«دهه هشتاديها» در گفتوگو با علياصغر سيدآبادي پژوهشگر ادبيات كودك و نوجوان ايران
ظهور نوجواني جديد
نسل جديد بسيار روادارتر، دگرپذيرتر، واقعگراتر و متنوعتر از تصويري هستند كه از آنان ساخته شده
محسن آزموده
نسل زد، «دهه هشتاديها»، نسل بيآرمان، نسل كتابنخوان، نسل «فجازي»، نسل غيرسياسي، نسل خشن، نسل بيتفاوت، نسل پيشرو و بسيار باهوش، نسل گيم و بازيهاي اينترنتي، نسل شلوغ كار و پرهياهو و ... اينها تنها بخشي از انگها و برچسبهايي است كه به ويژه اين روزها و در واكنش به اعتراضات اخير، به متولدين دهه هشتاد خورشيدي زده ميشود. بسياري از بزرگسالان كه ارتباطي با اين نوجوانان و جوانان نداشتند يا حضور گهگاهي آنها در فضاي مجازي مثل ماجراي مرگ مرتضي پاشايي يا اجتماع پاساژ كوروش يا پارك شيراز را جدي نميگرفتند، از حضور يكباره و پررنگ آنها در رويدادهاي اخير شگفتزده شدهاند و هر يك ميكوشند با انگها و برچسبهاي مذكور به خيال خودشان آنها را به دستهبندي و كنششان را فهمپذير سازند. بسياري هم در پي اهداف و آمالهاي سياسي و اجتماعي خود، ميكوشند پيگيري مطالبات و ديدگاههاي خود را به اين جوانان و نوجوانان اين نسل نسبت دهند. بعضي بسيار خوشبين و خوشحالند و برخي نااميد و افسرده. اما به راستي دهه هشتاديها چه كساني هستند؟ چه ويژگيهاي رفتاري و گفتاري دارند؟ چرا چنين هستند؟ تفاوتشان با نسلهاي پيشين خود به ويژه دهه شصتيها چيست، به ويژه كه اين روزها تقابل اين دو بسيار پررنگ شده؟ آيا انتظارات نسلهاي پيشين از آنها درست است؟ نگاه واقعبينانه به اين نسل چيست و براي مواجهه سالم و مثبت و ايجابي، ميان نسلها و گروههاي مختلف اجتماعي چه بايد كرد؟ علياصغر سيدآبادي نويسنده و پژوهشگر شناختهشده حوزه كودك و نوجوان، يك دهه پنجاهي است كه سالهاست دغدغه كودك و نوجوان دارد و از نزديك با ايشان در ارتباط است. او اخيرا در فضاي مجازي، مطالب جالب توجه و راهگشا و آگاهيبخشي درباره دهه هشتاديها منتشر كرده و بسياري از كليشههاي رايج درباره آنها را مورد انتقاد قرار داده است. به اين مناسبت و براي فهم بهتر آنچه در جامعه در جريان است، سراغ او رفتيم و از او خواهش كرديم تا ديدگاههايش را براي مخاطبان «اعتماد» بيان كند.
به عنوان پرسش نخست بفرماييد آشنايي شما با دهه هشتاديها از كجاست و چطور و از كجا آنها را ميشناسيد؟
من از يك طرف نويسنده كودكان و نوجوانانم و دهه هشتاديها مخاطبان آثارم هستند. البته معنايش اين نيست كه آثار مرا ميخوانندها! معنايش اين است كه من برايشان مينويسم. طبيعي است كه نوشتن برايشان به شناختشان نياز دارد. از طرفي شناخت مخاطب و بحث نظري درباره شناخت مخاطب يكي از دغدغههايم بوده و مقالات و كتاب نظري در اين زمينه نوشتهام. البته كتاب، بيشتر درباره چيستي مخاطبشناسي و نظريههاي مرتبط با آن است نه توصيفي از مخاطب كودك و نوجوان. از يكي دو سال پيش هم بهطور مشخص درباره نوجوانان مطالعه ميكنم و مقالههايي نوشتهام و درحال نوشتن كتابي درباره نوجوانان بودم كه جنبش اخير در خيابان رخ داد و در اوايل بخش بزرگي از حاضران در خيابان دهه هشتاديها بودند. البته دهه هشتاديها اعم از نوجوانان هستند، اما دادههايي داريم كه دهه هشتاديهاي بزرگتر را هم ميتوان با آنها توصيف كرد.
دهه هشتاديها چه كساني هستند؟
به نظرم بايد اول به اين سوال جواب بدهيم كه چرا دهه هشتاديها به شكل متمايزي بازنمايي ميشوند؟ شما ميدانيد كه وقتي از نسل صحبت ميكنيم بازه زماني طولانيتري را بايد در نظر بگيريم، اما چرا متولدان يك دهه را به شكلي متمايز بازنمايي ميكنيم؟ دليلش اين است كه ميتوانيم متولدان دهه هشتاد را با مشخصههايي توصيف كنيم كه آنان را از بقيه متمايز كند. در روزهاي اخير در توصيفي كه از دهه هشتاديها ارايه ميدهند، نوعي يكسانسازي ديده ميشود. آنچه به عنوان دهه هشتاديها بازنمايي ميشود، نفي تنوع در ميان آنان است. دهه هشتاديها الزاما شبيه هم نيستند، نه از نظر فكري و نه از نظر سبك زندگي و نه از نظر خواستها و نه از نظر كنش. با اين حال احتمالا نخهايي آنها را با هم پيوند ميدهد و ويژگيها و رفتارهاي مشابهي را بين آنان ميتوان يافت. مثلا اين روزها زياد ميبينم كه براي توصيف دهه هشتاديهاي ايران از مفهوم نسل زد استفاده ميكنند و همان مشخصات را بر اساس پژوهشهاي اغلب امريكايي به عنوان ويژگيهايشان ذكر ميكنند. به نظرم ضمن اينكه در برخي موارد ميتواند تصويري به ما بدهد اما يكجورهايي گمراهكننده است. وضعيتي كه دهه هشتاديها از آن برآمدهاند، صرفا فناوارانه يا متاثر از فناوريهاي ارتباطي نيست و صرفا با نسل اپ بودن نميشود آن را توضيح داد. به نظرم تامل در جنبش جاري اتفاقا به خوبي اين موضوع را توضيح ميدهد. براي توصيف دهه هشتاديها آنچه اهميت دارد شرايطي است كه اين نسل از آن سربرآورده است. من يكسال پيش در سميناري مقالهاي ارايه كردم و گفتم ما شاهد ظهور نوجواني جديدي هستيم. اين نوجواني جديد الزاما همان چيزهايي نيست كه در برخي از تلويزيونها و شبكههاي اجتماعي بهطور اغراقآميزي بازنمايي ميشود و بهبه و چهچه نثارشان ميشود. بسياري از آن بازنماييها به نظرم دقيق نيست.
