اسپينوزا: يك فلسفه غير اومانيستي
مجيد فنايي
نوشتن از اسپينوزا كاري دشوار است؛ آنهم با توجه به قرائتهاي متفاوتي كه خصوصا از قرن بيستم در مورد آثارش شده است. امروزه قرائتي كه در فلسفه آنگلوساكسون و قارهاي از اسپينوزا ميشود بهطور فاحشي با هم تفاوت دارند. بسياري از فيلسوفان قارهاي با تكيه بر خوانشي از اسپينوزا كه بدنمحور و غير ايدهآليستي و زميني است به وي نزديك شدند؛ در حالي كه در فلسفه تحليلي همچنان قرائتي الاهياتي از اسپينوزا رايج است. در اين يادداشت با نگاه كوتاهي به شرحهايي كه از اسپينوزا انجام شده و بخشهايي از كتاب مهم او اتيك در چند بخش به بررسي فلسفه اسپينوزا ميپردازيم.
وارن مونتاگ در كتاب «بازگشت به اسپينوزا» آغاز پروژه كشف دوباره اسپينوزا را به آلتوسر منتسب ميداند؛ هر چند كه آلتوسر كتاب مشخصي در مورد اسپينوزا ننوشت اما همان نوشتههاي پراكنده بر نسل مهمي از متفكران قرن بيستم تاثير گذاشت.يكي از شاخصترين چهرههاي فلسفه فرانسوي قرن بيستم، يعني ژيل دولوز درسگفتارها و كتاب در مورد فلسفه اسپينوزا ايراد كرد و نوشت كه تاثير عمدهاي بر شناخت اسپينوزا بر متفكران پس از خودش گذاشت.آنتونيو نگري، اتين باليبار و... هر كدام سعي كردند به نوعي دوباره اسپينوزا را زنده كنند و بخش عمدهاي از نظريه انتقادي امروز مديون تفكر اسپينوزا است.
كتاب اخلاق شايد مهمترين اثر اسپينوزاي هلندي باشد كه شامل پنج بخش ميشود؛ روش هندسي اسپينوزا و منطق جديدي كه بنيان گذاشت از فصل يك يعني بحث درباره خدا تا انتهاي كتاب قدرت عقل و آزادي انسان را در بر ميگيرد. در اين بخش نگاه به برخي ايدههاي اصلي اسپينوزا خواهيم انداخت.
قائم به ذات بودن: «منظور از علت خود بودن چيزي است كه خودش به وجود آمده، يعني علت وجودش است، يا وجودي كه خود ماهيت وجود فقط با بودن ِ او قابل درك و تصور است و ماهيت وجود را در بر ميگيرد.» (اسپينوزا: 7، 1401) با اينكه اين بحث شروع استدلال وجود خداوند است؛ اما بسياري اين ايده را در موارد مشخص همچون بحث در باب طبيعت، سوژه و... به كار بردهاند.آنچه در اينجا قابل توجه است رد هرگونه استعلا محوري و در يك سطح بودن تمام عناصر هستي است.بدن محور بودن: «مقصود من از عواطف، احوال بدن و همچنين تصورات آن احوال است كه قدرت فعاليت بدن به واسطه آنها افزايش يا كاهش مييابد. تقويت ميشود يا از آن جلوگيري ميشود.» (اسپينوزا، 113: 1401) فلسفه اسپينوزا به جاي اينكه مانند فيلسوف راسيوناليست پيش از خودش دكارت مبتني بر انديشه باشد به بدن و تاثرات آن ميپردازد.اصل قدرت: «در طبيعت هيچ شيء جزئياي نيست كه شيء ديگري قويتر و قدرتمندتر از آن نباشد، بلكه در برابر هر شيء جزئي مفروض، شيء مفروض ديگري هست كه قويتر از آن است كه ميتواند شيء اول را از ميان بردارد.» (اسپينوزا، 203: 1401) اين بخش از فلسفه اسپينوزا كه در مورد قدرت است كمتر مورد توجه قرار گرفته است. عدم وجود هرگونه استعلا محوري در فلسفه اسپينوزا به معناي يكدستي و وحدت نيست. در اين قسمت از انديشه اسپينوزا با شدت خاص نيروهاي متفاوت در هستي آشنا ميشويم.
