گذري بر «هندسه مطرود 20 ق» مجموعه شعر ابونصر قديمي
غلاف كن كه لب صلحجوي تو زيباست
محمدتقي قشقايي
تعمد در بهكارگيري زبان رمزگونه
وقتي شعر اول را از ذهن ميگذرانيم درمييابيم قرار است اين دفتر ما را ببرد به دنيا و شكل زباني غيرمتعارف و غيرملموس:
«خورشيد نوزده درجه فروردين/ اينبار جار ميزند/ مرا اذن استاد طرد كرد/ نحس بود محاسبات نجومي براي آن زن/ هر بار رفته از دست الماس و من در نظاره/ اينبار اما ميكشاندم در بند، نقشههاي ابليسي/ يعني طراحي هندسه مطرود 20 ق/ گوشه لوحي قديم مخمس...»
و همينطور در اولين غزل ميخوانيم:
«در يك دكان، دكان قديمي بيانتها/ يك سلسله نشسته و اندوهي آشنا - ما را صدا بزن به گذشته به قرن بعد!/ ما را صدا بزن به درستي در اين خطا»
در غزل بعدي اين بيت به محض خوانش خودنمايي ميكند:
«روشن نشد عمري، چراغي، از كسي، در خلوتي/ من هستم و دنياي خود روي بقايي از فنا»
حال با اين چند سطر ابتدايي از دو سه شعر اوليه بنا دارم دست شما را بگيرم به زبان نامتعارف شعرهاي اين دفتر بكشانم و كمي در آنها با هم مداقه كنيم. بگذاريد ابتدا چند كلمهاي از اين باب گفتوگو كنيم. بسياري از شاعران غيرايراني و نيز ايراني آثار خودشان را با زباني رمزگونه بيان كردهاند و البته هر كدام از آنها از اين كار مقاصدي داشتهاند. حال با ذكر نكاتي خلاصه پيرامون رمزوارگي و رمزگونگي در شعر به ذكر نكاتي در مورد دفتر شعر ابونصر قديمي ميپردازيم.
«ميز خالي شد نگاهي سوي هر آيين كنم/ روي جادوي پليدي شهر را بيدين كنم» (ص 18)
ميبينيم كه در اين شعر جنس چالش از جنس تقابل عاقلان و ديوانهها و نمادهايي از جنس ميخانهها و دخمههاست. در ادامه ميبينيم: «توي دستانم بگيرم كائنات پوچ را/ هست را بشكافم و طرحي نوين تدوين كنم»
در شعر ص 24 ميخوانيم: هربار اجاق و سوخته شبها كه روشنم/ هر بار اتاق و دوخته لبها به سوزنم!
در دو بيت مانده به انتهاي همين شعر:
«ما ميخوريم مرده هم را بياختيار/ در عين ناطقي كه تهيمغز و بيتنم» كه شعر را به سمتي سوق داده است كه قرار نيست مستقيمگويي كند؛ هر چند در برخي بيتها ناخواسته از منطق خود عدول كرده است.
در شعر ص 40 آمده است:
«ولي دويدن پرچم به سوي تو زيباست/ اگر چه او نرسد باز موي تو زيباست - قلم و خنجر تو هر دو يك زبان دارند/ غلاف كن كه لب صلحجوي تو زيباست»
در اين شعر مضامين عاشقانه تعابيري ملي پيدا ميكنند؛ گويي كسي دارد مام خود را به تصوير ميكشد:
«شوم شهيدت و در چشمهاي بيمرزت/ كه مرگ در وطنم روبروي تو زيباست» در اغلب شعرهاي اين دفتر شاعر عامدانه خواسته است سخن مستقيم و بيپيرايه به ميان نياورد! سخني بگويد كه مخاطب سادهانديش به زحمت بيفتد! به تعبير اولي نميخواهد لقمه را بجود و در دهان مخاطب قرار دهد. ميخواهد مخاطبش سختگير باشد، آن هم از نوع سختگيريهايي كه حتي عرصه را بر خود شاعر شعرها هم تنگ كند. البته اين مسير پرچالش در عين لذتهايي براي خود شاعر و مخاطب، ميتواند شاعر را در شعرهايي دچار بيهودگي كند. طوري كه در برخي شعرها استنباط ميتواند اين باشد كه خود شاعر به برخي مفاهيم عرضهشده تسط كمي دارد. البته بهزعم اين قلم همين كه شاعر قرار است با خطر كردن حرفهايي بزند كه خلق چالش عادي نباشد، مستقيم نباشد، تاويلپذير باشد و... چيزهاي ديگر اغلب آن ضعفهاي تاليفي را تحتالشعاع قرار ميدهد.