اين نوجواني جديد چه ويژگيهايي دارد؟ مهمترين ويژگيها و شاخصههاي رفتاري و اجتماعي آنها در تمايز با نسلهاي پيشين چيست؟
اجازه بدهيد به اين صورت توضيح بدهم كه دهه هشتاديها فقط نوجوان نيستند. بچههايياند كه بين ۱۰ تا ۲۰ و ۲۱ سال سن دارند، اما من بازه را كمي بازتر در نظر ميگيرم و تا 25-۲4 سال را هم جزو آن ميدانم يا بخشهايي از بچههاي بالاتر از ۲۰ سال را. حالا توضيح خواهم داد چرا. به نظرم براي توصيف اين نسل بايد اول از شرايطي صحبت كنيم كه اين نسل از آن برآمدهاند.
چه شرايطي؟ چه ويژگيهايي دارد و چرا مهم است صحبت كردن از شرايط؟
بدون توصيف اين شرايط توصيفمان از اين نسل دقيق نخواهد بود. اين نسل در ايران فقط حاصل انقلاب فناورانه نيست. شايد نسل زد را در امريكاي شمالي و اروپا و كانادا و برخي ديگر از كشورها صرفا با تحولات ديجيتال بتوانيم تعريف كنيم، اما دهه هشتاديهاي ايران را صرفا با تحولات ديجيتال نميتوان توضيح داد. تغييرات جامعه ايران در چند دهه اخير بسيار عميق بوده و اين نسل از دل اين تغييرات بيرون آمده است. اين تغييرات هم در حوزه سياست، هم در حوزه مسائل اجتماعي و هم در نگاه به خانواده رخ داده است. همين حجاب را اگر شما در نظر بگيريد، يا نقش زنان - از نظر نگرش مردم- در دو سه دهه اخير بسيار تغيير كرده است. در پيمايشهاي مربوط به نسل زد در امريكا اين موضوع اهميتي ندارد، چون جامعه چنين تحول بزرگي را از سر نگذرانده و تحولات بيشتر فناورانه و تاثيرات اجتماعي برآمده از آن است، اما اينجا تحولات اجتماعي بسيار عميقي رخ داده است كه خودش متغير مهمي در شكلگيري اين نسل است. هميشه بين نوجوان و خانواده تنشهايي وجود دارد، اما خانواده ايراني به تدريج نسبت به نوجوانان مهربانتر و پذيراتر شده. خانواده ايراني از يك خانواده مردسالار به خانواده مدني و دموكراتيك تبديل شده، در حالي كه قوانين و ساختارهاي سياسي و اجرايي كماكان مردسالارانه است. در خانواده و جامعه مدنيتر- نوجوانان صدايشان شنيده ميشود، اما در ساختار سياسي نه. ساختار سياسي از جامعه و خانواده عقب افتاده است و بخشي از تنشها حاصل همين عقب افتادن است. در گذشته جامعه و خانواده و ساختار سياسي در يك جبهه بودند و نوجوان در جبهه ديگري، الان خانواده و جامعه در برابر ساختار سياسي از نوجوان حمايت ميكند. قبلا اگر مدير مدرسهاي والدين دانشآموز نوجواني را احضار ميكردند و تذكري ميدادند، والدين اغلب طرف مدرسه بودند، الان طرف دانشآموزند. اين از منظر نظام تصميمگيري در خانواده و همچنين حقوق كودك تحولي بنيادين است.
آيا در اين زمينه آمار و ارقامي هم وجود دارد؟
اواخر سال ۱۳۹۹ پيمايشي درباره كودكان و نوجوانان و اينترنت منتشر شد كه يونيسف و پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات انجامش داده بودند و بخشي از يك پروژه جهاني است. اين پيمايش مستقيما ارتباطي به مسائل اجتماعي ندارد، اما برخي از پرسشهايش تحول در خانواده ايراني را نشان ميدهد. سوالي درباره اينكه در خانواده چقدر به حرف نوجوانان گوش ميدهند، هست. ۱۰درصد ميگويند در خانه به حرف من گوش نميكنند. ۲۶درصد ميگويند كم گوش ميكنند، ولي ۳۶ درصد ميگويند زياد و ۲۶/۷ درصد ميگويند خيلي زياد به حرف من گوش ميكنند. يعني اگر اين دوتا، زياد و خيلي زياد را با هم جمع كنيم يك چيزي حدود ۶۴/۷ درصد نوجوانان ايراني معتقدند كه در خانه زياد و خيلي زياد در خانه به حرفشان گوش ميكنند. سوال بعدي كه خيلي سوال مهمتري است درباره احساس آرامش در خانه است. نوجوانان در خانه احساس آرامش دارند يا نه؟ ۴/۶ درصد ميگويند ما در خانه هيچ آرامشي نداريم. ۱۰/۱ ميگويند كه خيلي كم احساس آرامش داريم. ۲۸/۴ درصد ميگويند كه زياد احساس آرامش در خانه داريم. ۵۷ درصد ميگويند خيلي زياد در خانه احساس آرامش داريم. من ساختار سياسي را كنار ميگذارم، اما در اين سالها مدام به هر بهانهاي به ويژه حوادث تكيني مثل قتلهاي خانوادگي مدام خانواده ايراني و فرهنگ ايراني و جامعه ايران زير ضرب بوده و تصويري عقبمانده از آن بازنمايي ميشد.