مايكل هارت در كتاب «ژيل دلوز: نوآموزي در فلسفه» قسمتي را به خوانش دولوز از اسپينوزا اختصاص ميدهد. براساس گفته هارت: «دلوز دستگاه فلسفي اسپينوزا را به صورت دو لحظه مجزاء، دو چشمانداز انديشه، يكي نظري محض و ديگري عملي بررسي ميكند.» (هارت، 116: 1392) عمل محور بودن انديشه اسپينوزا راه را براي خوانشهاي پراتيكالتر باز ميكند. ضديت پيش از هگل با هگل: «شرح دلوز روشن ميكند كه هستيشناسي اسپينوزا به منزله تركيبي از درون بودگي و بيان (تجلي)، در مقابل نقد هگلي تجزبه يا خسران پيشرونده هستي مقاوم است.» (هارت، 134: 1392) مقابله با ديالكتيك و امر منفي از ويژگيهايي است كه دولوز آن را در مقابل هگل در دستگاه فلسفي اسپينوزا پيدا ميكند.
خوانش نگري را با دو مفهوم درونماندگاري و
تكينگي شرح ميدهيم.«درون ماندگاري دلالت دارد بر اينكه اين جهان هيچ فراسويي ندارد؛ دلالت دارد بر اينكه زندگي كردن (حركت، آفريدن) فقط درون اين جهان، همين پايين، ممكن است.» (نگري، 81: 1397) اسپينوزا خدا را نيز نه در بيرون هستي كه در هستي و طبيعت ميديد. تلاش نگري نيز مانند دلوز ساختن نظامي غير هگلي از اسپينوزا است. با اين حال درونماندگاري اصلي است كه امروزه بسيار در فلسفه انتقادي جهان توسط فيلسوفان قارهاي استفاده ميشود. تكينگي به مثابه امري جمعي: «در نتيجه تكينگي چنين تعريف ميشود: 1.عدم فرديت زيرا2.تكينگي در يك جوهر مشترك و ابدي درج شده است، 3.و با اين حال، در اين جوهر، برمبناي اين لزوم هستي شناختي چيزي پديدار ميشود كه خصلت متمايزش اين بودگي تقليلناپدير، نوعي تكينگي باز هم تقليلناپذير و نشاني از ابديت است.» (همان: 121) نگري سعي داشت با بحث تكينگي سوژه انقلابي خود را از دل اسپينوزا بيرون بكشد.
اما دليل اين تيتر چيست؟ مونتاگ ميگويد: «استنكاف وي از جداسازي انسان از طبيعت، ذهن از بدن، فكر از عمل شايد وي را به ضد اومانيستترين متفكر در تاريخ فلسفه بدل ميكند.» (مونتاگ: 35، 1400) اسپينوزا فيلسوفي بود كه از دوآليسم ذهن و بدن عبور كرد، بر تاثير بدنها بر بدنها و امر مشترك تاكيد گذاشت و راهي را باز كرد كه تا امروز در فلسفه ادامه دارد.
منابع:
انتقادي و باليني، ژيل دلوز، ترجمه: زهره اكسيري، پيمان غلامي، ايمان گنجي، نشر بان
ژيل دلوز: نوآموزي در فلسفه، مايكل هارت، ترجمه: رضا نجف زاده، نشر ني
بازگشت به اسپينوزا، وارن مونتاگ، ترجمه: فواد حبيبي، نشر اگه
اسپينوزا و ما، آنتونيو نگري، ترجمه فواد حبيبي و امين كرمي، نشر ققنوس
اخلاق، اسپينوزا، ترجمه ليلا امانتملايي، نشر ترنگ