يادداشتي درباره داستان كوتاه «عاشورا در پاييز» نوشته ناصر تقوايي
كفنپوشانِ پيچيده در فقر و فاقه
شبنم كهنچي
«اي همه ماهيان مركب همه دريا، مركبهايتان را بدهيد. اي همه پرندگان همه آسمانها، شاهپرهاتان را بدهيد. اي همه كفنهاي همه شهيدان، سفيديتان را بگسترانيد، اما اي همه تاريخنويسان همه تاريخ زمين، هرگز گمان مبريد كه ميتوانيد يك خط اين نگاه خورشيدو را بنويسيد.»
اين نقل ِ راوي داستان «عاشورا در پاييز» نوشته ناصر تقوايي است. وقتي خورشيدو را كفنپوش ميبيند كه طلسم شده وسط خيابان ايستاده و سربازها دارند ميآيند. نقلي كه بارها و بارها از سال 32 در اين سرزمين به تصوير درآمده است.
داستان «عاشورا در پاييز» يكي از هشت داستان مجموعه «تابستان همانسال» است كه ناصر تقوايي سال 48 منتشر كرد. مجموعه داستان كوتاهي با مكانها و شخصيتهايي مشترك، پيچيده در فقر و فاقه. «عاشورا در پاييز» پيرامون تظاهرات كارگران كفنپوش آبادان، چند روز بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 ميچرخد. ماجرايي كه از پس اعلان زن خوشگلي كه دارد عرق كشمش دو آتشه تبليغ ميكند، ديده و روايت ميشود. گاراگين، صاحب كافه يك روز آخر مرداد كه «تاريكي زودرس روي آفتاب را ميگيرد» (كنايهاي از شرايط اجتماعي و سياسي بعد از كودتا) در بادهفروشياش ايستاده و اعلان را به شيشه ميزند كه كفنپوشها را ميبيند و سربازها را. راوي ميگويد: «ميتوانست بشنود كه برگهاي خشك، زير چكمه سربازها صداي شكستن استخوان ميدهد.»
زبان داستان، زبان روان و ساده است و هرچند بسترش، اقليم جنوب است اما نشاني از لهجه و اصطلاحات بومي نميبينيم. نقطه قوت داستان همين زبان ساده است كه آرام و روان لايههاي زيرين شخصيتها و فضاي داستان را به خواننده نشان ميدهد. زبان تقوايي در اين داستان دلنشين است اما با همه سادگي، پيچيدگيهايي نيز دارد.
زمان روايت، يكي از روزهاي آخر مرداد است و مكان، بادهفروشي گاراگين. شخصيتهاي «عاشورا در پاييز» كارگران كفنپوش و صاحب بادهفروشي است؛ داوود، خورشيدو، گاراگين، كارگر پير و زن سياهپوش. هيچ شخصيت اولي در داستان وجود ندارد و ماجرا دست به دست بين اين چند نفر ميچرخد. داوود از ابتداي داستان ساكت حضور دارد؛ كفنپوشي كه از جمعِ جان به لب رسيدهها، از جمع معترضان است اما از آنها جدا شده و پيش از آنكه زير چكمه سربازها استخوانش خرد شود، در خود فروريخته و به مسكرات پناه ميبرد.
خورشيدو را كوتاه در چنين صحنهاي ميبينيم: «ديد خورشيدو دارد به او نگاه ميكند، بچهها دارند ميدوند و هوا شرجي است و خورشيدو در كفن بلند سفيد، طلسم شده وسط خيابان ايستاده دارد به او نگاه ميكند و سربازها دارند ميآيند.» اما ميتوان خورشيدوي داستان «عاشورا در پاييز» را يكي از بهترين شخصيتهاي برساخته ادبيات داستاني براي نشان دادن يأس جامعه بعد از روزهاي كودتا دانست: «حس ميكرد دوباره ديدن اين نگاه خورشيدو عمر دراز ميخواهد. نگاه مرد پيروز رفته شكست خورده برگشتهاي در لحظه درك شكست. ياد غروب غرور افتاد در چشم پلنگ.»
ساخت اين صحنههاي درخشان، نشانه مهارت و توانايي تقوايي در تصويرسازي است كه بخشي از آن را مديون سينما است. يكي ديگر از صحنهسازيهاي درخشان اين داستان كوتاه را بخوانيد: ««خيابان خالي و دلگير بود و هوا دم داشت از زور شرجي در سكوت شاخهها، بالا رفتن سايه از ديوار، ساعت، در نشستن زن سياهپوش و سكوت نمكشيده برگهاي ريخته سنگيني و تنبلي بود و...»
«عاشورا در پاييز» گويي داستان كوتاه آدمهاي شكستخورده و تنهاست. آدمهايي كه پس از آن كودتا و اعتراض ديگر هيچ چيز برايشان شبيه گذشته نيست.
از نشانههاي طبيعت در اين داستان، باد جاري است؛ باد خوش شمال كه درختها را تكانده بود و آفتابي كه سايه زودرسي رويش را ميپوشاند و هواي شرجي كه در پايان خاكستري است. نويسنده داستان، التهاب تظاهرات را با دو چيز به خوبي القا ميكند؛ يكي تاكسي و رانندهاش و ديگري بستن بادهفروشي در ساعت هفت عصر. نيمههاي داستان رانندهاي وارد ميشود كه عجله دارد و عجلهاش از آماده كردن پول دو ساندويچ مشخص است و از دور زدن و ترمز كردنش و ماشيني كه شيشه جلو آن سوراخ است و دورتا دور سوراخ خرد شده و شيشه بغل ريخته. به قول راوي «حسابي شانس آورده بود، گلوله يك وجب اين ورتر از كله راننده به شيشه خورده بود.»
شخصيت دور و محوي كه معناي پايان داستان را ميسازد، زن سياهپوشي است كه روبهروي كافه روي پله نشسته و مردان را با خود از پلههاي تاريك بالا ميبرد و گاراگين چندبار از خودش ميپرسد در چنين روزي كه مردان كفنپوش به خيابان رفتهاند كدام زني چنين ميكند: «در كوچه پسكوچهها كه ميدويد ديد اصلا نميتواند باور كند [...]يي لباس سياه بپوشد. وقتي به خانه رسيد به زنش گفت: زود اين لباس سياهتو درآر.
زنش پيراهن زرد گلبتهدار پوشيده بود.»
ناصر تقوايي سال 1320 در آبادان به دنيا آمد و باوجود چيرهدستياش در داستاننويسي فقط يك مجموعه داستان يعني «تابستان همانسال» را منتشر كرده است. او پس از توقيف مجموعه داستانش از كنار دنياي ادبيات گذر كرد و به سينما پناه برد. گرچه همواره در آثارش و به طور مشخص در فيلمنامههايي كه نوشته، همواره وامدار محفوظات ادبي خود بوده است.