اهميت داشتن تصويري دقيق از خانواده در چيست؟
به نظرم بخش مهمي از دلايل حضور دهه هشتاديها در اين جنبش دقيقا از اينجا ناشي ميشود. صدايشان در خانواده و تا حدودي جامعه مدني شنيده ميشود، اما در ساختار سياسي شنيده نميشود، در حالي كه شنيده شدن صدايشان را حقشان ميدانند. نوجوان تاحدودي حقش را از خانواده و جامعه گرفته است و حالا ميخواهد از ساختار سياسي هم بگيرد. از طرف ديگر اين نسل جديد نسل موبايلي است. در همين پيمايشي كه منتشر شده، اكثريت بالايي از نوجوانان به موبايل نه تبلت دسترسي دارند. بيش از هفتاد درصد اصلا تبلت نداشتند و ندارند، هفتاد درصد نوجوانان ايران، كامپيوتر رو ميزي ندارند، اما اكثريت نوجوانان ايران دسترسي به موبايل دارند. نزديك به ۶۹ درصد از نوجوانان تلفن شخصي دارند، تلفن شخصي كه امكان دسترسي به اينترنت را فراهم ميكند، اما ۷۴درصد از آنها از اينترنت تلفن همراه استفاده ميكنند. يعني حتي اگر تلفن شخصي ندارند با وسايل پدر، مادر، برادر، خواهر استفاده ميكنند. اينجا يك نوع نابرابري وجود دارد، يعني ۲۵، ۲۶ درصدي يا دسترسي ندارند يا دسترسيشان خيلي كم است و اين نابرابري شكاف دانش درست ميكند. شكاف نگرشي درست ميكند. نكته جالبتر در اين پيمايش اين است كه استفاده دخترها از اينترنت بيشتر از پسرهاست و استفاده نوجوانان بيشتر از گروه سنيهاي ديگر است.
با اين توصيفاتي كه درباره شرايط زندگي دهه هشتاديها فرموديد، حالا بگوييد دهه هشتاديها چه ويژگيهايي دارند؟
متاسفانه مطالعات كمي و كيفي ما درباره اين نسل بسيار كم است. ما در ايران پيمايشهاي ملي زياد داشتيم، اما جامعه آماري اين پيمايشها اغلب بالاي ۱۵ يا گاهي بالاي ۱۸ است، اما با اين حال دادههايي كه داريم از اواخر دهه ۹۰ است، تحقيقات آن دوره است بنابراين نوجوانان آن دوره الان حوالي ۲۰ سال سن دارند يا بزرگترند حتي. اين شرايط اجتماعي و تحولات فناوارانه باعث شده كه اين بچهها ويژگيهايي پيدا كنند، اما باز هم بايد توجه كنيم كه دسترسيها به ابزار متفاوت است و در دسترسي نابرابري وجود دارد. از طرف ديگر شرايطهاي اجتماعيمختلف به واكنشهاي متفاوتي در برابر يك پديده منجر ميشود و اين نسل هم بسيار متنوعند و بازنمايي آنان به شكل يك توده همشكل دقيق نيست. مثلا اين نسل به دليل اينكه بوميان ديجيتال هستند، امكان زيستن در دنياهاي موازي را دارند. همزمان ميتوانند از چشم ما پنهان باشند در حالي كه جلوي روي ما ايستادهاند. اين ويژگي كه همزمان در دنياهاي موازي ميتوانند سير كنند، زندگي كنند، براي نسلهاي قبلي شناختهشده نيست. ويژگي بعدي آن تنوع هست. تنوع كمتر ديده ميشود. تنوع، همينقدر كه دنياي بزرگسالان متنوع هست، دنياي آنان هم متنوع هست. نميشود با يك برچسب، مثلا با يك نوع موسيقي خاص با يك سبك زندگي يا با يك كنش آنان را تعريف كرد. مثلا اخيرا ديدهام كه رفتارشان را بر اساس بازيهاي آنلاين تحليل ميكنند، اما اين جور بازنماييها هم دقيق نيست و بيشتر تحتتاثير مطالعات امريكايي و اروپايي است، نه شناخت واقعي از بچههاي خودمان. با اين مقدمات به نظرم دهه هشتاديهاي ايران، بهرغم اينكه از نظر گرايش فكري، سبك زندگي، اعتقاد و باورها و رفتار طيف متنوعي هستند و نميشود آنها را همچون توده همشكل ديد، اما در خانواده صاحبصدا و راي و استقلال نسبي و داراي احترام هستند. همزمان كه شهروند ايران هستند، شهروندان جهانياند. هيچ نسل ايراني پيشتر اينقدر ارتباطات جهاني نداشت. نسبت به نسلهاي قبل از خودشان از آرمانگرايي ايديولوژيك فاصله دارند و به همين دليل گاهي اين تصور پيش ميآيد كه آنان بيخيال يا منفعل يا بيمسووليت هستند، در حالي كه چنين نيست و آدمهاي روادارتر و دگرپذيرترياند و نسبت به محيط زيست و مسائل انساني حساسيتهاي خودشان را دارند.
شما در مطالبتان در فضاي مجازي، براي معرفي دهه هشتاديها، به تمايز آنها با دهه شصتيها پرداختهايد، چرا دهه هفتاديها را جا انداختهايد؟
به اين دليل كه من نگاهم صرفا جمعيتشناسانه و تقويمي نيست كه بخواهم متولدان دهه شصت و هفتاد و هشتاد را از هم تفكيك كنم. آن خط تمايزي كه نسلي را از نسلي ديگر متفاوت ميكند، كجاست؟ طبيعي است كه در نگاه جامعهشناسانه نميتوانيم خط دقيقي ترسيم كنيم. به نظرم متولدان دهه هفتاد از منظري كه من نگاه كردهام ويژگيهاي متمايزكنندهاي نسبت به متولدان قبل و بعد از خود ندارند، انگار كه دوره گذار از وضعيتي به وضعيتي باشد. به نظرم بخشي از متولدان دهه هفتاد را جزو دهه شصتيها و بخشي را جزو دهه هشتاديها بايد صورتبندي كنيم.
با اين توصيف تمايزها و نقاط تفاوت دهه شصتيها و دهه هفتاديها در چيست؟
در تعريف من دهه شصتيها و دهه هشتاديها فقط متولدان يك دوره زماني نيستند، بلكه وضعيتي است كه دوره زماني در آن عامل تعيينكنندهاي نيست يا تنها عامل تعيينكننده نيست. همانطوركه توضيح دادهام در دهه ۶۰ ارزشهاي خانواده و حكومت نزديك به هم بود و در تنش ميان نوجوان با اين ارزشها تقريبا حكومت و خانواده همدست بود. از سوي ديگر ساختار اداره كشور از اعتماد به نفس بالا و همچنين ارزشهاي رسمي از اعتبار و حقانيت بالايي برخوردار بود. اكثريت مردم تقريبا از اين ارزشها طرفداري ميكردند و ماشين گشت منكرات در خيابان، مربيهاي پرورشي در مدارس و والدين در خانه تقريبا از مجموعه ارزشهاي يكساني طرفداري و آن را اعمال ميكردند. از طرف ديگر بچههاي متولد دهه ۶۰ و كمي قبلتر و كمي بعدترش زاده دوران تروما هستند، انقلاب و پيامدهايش، جنگ و پيامدهايش و درگيريهاي دهه ۶۰، تشييع جنازههاي پيدرپي، بمبارانها، ترورها و اعدامها و مجازاتهاي خياباني بخشي از تصوير دهه ۶۰ است. گذشته از اين بچهها دسترسيشان به رسانهها محدود بود، دو يا سه شبكه تلويزيون و راديو و چند مجله و تعدادي كتاب و فيلم و... . بچههاي برآمده از اين وضعيت احتمالا به خاطر اين خاطرههاي مشترك و رنجهاي مشترك و اميدهاي مشترك، ذهنيت مشتركي هم داشتند، اما از دهه ۷۰ اوضاع كمكم متفاوت شد. دسترسي به ماهوارهها و سپس دسترسي عمومي به اينترنت و دنياي متنوع پس از آن در كنار گشايشهاي نسبي - كوتاهمدت البته- فضا را تغيير داد. خانواده ايراني هم تغيير كرده است و به جاي همدستي با ارزشهاي رسمي، بيشتر حامي و پشتيبان بچههاست. طبيعي است بچههايي كه در اين دوره به دنيا آمده باشند، بهطور كلي با نسل قبل متفاوتند. به همين دليل به نظرم بچههاي دهه شصت اولا هنوز رسانهشان تلويزيون است، بهرغم اينكه دسترسي به اينترنت دارند. قهرمانانشان و چهرههاي محبوبشان از صفحات تلويزيون بيرون ميآيند و معمولا به دليل آن ترومايي كه گذراندهاند و سختگيريهاي دوره كودكي و نوجواني، وضعيتي خاصي دارند و تقابل و گاهي نفرتبخشي از هويت آنان است. به نظرم بهرغم اينكه دستكم در آغاز اعتراضات، خيابان در دست بچههاي دهه هشتادي بود، رسانه در دست بچههاي دهه شصت است و بخشي از بازنمايي خيابان در روزهاي اخير توسط آنان صورت ميگرفت و براي همين بين واقعيتهاي خيابان و بازنمايي آنان تفاوت بود.
آموزگاري (آقاي مصطفي آراني) در مطلبي در فضاي مجازي كه بسيار بازنشر شد، در شناخت ويژگيهاي دهه هشتاديها، به شاخصههايي مثل بيتفاوتي، كم مطالعه كردن، فيلم زياد ديدن، زبان خارجي دانستن، آشنايي با فضاي مجازي، سكولار بودن، نترس بودن و... اشاره كرده بود. ايشان تاكيد كرده بود كه از ميان اين ويژگيها مهمترين، بيتفاوتي است. آيا با اين ارزيابي موافق هستيد؟
بله مطلب ايشان را ديدهام. مشكل اصلي ما در توصيف اين نسل كمبود دادههاي علمي و شواهد تجربي مثل پيمايشها و مطالعات كمي و كيفي و گزارشهاي دقيق است. اغلب ما بر اساس مشاهدات خودمان توصيفي از اين نسل داريم كه به نظرم ارزشمند است. اين توصيف به نسبت توصيفهايي كه در شبكههاي اجتماعي و شبكههاي ماهوارهاي ديدهام به واقعيت نزديكتر است به نظرم، اما باز هم فكر ميكنم دقيق نيست. بيشتر به بخشي از اين نسل اشاره دارد كه مثلا در شهرهاي بزرگ مثل تهران زندگي ميكنند. يادمان نرود كه حدود ۲۵ درصد از نوجوانان ايران دسترسي به اينترنت ندارند يا به ندرت دسترسي دارند. در توصيفمان از اين نسل اينها كجا هستند؟ از طرف ديگر صفتهايي مثل نترس بودن و شجاعت به نظرم قابل سنجش نيست. چنين تصوري اغلب به خاطر نحوه حضور در خيابان است و امكان نمايش انبوه آن است كه هيچ دورهاي تا اين حد ممكن نبود، وگرنه چگونه ميتوانيم بگوييم كه دهههشتاديها از دهه سي و چهليهاي اواخر دوره پهلوي كه كارهاي چريكي ميكردند و دهه چهل و پنجاهيهاي دوره جنگ كه روي مين ميرفتند و دهه شصتيهاي جنبش سبز نترسترند؟ نوجوانان و جوانان هميشه از ميانسالان و پيران نترسترند. در اين شكي نيست، اما اين مقايسه به نظرم دقيق نيست، اما ميتوانيم بگوييم اين نسل مطالبات متمايزي دارد و آن را با صراحت و بدون لكنت بيان ميكند. شجاعتشان در صدايشان است نه در كنششان در خيابان. جنبشهاي قبلي حول مطالبات عمومي شكل ميگرفت، اما اين جنبش حول مطالبه زنان و دهههشتاديها شكل گرفته است. براي اولينبار شايد ما در سطحي فراگير مطالبات متمايز نسلي را ميبينيم. كممطالعه بودن اين نسل هم به نظرم دقيق نيست. اگر انتشار كتابهاي حمايتي با تيراژ انبوه در دهه ۶۰ را كنار بگذاريم، در هيچ دورهاي به اندازه اين يك دهه اخير كتاب كودك و نوجوان در ايران رونق نداشته است، هم از نظر تنوع و هم از نظر تعداد. آمارهاي انتشار كتاب چيز ديگري ميگويند. كودكان و نوجوانان يك دهه پيش حالا همان دهه هشتاديها هستند. به نظرم اين نسل نسبت به نسل قبل از خود كتابخوانتر هم باشند، اما ممكن است صورتهاي كتابخوانيشان و نوع كتابهايي كه ميخوانند متفاوت باشد. مثلا كتابهاي رمان و رمانهاي فانتزي را بيشتر بخوانند. درباره سكولار شدن، ضمن اينكه استنباط من هم به ايشان نزديك است، اما فكر ميكنم داوري در اين زمينه نيازمند دقت و مطالعه دقيقتري باشد. بين بيديني، تغيير در سبك دينداري و ..... تفاوتهايي است كه اين واژه نميتواند آن را توضيح بدهد. يكي از تحولات اجتماعي در ايران تغيير در سبك دينداري است. درباره دسترسيشان به فضاي مجازي و آشنايي بيشترشان با زبان خارجي و دسترسيشان به فيلمها و موسيقيهاي جهاني و اضافه بر آن بازيهاي آنلاين و ... كاملا درست است.
شما در مطالبتان به تحول خانواده ايراني و تاثير آن در شكلگيري اين نسل اشاره و از مفهوم «مطالبهگري در خانواده» اشاره كرديد. اين تحول در چه سمتي بوده و چگونه در تعيين ويژگيهاي شخصيتي اين نسل تاثيرگذار بوده است؟
خانواده پدرسالار ايراني در دهههاي اخير مدنيتر و دموكراتيكتر شده. صداي بچهها در خانواده شنيده و تصميمها باهم گرفته ميشود. قبلا سبك زندگي خانواده را پدر تعيين ميكرد و انحراف از آن با تنش همراه بود و ميتوانست انسجام خانواده را به هم بريزد، اما الان بدون اينكه تنش شديدي رخ بدهد، ضمن حفظ انسجام خانواده سبك زندگيهاي متفاوت درون آن پذيرفته شده است. اين تحول به تدريج و اندكاندك رخ داده است، اما بسيار مهم است. جنبش اخير ضمن اينكه نمايش خياباني اين تحول بود، به نظرم به آن سرعت داد و آن را گسترش داد و عميقتر كرد. اين اتفاق در خانوادههاي مذهبي هم رخ داده است و بخش بزرگي از خانوادههاي ايراني ضمن اينكه خودشان محجبه هستند، اما با حجاب اجباري مخالفند. اين تحول از اين جهت مهم است كه برخلاف برخي از كمپينها بدون ايجاد مقاومت و قطبيسازي و به شكلي آرام و كمهزينه رخ داده است و نوجوانان و دهه هشتاديها كنشگران اصلي آن هستند. خانواده ايراني در دهههاي اخير از خانوادهاي كنترلگر- پشتيبان به خانوادهاي پشتيبان- راهنما براي بچههايشان تبديل شدهاند و در هر حال در برابر نهادهاي ديگر مثل مدرسه و حكومت پشتيبان بچههايشان هستند، حتي اگر با آنان اختلاف ارزشي داشته باشند. حمايت خانواده دموكراتيكترشده ايراني از نوجوانان باعث استقلال و صاحب صدا شدن بچهها شده و خب اين كمكم به مدرسه و جامعه راه يافته است، اما قوانين و ساختار سياسي كماكان بچهها را غير مستقل و بيصدا تعريف ميكند يا براساس اين تعريف برايشان برنامهريزي ميكند.
دو تا از كليشههاي رايج، غيرسياسي بودن و كممطالعه بودن اين نسل است، ويژگيهايي كه شما در مطالبتان با آنها مخالفت كرده بوديد. لطفا ارزيابيتان را در اين باره بفرماييد.
درباره غير سياسي بودن بايد اول ببينيم مرادمان از سياست چيست. اگر مراد از سياست، سياست آميخته به ايدئولوژي و سياست رسمي و تاكنون موجود باشد، بله ميتوانيم بگوييم اين نسل سياسي نيست و ميتوانيم همين جنبش را نيز نوعي واكنش به سياست تاكنون موجود حكومت و مخالفانش بدانيم. در ميان شعارها به ندرت ميتوان رد پاي چهرههاي سياسي و رسانهاي را ديد. انگار اين نسل به يك باره از همه بازيگران ميدان سياست عبور كرده است. شعارهايش عليه ساختار سياسي موجود است، اما از كنار بقيه بياعتنا رد ميشود و حتي در حد ذكر نام هم به رسميت نميشناسد. اگر سياست را صرفا محدود به ايدئولوژيهاي متصلب يا واكنش به آنها ندانيم، آن وقت ماجرا فرق دارد. اگر سياست را واكنش به محيط اطراف و جامعه معنا كنيم، ميبينيم كه اين نسل خيلي هم سياسي است و تلقياش از سياست هم محدود به صندليهاي قدرت نيست. برخلاف بازنمايي رسانهاي دستكم دهه هشتاديهاي در خيابان، در سياست متكثرتر و روادارتر و دموكراتتر و حتي خشونتپرهيزتر از نسلهاي قبلي هستند. نسبت به مسائل اجتماعي و اقتصادي و نابرابري و محيط زيست و مهمتر از همه به تنوع در سبكهاي زندگي و رفع موانع آن حساسيت دارند. اغلب اين برچسبها يا ويژگيها استنباطهاي فردي است. در سوال قبلي درباره برخي از اين توصيفات صحبت كرديم و از جمله درباره كتاب نخوان بودن اين نسل. به نظرم اتفاقا ما در اين باره داده و شواهد داريم و با داده و شواهد ميشود ثابت كرد كه اين كليشه نادرست است، اما از كجا پيدا شده است اين كليشه؟ به نظرم يك جور گرايش روشنفكرستيزي در بين برخي از اپوزيسيون شكل گرفته است و تصور ميكند كه يكي از عوامل سقوط حكومت پهلوي را روشنفكران و اصطلاحا كتابخوانها ميدانند. اگر دقت كرده باشيد در چند سال اخير اغلب چهرههاي روشنفكري ايران پس از مرگ نواخته شدهاند. در اين بستر كتابنخواندن تقديس ميشود. در ميانه چنين فضايي ناگهان اتفاقي رخ ميدهد كه بخش مهمي از بازيگرانش دهه هشتاديها هستند و خيلي زود اين برچسب به عنوان يكي از ويژگيهاي اين نسل بازتوليد ميشود. در واقع اين كتابنخواندن كه به اين نسل بستهاند، نوعي تمجيد از آنان است، با اين حال اشتباه است. درباره كتابخواني خوشبختانه دادههاي كمي وجود دارد و اين كليشه را نقض ميكند. براساس دادههاي موج سوم پيمايش ملي مصرف كالاهاي فرهنگي ۱۵ تا ۲۵ سالهها از ۲۶ تا ۴۰ سالهها و ۴۱ تا ۶۴ سالهها با فاصله بيشتر كتاب ميخوانند و فقط اندكي كمتر از بالاتر از ۶۴ سالهها كتاب ميخوانند. تازه به نظرم زير ۱۵ سالهها ميزان كتابخوانيشان بسيار بيشتر است. اگر انتشار كتابهاي حمايتي با تيراژ انبوه در دهه ۶۰ را كنار بگذاريم، در هيچ دورهاي به اندازه اين دوره كتاب كودك و نوجوان در ايران رونق نداشته است، هم از نظر تنوع و هم از نظر تعداد. آمارهاي انتشار كتاب چيز ديگري ميگويند. به نظرم اين نسل نسبت به نسل قبل از خود كتابخوانتر هستند، اما هم صورتهاي كتابخوانيشان و هم نوع كتابهايي كه ميخوانند متفاوت است. در مجموع بيشتر مردم رمان و داستان ميخوانند. 16.1 درصد كتابهاي خواندهشده رمان و داستان است، اما در گروه سني ۱۵ تا ۲۵ سال 41.7 درصد رمان و داستان است و هرچه گروه سني بالاتر ميرود ميزان خواندن رمان و داستان پايين ميآيد و برعكسش كتابهاي ديني است كه هرچه گروه سني بالاتر ميرود، ميزان خواندن كتابهاي ديني هم بالاتر ميرود. به نظرم يكي از تحولات در اين گروه سني افزايش كتابخواني بين دختران است. اگرچه عموما با فاصله بسيار كمي مردان كتابخوانترند، اما در گروههاي سني پايينتر برعكس است و دختران بيشتر كتاب ميخوانند. نكته جالبتر اينجاست كه در مجموع زنان بيشتر از مردان رمان و داستان ميخوانند، بيش از دو برابر مردان رمان و داستان ميخوانند. ۴۷.۱ درصد زنان و ۲۳ درصد مردان رمان و داستان ميخوانند. با توجه به زنانه بودن جنبش اخير به نظرم اين موضوع مهم ميشود. ما از سالها پيش نشانههايي هم داريم كه كتابهايي كه شخصيت اصليشان زنان كنشگر هستند، درباره زندگي زنان پيشرو در علم و اجتماع و موضوعات زنانه در بازار كتابهاي كودك و نوجوان با استقبال روبهرو شدهاند.
