطلق و ارزشهاي ابدي را جايگزين آنها كند، بلكه براي مقابله با قدرت نظام از پيش تعيينشده مفهومهاي رايج و استوار كردن روشي كه به كمك آن زندگي بيكراني را ديد كه پيوسته از نو آفريده ميشود و با چيرگي بر خود فراتر ميرود. بدبيني بيغرض در فلسفه نيچه با شوق و شور تاييد زندگي آميخته ميشود. فردريكا اسپيندلر در اين كتاب با شرح انديشه او نشان ميدهد ايدههاي متضاد بخشي جداييناپذير از تفكر نابهنگام و در عين حال بسيار مطرح نيچه را تشكيل ميدهند. اسپيندلر خواننده را ترغيب ميكند تا همراه با نيچه درباره پرسشهاي كمتر مطرحشده دوران حاضر بينديشد. يكي از از مهمترين اين پرسش به نقش شورمندي در انديشه خردگرا ميپردازد و نيز شرايط سياسي لازم براي اينكه انسان بتواند به آنچه هست تبديل شود. فردريكا اسپيندلر، استاد فلسفه دانشگاه سودر تورن استكهلم است. او كتابها و مقالههاي زيادي درباره فلسفه معاصر اروپا، از جمله درباره اسپينوزا، نيچه و دلوز نوشته است. يكي از موضوعات پژوهشهاي او رابطه فلسفه و دين است.