خلاص از غم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم خلاص من ان جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان باشد کز ان میانه یکی کارگر شود
حافظ