شما از تعابير «خشونت نمايشي» و «خشونت بدون نفرت» براي برخي رفتارهاي اين نوجوانان و جوانان استفاده كرديد و يك جا حتي تفسيري متفاوت از خشونتهاي كلامي و تعابير نامتعارفي كه ميان آنها زياد رايج است، ارايه كرديد. اگر ممكن است درباره دو تعبير مهم خشونت نمايشي و خشونت بدون نفرت، توضيح دهيد و بفرماييد آن تعابير كلامي كه در ادبيات نسلهاي گذشته معمولا ناسزا و سخنان زشت تلقي ميشد، در ميان اين نسل، به فرض كاربرد زياد، چه معنايي دارد.
اول اينكه بحثهاي من درباره روزهاي آغاز اعتراضات بود و خيابانهاي تهران. رفته رفته به ويژه با گسترش اعتراضات به شهرستانها و تغيير ساعات آن از اواخر رو به شب، هم تركيب سني و هم تركيب جنسيتي معترضان متفاوت شد. دوم اينكه من كارم تحليل اعتراضات نبود، بلكه دهه هشتاديها را دنبال ميكردم. سوم اينكه كار بسيار سختي است، هم تفكيك آنان از بقيه در ميدان و هم تحليل ماجراي در حال وقوع. بنابراين هر تحليل با درصدي از خطا همراه خواهد بود. به نظرم در آغاز چنين شعارهايي بيشتر نوعي بازيگوشي نوجوانانه بود، اما دو اتفاق آن را از شكل اوليهاش خارج كرد، يكي اينكه رفتهرفته با افزايش مردان در تركيب معترضان شعارها و فحشهاي ورزشگاهي به ميدان آمد كه قبلا تمرين شده بود و ديگر اينكه اين شعارها كه احتمالا در حواشي و جمعهاي كوچك داده ميشد، از طريق رسانهها برجستهتر شد و خود اين باعث تكرارش شد. ويژگي اخير به اين دليل مهم است كه آنچه قبلا پنهان ميشد و زير فرش جارو ميشد، در اين دوره پژواك داده شد. شما اگر تجربه انقلاب اسلامي را هم نگاه كنيد، شعارهاي مبتني بر فحش و ناسزا پيدا ميكنيد، اما در همان جمع محدود ميماند و پژواك نمييافت. بنابراين تفاوت در اين نيست كه فحش داده شده يا نه، تفاوت در پژواك آن است. اتفاق عجيب در اين پژواك است كه مثلا شعاري در يك جمع محدود نوجوان در فلان تلويزيون برجسته شود و بعد به شعار رسمي و پشت بلندگويي يك تظاهرات رسمي در يك شهر جهاني تبديل شود. شورشهاي نوجوانانه در جوامع مختلف رخ ميدهد و معمولا نوعي از خشونت در آن ديده ميشود، اما اين خشونت الزاما زاييده نفرت نيست و به قصد آسيب زدن به ديگران طراحي نميشود. اين نوع خشونت مثلا با خشونتي كه آدمهاي حرفهاي با برنامهريزي قبلي تدارك ميبينند فرق دارد. در جو و فضا ممكن است بدون برنامهريزي قبلي شكل بگيرد. با اين حال اين را هم بيفزايم كه اين جنبش را در چارچوب تنش نسلي نميبينم، گرچه تمايلات و مطالبات نسلها باهم متفاوت است، اما مدتهاست كه به دليل همان تحولي كه در خانواده ايراني رخ داده است، شكاف بين نسلي شكاف اصلي نيست، بلكه شكاف اصلي كه رخ داده و تاثيرش را ميگذارد، شكاف ارزشي است. البته نارضايتيهاي اجتماعي مثل تبعيضها و به ويژه تبعيض جنسيتي و مسائل اقتصادي هم موثرند. با همه اين حرفها خشونت چه نمايشي و چه از سر نفرت به نظرم پاشنهآشيل يك حركت است و ميتواند آن را منحرف زمينگير كند، چه خشونت كلامي و چه خشونت فيزيكي. اتفاق عجيب اين است كه خشونت را برخي از رسانهها تقديس و تشويق ميكنند.
