• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5325 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۴ مهر

يادداشتي بر «يك روز با هزار سالگان» رمان رعنا سليماني

كوچ غريبانه

طلا نژادحسن

هرچه گستره تمدن بشري بيشتر مي‌شود، مصداق عيني رنج مهاجرت آشكارتر مي‌شود. مهاجر، مرغي بي‌بال است كه كوچ مي‌كند و غبطه مي‌خورد. كوچ مرغان را در پاييز و بهارشان -كه آزادند- در پرواز و حركت و شاكله‌اي كه در آسمان مي‌سازند، نمودي است از زندگي دسته جمعي كه نافي تنهايي است. كوچ چمدان‌هاي خالي و مغزهاي پر. رعنا سليماني هم يكي از اين طوطيان شكرشكن است كه استعداد و تجربه هنري خود را به نوك گرفته و در دياري غريب دور از سرزمين مادري، ادبيات زبان مادري را سروش گوش خوانندگان مي‌شود و اگرچه جوان است و سرشار از انرژي، با «هفت هزار سالگان» محشور مي‌شود.
رعنا سليماني در پنجمين اثر خود با نثري پخته و صميمي گستره‌اي از زندگي يك مهاجر را با نمودي از شرايط زيستي، كار، موقعيت اقتصادي، روابط اجتماعي، آرزوها و آرمان‌هاي به تاراج رفته به تصوير مي‌كشد. رمان «يك روز با هزار سالگان» تصوير دروني آدم‌هايي است كه ويراني عاطفي را همراه با زنجير مطولي از زادگاه تا سرزمين غريب به بند جگر مي‌كشند.
رمان از زاويه ديد يك زن مهاجر جوان به روايت اول شخص، با نگارگري ساده و صميمانه، فضا و نثري بدون تعقيد لفظي و معنايي، خواننده را با خود همراه مي‌كند. نثري كه با زباني جاندار و قوام‌يافته، با كاربرد ضرب‌المثل‌ها و طنز و لاقه‌هايي گاه به گاه فضاي تلخ و گزنده بستر روايت را طراوت مي‌بخشد؛ زيرا سراي سالمندان است و گذر لحظه‌هاي كشدار در كنار آدم‌هايي كه راند آخر بازي را باخته‌اند و از انجام كوچك‌ترين كار شخصي درمانده‌اند و منتظر شنيدن سوت پايان‌اند. كشيدن بار تنهايي و تحمل تبعيض‌هاي شغلي، شهروندي، اطلاق واژه «مادر» از سوي «امين» پناهجوي نوجواني كه نه شناسنامه دارد، نه كارت اقامت، سه بار در مصاحبه رد شده و به كار سياه مشغول است، حالا به خانه او پناه آورده و از بد حادثه مدتي است گم و گور شده. اكنون او سرگشته و نگران سرنوشت نامعلوم اين همزبان و همدرد كه نوستالژي پسر نوزادي را كه 20 سال پيش در 19 سالگي و ناخواسته باردار شده و از دستش داده، برايش زنده كرده است. فرزندي كه داغ از دست دادنش را مثل داغ سياوش سال‌ها به جگر كشيده بود تا غربت. تا اين قرينه، اين همدم هم غيب شود. با ديدن آگهي گربه گم شده‌اي بر ديوار، به صرافت تهيه آگهي براي امين مي‌افتد؛ به اين وسيله با نرمشي زيركانه در زبان، ميان امين گم شده و گربه، قرينه‌سازي مي‌كند. با اين تفاوت كه اعلام مفقودي گربه مجاز است اما براي امين نه: «بوي گندش در مياد.»
اين‌جا سرزميني است زيبا و پر از نعمت و آزادي اما براي او زندگي يعني از هفت صبح تا هشت شب با «هفت هزار سالگان» طي شود. عمري كه هر ثانيه‌اش متعلق به يك مشتري خاص شركت است: «مشتريا گزارش مي‌دن كه تو با موبايل حرف زدي.» اگر او كوچك‌ترين غفلت يا  غيبت يا قصوري در اين ثانيه‌ها اعمال كند، تهديد به گزارش و اخراج از كار مي‌شود: «مي‌خواهم جوابي دندان‌شكن بدهم ولي پشيمان مي‌شوم. ريشم گرو است. حفظ اين كار برايم حياتي است. پيش از اين كارهاي جورواجور داشته‌ام؛ پيشخدمتي در رستوران، كافي شاپ، مهدكودك، كار با كودكان معلول و استثنايي، اما هرگز استخدام رسمي نشدم.» از گذشته، از پشت سر هر آنچه به ياد مي‌آورد، خوفناك و تلخ است، سراغ نوزاد مرده‌اش را كه مي‌گيرد، پاسخ مادرش، كابوسي مي‌شود براي باقي عمر «يادت باشه اون بچه گور زا بود، گور زا.»
«كجا دفنش كرديد؟»
«...اصلا جنازه‌اش هم عاق شده بود. همين كه كسي تو رو نگشت هنر كرديم. اين‌جور بچه رو بايد بيندازي توي توالت و سيفون رو روش بكشي.»
اين رنجواره را آنقدر با خود كشانده تا اينجا كه بديلش امين نوجوان آواره را نشانده كه حالا او هم در اين هنگامه غربت گم‌وگور شده. اين هجرت، اين حركت بر لبه تيغ، يك سويش به مثال معشوقي گمشده است كه با تمام بي‌مهري‌ها، تمام گزندها، بخشي از وجودش كه در لابه‌لاي آن، پشت سر جا گذاشته، در هيات مادري خطاكار و نادان كه از او دلگير است، به تصوير درمي‌آيد. مادري كه شايد همان مام وطن است كه مجال ماندن از او گرفته و به ستم به سوي مهاجرتي ناخواسته سوق داده است. مادر نادان و بي‌تدبيري كه تا انتها يك چشمش و شايد بخشي از وجودش خيره به سوي اوست. سويه ديگر اين تيغ كه مهاجر بر آن حركت مي‌كند، كشور ميزبان است كه انگار ولي نعمت اوست. هرچه بگويد رد خور ندارد. قانون، قانون است. براي او نوشته نشده است، اما او مجبور به اطاعت از آن است. تازه زمان طولاني لازم است تا با آن آشنا شود. خيلي از قوانين نانوشته است. عرف است و او نمي‌شناسد؛ اما با تخطي از آن تحقير مي‌شود: «با اين رفتارشان مي‌خوان بگن تو يه خارجي احمق هستي.»
رعنا سليماني با ظرافتي خاص در قالب نثري ساده اما پر از ظرفيت‌هاي زباني در فرآيند داستاني ساختارمند، يكي از رمان‌هاي درخور توجه و اثرگذار را در زمينه ادبيات مهاجرت خلق كرده است.
پانوشت :اين رمان را نشر كتاب ارزان منتشر كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون