انكار دستاوردهاي جمهوري اسلامي
مهرداد احمدي شيخاني
سال گذشته در همين ايام و در آستانه معرفي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي بود كه متن بيانيهاي را براي «انجمن صنفي طراحان گرافيك ايران» نوشتم. در فرازي از آن بيانيه آمده بود كه «هنرمندان امروز اين سرزمين، پرورده 43 سال حكومت جمهوري اسلامي ايران هستند». اين بخش از بيانيه باعث دلخوري و عصبانيت عدهاي از همكارانم شد. برخي كه از پيش از انقلاب وارد اين حرفه شده بودند، با آنكه اكثر فعاليت و آثارشان مربوط به همين دوره 43 ساله است، كلا منكر هر نوع اثرپذيري در اين بازه زماني بودند ولي عجيب آنكه بخش اعظم آنهايي كه مخالف اين فراز از بيانيه بودند، متولد همين دوره زماني و آموزش ديده و پرورش يافته همين محدوده زماني هستندو جالبتر اينكه يك سال بعد از آن بيانيه، امروز شاهديم كه حاكميت هم منكر پرورش و آموزش نسلي است كه در اين دوره پا به جهان هستي گذاشتهاند. بگذاريد موضوع را كمي عميقتر بنگريم تا ببينيم آنچه امروز در كشور ميگذرد از كجا آمده است. زماني كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد، نرخ باسوادي در كشور حدود 36 درصد از كل جمعيت بالاي 6 سال بود. اين نرخ اما براي بانوان تفاوت داشت چرا كه از بين بانوان بالاي 6 سال، فقط حدود 24 درصد باسواد بودند و اين يعني در آستانه انقلاب 76 درصد زنان كشور بيسواد بودهاند و طرفه آنكه در همان زمان ميانگين باسوادي در جهان 69 درصد بود و اين يعني كشورمان 33 درصد از ميانگين جهاني عقبتر بوده كه شايد دليل آن را بايد در مقاومت بخشهاي سنتي با مساله سوادآموزي، به خصوص براي دختران جستوجو كرد. با پيروزي انقلاب و فرمان امام براي سوادآموزي، بزرگترين مانع براي باسواد شدن جامعه، به خصوص دختران از ميان رفت و نه تنها به سرعت آن اختلاف 33 درصدي با ميانگين جهاني پر شد، بلكه رشد شتابان باسوادي زنان، اختلاف زنان و مردان كشور را در تعداد و درصد باسوادان را هم چنان تغيير داد كه تقريبا اين درصد برابر شده و حتي بنا بر بعضي برآوردها، درصد زنان باسواد كشور از مردان پيشي گرفته است. اما معناي عملي اين اتفاق چيست؟ يكي از مهمترين تفاوتهاي افراد باسواد و بيسواد، نگاه و برداشت آنان از جهان، روابط بين انسانها، نيازها و در نتيجه مطالبات است.
يك فرد بيسواد به جهان، متفاوت از يك فرد باسواد نگاه ميكند و روابط بين پديدهها را نيز متفاوت از يك باسواد تحليل و فهم ميكند. شايد يكي از تفاوتهاي بسيار آشناي اين دو نوع فهم از جهان، نگاه قضا و قدري به هستي است. نگاه قضا و قدري به جهان، شايد مهمترين ويژگي شخصيتي يك فرد بيسواد است در حالي كه ويژگي بارز يك فرد باسواد جستوجو براي يافتن علل هر رخداد است و اينكه با يافتن دليل هر اتفاق، سعي در رفع آن بكند. احتمالا آشناترين و نزديكترين اين تفاوت را در موضوع برخورد با بيماري كرونا بشود مثال آورد. در ماجراي پاندمي كرونا، آنان كه معتقد به انديشه قضا و قدري بودند، روشهاي درمانياي را پيشنهاد ميكردند و معتقدان به علتيابي، در پي يافتن دارو و واكسن بودند و نهايتا آن نگاهي كه در پي يافتن علت بيماري بود توانست با ساخت واكسن در كوتاهترين زمان ممكن، جهان را نجات دهد. سوادآموزي يعني همين، يعني ساختن نسلي كه به جهان طور ديگري نگاه ميكند و خواستههاي متفاوت و گاه متضاد با بيسوادان دارد و اينكه جمهوري اسلامي توانسته نرخ باسوادي را طي 40 سال از 36 درصد به بالاي 90 درصد برساند و به ويژه رساندن زنان باسواد از 24 درصد به بالاي 90 درصد، يعني نسلي را و به خصوص زناني را پرورش داده كه نگرشي متفاوت و مطالباتي كاملا ديگرگون با آن جامعه بسيار كمسواد پيش از انقلاب دارد و اين يعني همين نوجوانان و جواناني كه امروز مطالبهاي ديگر را با صداي بلند به گوش همه ميرسانند. حالا در اين ميان ممكن است برخي از مردم به هر دليل نپذيرند كه پرورشيافته جمهوري اسلامي هستند ولي حاكميت كه نميتواند منكر شود كه برنامههاي او بوده كه اين مردم را با چنين شاكلهاي پرورانده است. آيا حتي يك درصد هم امكان دارد كه حاكميت بگويد باسوادي مردم كار جمهوري اسلامي نبوده و اين حضرت امام نبوده كه فرمان سوادآموزي را صادر كرده و باعث شده كه مقاومت در مقابل باسوادي زنان شكسته شود؟ گيرم هم كه كساني به هر دليل منكر اين دستاورد عظيم جمهوري اسلامي شوند، خود جمهوري اسلامي كه نميتواند منكر دستاورد خود شود و چه دستاوردي بالاتر از باسوادي مردم يك كشور؟ و البته چه بخواهيم يا نخواهيم اين دستاورد تبعاتي دارد كه شايد آن روز كه اصرار بر سوادآموزي جامعه داشتيم، متوجه آن نبوديم، اما ديگر گذشته است.