يكي از ويژگيهاي مهم اين نسل چنان كه شما اشاره كرديد، «بيرون زدن از گفتمانهاي دوگانهساز» است. منظور از اين تعبير چيست؟ آيا به همان معناست كه نوجوانان و جوانان اين نسل، به گروهها و احزاب سياسي و اجتماعي شناختهشده و معمولا متقابل، هيچ تمايلي ندارند؟
تجربه سياسي در ايران همواره قطبي بوده. گفتمان حاكم بر نظام آموزشي و جامعه در دهه ۶۰ گفتمان دوقطبي حق/ باطل است. نسلهاي پيش چه طرفداران حاكميت و چه مخالفانش در قالب همين دو قطبي فعاليت كردهاند. ذهنيتشان بر اساس اين دوقطبي شكل گرفته است و در شعارهاي سياسي مدام همين دوقطبي با تعبيرهاي مختلف بازنمايي شده است. بخشي از اين موضوع عادت ذهني است. اين نسل به خاطر تحولات بنيادين خانواده و جامعه و دسترسي به منابع مختلف و مشاركت در تجربههاي فرهنگي جهاني تنوعي را تجربه كرده است كه براي نسلهاي پيشين تصورش هم بعيد بود. تقريبا اكثريت كنشگران شناخته شده ايراني كه در رسانهها فعال هستند، در چارچوب همان دوقطبي و با همان ادبيات فعاليت ميكنند. براي برخي خيلي عجيب بود كه جنبشي زنانه درباره حجاب راه بيفتد، اما از فعالترين و مشهورترين آدمهايي كه ادعاي راهبري مقابله با حجاب را داشتند و از فعالان فمينيسم رسانهاي، اسمي و اصلا رد پايي نباشد، ولي اين اتفاق رخ داد. اگر چند ماه پيش با برخي از تحليلگران گفتوگو ميكردي خيال ميكردند، اگر اتفاقي در خيابان رخ بدهد، احتمالا نام كساني برده خواهد شد كه قبلا شنيده شده بود، اما نامي از آنان برده نشد. كساني كه فكر ميكردند، ماجرا فقط براي اصلاحطلب و اصولگرا تمام شده است، خيلي زود پي بردند كه اين ماجرا براي خيليها تمام شده است، تقريبا براي سياستورزي كلاسيك ايراني كه در چارچوب همان دوگانه كار ميكنند. اتفاقا اين بخش از اين جنبش در بازنمايي رسانهاي غايب است. در بازنمايي رسانهاي كماكان اين نسل همچون تودهاي همشكل و ناروادار و خشمگين و متنفر و متوهم درباره قدرت خودش تصويرسازي ميشود، اما واقعيت جز اين است. از قضا اين نسل و حتي بخشي از اين نسل كه خيابان را تجربه كردهاند، بسيار روادارتر، دگرپذيرتر، واقعگراتر و متنوعتر از تصويري هستند كه از آنان ساخته شده است. اين تامل شايد كامل نباشد و بيشتر متكي بر تصويرهاي مركز تهران باشد، اما به هر حال تصوير بزرگتر هم به نظرم با آن بازنمايي متفاوت است. نكته اصلي در آن تنوع است. اين نسل تنوعي را تجربه كرده و زيسته است كه ما قبلا تجربه نكرده بوديم. در احزاب و نهادهاي سياسي اپوزيسيون و ساختار سياسي هم فعلا فضا براي چنين تنوعي وجود ندارد و ظرفيت پذيرش آن نيز نيست، اما ميتوان اميدوار بود كه كمكم اين تجربه به رسميت شناخته و فضا برايش گشوده شود.
يكي از موضوعات مهم در مباحث كلاسيك جامعهشناختي، گروههاي مرجع است، گروههاي ذينفوذ و تاثيرگذاري كه نسلهاي جوان در كنشگري اجتماعي خود به آنها نگاه ميكنند و از آنها تاثير ميپذيرند. برخي ميگويند امروز سلبريتيها، بلاگرها، ورزشكاران و قهرمانان ورزشي، بازيگران مشهور، مدلها و ... گروه مرجع نسل دهه هشتاديها هستند. آيا اينطور است و اگر چنين است، ارزيابي شما از آن چيست؟ آيا يك نكته مثبت است يا منفي؟
به نظرم در بحث گروه مرجع هم بايد در چارچوب همان تنوع بازنگري كرد. وقتي ارتباطات محدود و منابع دسترسي كم باشد، گروههاي مرجع پايدار، بزرگ و موثر شكل ميگيرند، اما تنوع باعث ميشود كه بين شهرت و حتي هواداري با گروه مرجع بودن تفكيك ايجاد شود. به نظرم در معناي كلاسيك، ما در جامعه كنوني ايران بين دهه هشتاديها گروه مرجع نداريم. در اين معنا كه «هرچه آن خسرو كند شيرين بود» و به حرفش گوش كنند و هرچه گفت بپذيرند، اصلا گروه مرجعي وجود ندارد. رابطه بين دهه هشتاديها و چهرههاي محبوبشان اولا تكچهرهاي و تكساحتي نيست، ثانيا دو طرفه است، هم تاثير ميگذارند و هم تاثير ميگيرند. در حوادث اخير برخي گمان ميكنند فلان استوري يا فلان پست يا فلان ويديو يا پيام فلان سلبرتي روي دهه هشتاديها تاثير ميگذارد، در حالي كه واقعيت اين است كه برخي از آنان در اثر فشار اين هواداران ناگزير به واكنش شدند. شبكههاي غيررسمي هواداري در قالب فالوير يا در برخي شبكههاي اجتماعي يا حول بازيهاي آنلاين محلي براي گفتوگو و تبادل نظر و رسيدن به تفاهم فراهم كرده است. كاربر و هوادار دهه هشتادي ايراني كاركرد اختصاصي و ابتكاري از اين شبكههاي هواداري ارايه كرده است. بسياري از اين نوجوانان پيش از اين كنش سياسي نداشتند، اما در ماجراي اخير كنش داشتند و چهرههاي محبوبشان را هم وادار به موضعگيري كردند. اين اتفاق جديدي است كه معناي گروه مرجع را تغيير داده است. سالهاست كه يكي از شكلهاي هويتيابي نوجوانان ايراني در شبكههاي هواداري سلبرتيها و گروههاي موسيقي است. امسال اتفاق مهمي به نظرم رخ داد و كنش اجتماعي ميان آنان بود. در كارهاي پژوهشي كه آقاي محمد رهبري درباره شبكههاي اجتماعي دارند، امسال جمعيت نسبتا بزرگي در يكي از گرافهاي واكنش به كشته شدن مهسا اميني ظهور كرد كه حول يكي از گروههاي موسيقي شكل گرفتهاند و پيش از اين با اين هويت كنش اجتماعي يا سياسي نداشتند. حجم اين جمعيت تقريبا برابر با ارزشيهاي راديكال توييتر بود. اين خيلي نكته مهمي است.
اين روزها و در جريان كشاكشهاي سياسي، هر يك از جناحها و گروههاي سياسي رايج سعي ميكند تفسير خود را از حضور دهه هشتاديها در عرصه اجتماعي و سياسي ارايه كند. يكي ميگويد آنها فريب خوردهاند، يكي ميگويد بسيار باهوش و زيركند، يكي ميگويد خيلي بهتر از پيشينيان ميفهمند، يكي ميگويد اينها كه در خيابانند، نماينده اين نسل نيستند و دهه هشتاديهاي واقعي اين كارها را نميكنند و ... نظر شما درباره اين ديدگاههاي مختلف و انتظارات گوناگون چيست به ويژه كه ديدم شما در مطلبي درگير كردن نوجوانان در نزاعهاي خياباني را به لحاظ اخلاقي مذموم و ناپسند ميدانيد.
