برگسون و جهان در حال تغيير
مجيد فنايي
آنري برگسون، فيلسوفي زاده سال 1859 با فلسفهاي پر از ابداعات و خلق مفاهيم بديع و دركي از جهان و تمامي ابعاد هستي و انسان كه بسياري از اصحاب علم و فلسفه امروز بر صحت آن مهر تاييد ميگذارند. برگسون فيلسوفي پيشرو بود كه جهانبينياش در قرن بيست تحت تاثير شكلگيري جريانهايي مانند پديدارشناسي، ساختارگرايي و هرمنوتيك كمتر ديده شد و در انبوهِ سر و صداي انواع ايدئولوژيها و پيروان جريانهاي نام برده به حاشيه برده شد. شايد كشف دوباره برگسون محصول پروژه فكري ِ ژيل دلوز باشد. فيلسوفي كه بسيار در مورد برگسون سخن راند و يكي از مهمترين آثارش را برگسونيسم ناميد. در اين يادداشت نگاهي به برخي از مضامين اصلي برگسون خواهيم انداخت.
هستيشناسي برگسوني
حركت مبناي هستيشناسي برگسوني است. ميدانيم كه هگل در كتاب منطق اولين اصل را هستي قرار ميدهد. با اين حال هستي از نظر هگل بسيط است. هستياي كه تهي و با ضد خود يعني عدم هم ارز است. هستيشناسي هگلي مبتني بر نفي بود؛ با اين حال هستيشناسي برگسوني نقطه مقابل هگل است. هستيشناسي كه بر تفاوت دست ميگذارد: «بنابراين، در بسترِ فكر برگسوني ميتوان گفت تفاوت فاعلي است كه دقيقا به موجب سرشتِ درونياش ميتواند هستي را به منزله جوهر و علتِ در خود حفظ كند.» (هارت: 1393، 34) از نظر برگسون تفاوت فاعلي تفاوتي است كه جريان هستي را ميسازد. هستيشناسي برگسون استوار بر صيرورت هستي و تفاوت فاعلي است: «اين تفاوت ضرورت هستي و جوهريت واقعي آن را حفظ ميكند.» (همان) در فلسفه برگسون حركت به صورت دروني و مداوم و مولد در درون هستي جاي دارد. از نظر برگسون تفاوت علتِ در خود و مبناي هستي است كه نه برمبنايي استعلايي، بلكه برمبناي يك نيروي دروني استوار است.
روششناسي برگسون
روششناسي برگسون مبتني بر شهود است. البته شهود ذكر شده با شهودي كه ما در سنت فلسفه و عرفان خودمان داريم بسيار متفاوت است: «روش برگسون شهود است. شهود، طوري كه به نحو ِروششناختي بسطش ميدهد، پيشاپيش ديرند را فرض ميگيرد. » (دلوز: 1394، 21) ديرند. مفهومي كه در بسياري از آثار برگسون حضور دارد. ديرند بر دركي از زمان استوار است. از نظر برگسون زمان به صورت كميت قابل اندازهگيري نيست. اعداد و نسبت دادن آنها با زمان امري اشتباه است. ديرند دركي از زمان است كه وابسته به درك انسان و به توال كيفي آن برميگردد. ديرند از نظر برگسون تواليهايي است كه حاصل تغييرپذيريهاي دگرگونكننده است كه به پرپسپكتيو شخص اختصاص دارد و با اعداد قابل اندازهگيري نيست: «بايد توجه داشت كه برگسون هيچ مشكلي برايِ وقف دادنِ دو مشخصه بنيادين ديرند، يعني پيوستگي و ديگرگونگي ندارد.» (همان: 53) ديرند همانطور كه به داده بيواسطه مرتبط است با تغيير و شدن مداوم هستي نيز ارتباط دارد. ديرند ارتباط مستقيمي با حركت، تغيير و صيرورت دارد. بايد در اينجا پرانتزي باز كنيم و بر اين اصل هستيشناسانه و بنيادين فلسفه برگسون دست بگذاريم كه جوهر در فلسفه برگسون همان تغيير است. به لحاظ روششناختي و معرفتشناسانه ديرند تنها بخشي از تجربه صرفا روانشناختي در مواجهه با هستي نيست. ديرند شرط تجربه است: «ديرندِ ناب توالياي را كه به طور مطلق دروني و فاقد بيروني بودن است به ما ميدهد؛ مكان نوعي بيروني بودن فاقد توالي است.» (همان) براساس روششناسي برگسون شهود نشانگر شناختي بيواسطه است. شهود ِ انساني امري بسيط است كه بس گانگي كيفي كه در حيات وجود دارد را حذف نميكند. همچنين روششناسي برگسون مبتني بر طرح مسائل جديد است. مسائل جديدي كه فيلسوف به وسيله شهود به آن دست پيدا ميكند. اما پرسش قابل طرح در اينجا به تركيب تجربههاي متفاوتي برميگردد. اينكه شكاف مغزي را چه چيز پر ميكند: «برگسون پاسخ سهگانهاي دارد. اول، قابليت تاثيرپذيري در كار است كه بدن را چيزي جز نقطهاي رياضياتي لحاظ ميكند و در مكان به بدن حجم ميدهد. دوم خاطرات حافظه است كه آنان را به يكديگر پيوند ميزند و گذشته را در حال تحريف ميكنند. دست آخر، دوباره حافظه به فرم ديگري وجود دارد؛ يعني به فرم نوعي انقباض ماده كه سبب ظهور كيفيت ميشود.» (همان: 41) در بحث بالا اشارهاي به حافظه شده است. حافظه جايگاه مهمي در فلسفه برگسون دارد و به همين خاطر بخش بعدي را به حافظه اختصاص ميدهيم.
حافظه
به نظر برگسون ديرند پيوندي با حافظه، آگاهي و آزادي دارد. به همين دليل و به وسيله ديرند گذشته در حال باقي ميماند. اين وظيفه حافظه است. برگسون ميگويد بايد ميان ماده و حافظه، ادراكِ ناب و خاطره ناب، بين حال و گذشته تفاوتي در ميان باشد. تفاوتي كه مبتني به حافظه است. اما ما چطور گذشته را به ياد ميآوريم؟ پاسخ برگسون كمي پيچيده است. از نظر برگسون خاطرات در بخشي از مغز حفظ نميشوند. درك اينكه چطور ما گذشته را به ياد ميآوريم مبتني بر دركي جديد از «گذشته»، «حال» و «آينده» در تفكر اوست. بنا بر تفكر برگسون نوعي گذشته به صورت كلي وجود دارد كه در نسبت با گذشته تجربههاي ما از «حال»هاي متفاوت قابل درك نيست؛ بلكه گذشتهاي متعلق به هر زمان است. اين گذشته با هر كدام از اين حالها همزمان واقع ميشود و مقارن است. با اين حال ما در فرآيند بازيابي خاطرات در زمان حال جهشي انجام ميدهيم تا ابتدا درونِ گذشته بهطور عام و پس از آن در حوزه خاصي از آن، خود را جابهجا كنيم. اين فرآيند همواره با ادغام شدن خاطره با حال به صورت «تصوير» پيوند دارد.