فرم بيروني و فرم دروني
با لحاظ تعاريف فرم، هر چند ميتوانيم تميزي بين فرم و اجزاي دروني و بيروني آن و محتواي موجود در شعرهاي اين دفتر قائل نباشيم اما به هر حال شعرهاي اين دفتر يا حداقل اغلب شعرهاي اين دفتر به دليل جهانبيني مستتر در آنها به سمت و سوي فرمگرايي دروني ميل پيدا كردهاند. شاهد اين مدعا هم شعرهايي است كه كمتر مابهازاهاي بيروني پيدا ميكند. تو گويي درونيات برخي از شعرها و شايد اغلب آنها قرار است دست ما را بگيرد و به فراسوي ابعادي از ماوراءالطبيعه ببرد. همين بعد كه از صورت ناپيداست به معني آن است كه انتزاع بيشترين سه را به گردن غزلوارههاي اين دفتر دارد:
«آه از جهان چيزي ندارم جز جهان خود/ فاني شوم هر آن براي جاودان خود» (شعر ص55) در ادامه همين شعر ميخوانيم:
«يك بوسه بود از آينه سنگي به خواب آب/ من ماندهام در كارهاي ناگهان خود» شاعر در اين غزل 19 بيتي كه به قصيده ميماند بيشتر حيران خود است، سرگشته است و اين سرگشتگي را با وسواس پي ميگيرد! در شعر ص 60 ميخوانيم: «صداي قلعه متروكهاي رسيده به گوش/ خداست شعر قديمي درين نگار و نقوش - مسافران زمانيم و عاشقان زمين/ پيام ميرسد اكنون ز كوه، برج سهگوش»
كه نشان از روايتي دارد كه شعر را قرار است به تصوير قلعهاي متروكه ببرد و نقش و نگارهاي قديمي اين بناي رازآلود را به تصوير بكشاند اما در ادامه راه گم ميشود و اين همانجاست كه فرم دروني سيطره مييابد:
«حكيم دير مغان ديدم و كلاه دراز/ كه در مطالعه در برج بود خانهبهدوش»
و بيتهاي بعدي نيز. حتي در برخي شعرها مانند شعر ص 68 با ادبيات تكنولوژيك امروز پيوند ميخورد و فرم از اين منطق تبعيت ميكند:
«از عشق خود كم كرد هر شب بلاكم كرد!/ او رفت از دستم انگار پاكم كرد»
ولي قلم طاقت نميآورد و مجددا به همان فرم دروني ميل ميكند كه قرار است برود! «صندوق گنجي بود هر شعر تاريخي/ او آمده يعني، او باز خاكم كرد» در شعر ص 74 از منظر ديگري فرم دروني فرم و صورت بيروني را از خود متاثر ميكند: «هنوز در شب زندان سراب آينههاست/ درون آينه تا من، فراز و گردنههاست - هنوز هم ننشست اين قلم به قلب ورق/ كه خوشنشيني بيعشق كار منگنههاست» ميبينيم مفهوم انتزاعي درون آينه تا من همان مسيري را طي كرده است كه خوشنشيني بيعشق كار منگنهها را مطابق قرار داده است و اين حالتهاست كه قلم اين دفتر در برخي شعرها نتوانسته است پيوند مناسبي بين صورت و محتوا برقرار كند كه از اين حيث شعر را از گزاره خبري تمييز دهد. مجموعه «هندسه مطرود 20 ق» نشان از قلمي جدي و متعهد دارد كه قابل احترام است؛ هر چند به تجربه بيشتري در تاليف نياز دارد.
* اين كتاب را نشر خوزان منتشر كرده است.