در تمام اين گفتوگو تلاش من اين بود كه بگويم دهه هشتادي يك توده همشكل نيست. دهه هشتاديها هم بسيار متنوعند. در خيابان هم در دو جبهه مقابل هم از دهه هشتاديها بودند و خواهند بود. بخشي از آنان هم مشغول درس و مدرسه و دانشگاهند و علاقهاي به حضور در خيابان ندارند. نزديك ۲۵ درصد آنان دسترسي به گوشي هوشمند ندارند. بخشي از آنان در روستا زندگي ميكنند. بخشي از آنان به خارج از ايران مهاجرت كردهاند. بخشي از آنان خانوادههاي پولدار دارند و بخشي در فقر به سر ميبرند. بخشي از آنان مذهبياند و در آيينهاي مذهبي مشاركت فعال دارند و بخشي از آنان با دين ميانهاي ندارند. گذشته از اين دسترسيهايشان به منابع دانش و ارزش هم گسترده و متنوع و در عين حال متفاوت است و حوزه علايقشان هم گسترده و متنوع است. طبيعي است كه اين تفاوتها، باعث ميشود كه ما با گروههاي متنوعي روبهرو شويم كه در برابر رويدادها، كنشها و واكنشهاي متفاوتي داشته باشند و بايد حواسمان باشد اين اصطلاح دهه هشتاديها از يك كل منسجم يكپارچه يكسان حكايت نميكند، بلكه از گروهها و افراد متنوعي حكايت ميكند. با همه اين تفاوتها شرايط تغيير كرده است و تغيير شرايط باعث شده است كه آنان ويژگيهاي مشتركي پيدا كنند يا در موقعيتهاي مشابهي قرار بگيرند و در قالب اين ويژگيهاي مشترك يا موقعيتهاي مشابه بتوانيم آنان را از نسلهاي قبلي متمايز كنيم كه دربارهشان صحبت كرديم. آن بحث من درباره نوجوانان زير ۱۸ سال بود. به نظرم دعوت نوجوانان زير ۱۸ سال به خيابان براي درگيري از دو طرف ماجرا غيراخلاقي است. درگير كردن كودكان به نظرم غيراخلاقي است، منتها گاهي برخي هدفهايي را دنبال ميكنند كه فكر ميكنند از جان آدم مهمتر است و اين بحث را نميپذيرند.
در پايان بفرماييد با توجه به تجربهتان و شناختي كه از جامعه ايران و نسلهاي جوان آن داريد، ارزيابيتان از آينده اين نسل چيست؟ آيا به آنچه پيش روست خوشبين هستيد يا نگرانيد؟ توصيه يا پيشنهادتان براي نسلهاي پيشين براي مواجهه با اين نسل چيست؟
درباره آينده ايران سخن گفتن، خيلي دشوار است. بسياري از آينده نا اميدند، برخي درباره آينده دچار توهمند و منتظر تغييرات بزرگند. اين روزها معني پيشبيني و آرزو خلط شده است. برخي از فعالان و چهرههاي رسانهاي آرزويشان را در قالب پيشبيني ميگويند. من به آينده ايران خوشبينم نه به اين دليل كه مثل برخي از تحليلگران دنبال اتفاق بزرگي باشم، بلكه به اين دليل كه فكر ميكنم اتفاق بزرگي رخ داده است. معمولا حاكميت و برخي از مخالفانش شكست و پيروزي را با معيار تغيير در ساختار سياسي ميسنجند. به نظرم دستكم از طرف حكومت سنجش پيروزي يا شكست با اين معيار به مثابه پنهان كردن درد اصلي است و پاك كردن صورتمساله. من موفقيت را با اين معيار نميسنجم و تغييرات پايدارتر فرهنگي برايم مهم است. با اين معيار كه من ارزيابي ميكنم، به آينده ايران خوشبينم. فكر ميكنم اتفاق بزرگي در خانواده و جامعه ايراني رخ داده است. برخي از نگرانيهايي كه درباره يكپارچگي ايران داشتم از بين نرفته ولي كمرنگتر شده است. اينكه هنوز نسل جوان زير نام ايران ميتوانند، در جستوجوي زندگي بهتر باشند، برايم مهم است. رواداري و دگرپذيري اين نسل و عبورشان از دو قطبيسازيها و پشت سر گذاشتن ديگريسازي بهرغم همه تبليغات رسانهاي پرحجم اين سالها برايم نقطههاي نوراني هستند. با ياري از اين نقطههاي نوراني از تاريكي خشونتها و خشمها عبور ميكنم تا دچار فروپاشي رواني نشوم.
اتفاق بزرگي در خانواده و جامعه ايراني رخ داده است
نسل جديد از دو قطبيسازيها و ديگريسازي عبور كرده است
اين نسل در ايران فقط حاصل انقلاب فناورانه نيست
خانواده ايراني به تدريج نسبت به نوجوانان مهربانتر و پذيراتر شدهاست
در خانواده و جامعه مدني صداي نوجوانان شنيده ميشود، اما در ساختار سياسي نه
ساختار سياسي از جامعه و خانواده عقب افتاده است
نسل جديد نسل موبايلي است
استفاده دخترها از اينترنت بيشتر از پسرهاست
اين نسل به دليل اينكه بوميان ديجيتال هستند، امكان زيستن در دنياهاي موازي را دارند
از خانوادهاي كنترلگر- پشتيبان به خانوادهاي پشتيبان- راهنما حركت كردهايم
اين نسل به يك باره از همه بازيگران ميدان سياست عبور كرده است
يك جور گرايش روشنفكرستيزي در بين برخي از اپوزيسيون شكل گرفته است
رابطه بين دهه هشتاديها و چهرههاي محبوبشان اولا تكچهرهاي و تكساحتي نيست، ثانيا دو طرفه است
دهه هشتادي يك توده همشكل نيست. آنها بسيار متنوعند
دعوت نوجوانان زير ۱۸ سال به خيابان براي درگيري از دو طرف ماجرا غيراخلاقي است
من به آينده ايران خوشبينم
هنوز نسل جوان زير نام ايران ميتوانند، در جستوجوي زندگي بهتر باشند